مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

دوتا دوتا

             حرف زدن با خودت و تعريف از اين و اون و يا قصه گفتن واسه خودت اين روزا برات يه سرگرمي خوبي شده ، خصوصاً شبها قبل از خواب كلي با خودت حرف ميزني و اتفاقات روز رو تكرار مي كني. من كه خيلي لذت مي برم از اينطوري حرف زدنت صبح جمعه با خودت مي گفتي : بابا منو بشوره...............مامان منو خشك كنه (منظورت تو حمام بود) تو حرف زدن پيشرفت كردي و جملات خيلي جالبي مي گي و همونطوري كه ما برات ذوق مي كنيم و با هيجان از يه چيزي تعريف مي كنيم تو هم با هيجان و رفتاري مشابه منو و بابا حرف ميزني  يه چيزي كه خيلي جالبه اينه كه از هر چيزي كه بهت ميدم بايد دوتا بدم و هر دو دستت بايد پر بشه حتي بستن...
26 شهريور 1391

جورچين

يه مدت پيش برات جورچين خريدم تا هوشت رو محك بزنم.................. همون بار اول به سرعت همشون رو چيدي ماشالله هزار ماشالله ........... قبلاً چندتايي كلبه ي هوش داشتي و آدمكهاش رو از خونه ي مربوطه سريع پيدا مي كردي و مي انداختي توي كلبه. عكساي آتليت هم بالاخره حاضر شد و رفتيم گرفتيم. تو آتليه عكسات رو كه ديدي گفتيم اين كيه؟ تو هم گفتي : مهراده ............... وقتي هم اومديم خونه با نظارت خودت رو ديوار نصبشون كرديم .......همش مي گفتي : بابا اينجا خوبه الهي قربونت برم فقط وقتي عكسات رو مي بيني مي گي مهراده................ولي همينطوري كه اسمت رو مي پرسيم نمي گي ديروز با پسرخاله مهرشاد حرف ميزدي تلفني ....ديدم با عجله گوشي رو گذاشتي و مي...
28 مرداد 1391

مهراد و ماه رمضان

پسر خوشگل و باهوش مامان...........اين روزها واقعا باورم نميشه كه يه بچه در دوسالگي چقدر مي تونه پيشرفت كنه....از وقتي رفتي توي دو سال تا حالا كه دو سال و تقريبا دو ماه داري خيلي خيلي بزرگ شدي و پيشرفت كردي عزيز دلم..........گاهي احساس مي كنم كه خيلي مي فهمي و حواسم هست كه دست از پا خطا نكنم. يه روز نشسته بودي و از من دور بودي ....گفتم مهراد بغل ميخوام بيا بغل ماماني............گفتي : نه ..........يكم كه گذشت از جات بلند شدي و آروم آروم اومدي سمت من ولي روت رو به يه طرف ديگه كرده بودي كه وانمود كني سمت من نمياي ..........بعد وقتي نزديك من رسيدي خنديدي و خودت رو انداختي تو بغلم...............من مونده بودم كه يه بچه ي دو ساله چطوري اين چيزا ر...
14 مرداد 1391

بوس كولولو (كوچولو)

هر وقت ميخواستي من يا هر كسي رو ببوسي فقط لپتو مي چسبوندي به لپمون و محكم فشار ميدادي اما حالا بوس كوچولو مي كني يعني لبات رو غنچه مي كني و مي بوسي هنوزم اگه بگم كه بيا بوسم كن مثل قبلاً لپت رو مي چسبوني ولي اگه بگو بوس كوچولو بكن لبات رو ميذاري رو لپم و مي بوسي قربون اون لباي خيست برم من عزززززززززززززززززيزززززززززززززم ديروز جاروی دسته بلند رو گرفته بودي دستت و مثلا ميخواستي خونه رو تميز كني كه محكم زدي به زير چونم و طبق معمول با گفتن يه آخ كوچولو از جانب من به جاي اينكه من گريه كنم و ناراحت بشم تو گريه كردي بابايي برات توضيح داد كه خورده به مامان و برو از دلش دربيار كه ناراحت شده اونوقت تو اومدي توي اتاق و خودت رو انداختي توي بغل...
2 مرداد 1391

مكالمات

مامان: مهراد تو ديگه بزرگ شدي.....آقا شدي مهراد: بُ زُ گ شدم ........ آ آ شدم مامان: كسي كه بزرگ شده جيشش رو تو شلوارش نمي كنه مهراد: ني ني (مي كنه) يعني ني ني تو شلوارش مي كنه و من دهانم از تعجب باز كه تو اينو مي دوني و باز از دستت در ميره..............البته مي دونم كه در ميره واقعا چون خيلي نگهش مي داري --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- تازگي به جاي دارم ميگي كردم و ما يه چند باري گول خورديم و حالا فهميديم كه بايد بشنويم و بفهميم : دارم -----------------------------------------------------------------------------------------...
24 تير 1391

كسب مهارت

                                                                  مهراد ِ من در اولين روزهايي كه قدم در شروع سومين سال زندگيت گذاشتي، به وضوح نشون ميدي كه ميخواي مراحل استقلالت رو كامل كني. خودت شورت و شلوارت رو مي پوشي و هر چي هم كه سخت باشه بازم نميخواي كسي كمكت كنه دوست داري خيلي از كارها مثل شستن دستها و مايع دسشويي ز...
13 تير 1391

شيرين زبوني

با زبون باز كردن بچه ها شيريني اونها چند برابر ميشه ....مهراد هم اين روزها خيلي شيرين شده و خودش مي دونه و مي فهمه كه هر جمله اي كه ميگه من براش غش و ضعف مي كنم ........اينه كه خودش رو بيشتر لوس مي كنه چند روز پيش بابايي از ماشين پياده شد كه بره چيزي بخره ...مهراد پشت سرش گفت: وايسا منم بيام من كه اين جمله رو تازه مي شنيدم(باباش شنيده بود قبلا) اينقدر ذوق كردم و مهراد رو بوسيدم كه تا وقتي باباش برگشت همش تكرارش مي كرد كه من ذوق كنم ديشب براي اولين بار يه جمله چهار كلمه اي گفت ...........اگه گفتيد چي بود: هاپو بيا مامانو بخور. حالا هر كي ندونه فكر مي كنه من چيكار كردم............... اقا داشتن منو گاز مي گرفتن و من گاهي اجازه نمي دادم ...
1 تير 1391

دو ساله شدي ماه من

                          پسر گلم  ساله شدنت مبارك باشه امروز كه برات مي نويسم دو سال و نه ماهه كه دارمت. با تك تك سلول هاي بدنم حست مي كنم وقتي كه سرت رو به شونه هام تكيه مي دي . وقتي خودت رو به بغلم مي رسوني و ازم ميخواي كه در آغوش بگيرمت. من سرشار از حس مادريم............. حس مادري رو با تو تجربه كردم و تازه اونوقت بود كه فهميدم يه مادر چقدر مي تونه خودش رو به پاي بچش بريزه و در وجود فرزندش ناپيدا بشه و چقدر از اين حسش لذت ببره.                 &n...
23 خرداد 1391