مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

عكس

يه پسر شيطون كه دمپايي و دستكش هاي آشپزخونه ي مامانش رو پوشيده و در حال فراره: مراسم ماست خورون: بقيه عكسها در ادامه مطلب يه آقا پسر مؤدب كه آماده شده با اون لبخند مصنوعي ازش عكس بگيرم: مهراد و كيميا در خونه ي آقاجون و دعوا سرتفنگ: مهراد گريان و خوشحال از پس گرفتن تفنگش: مهراد در باغ زرشك باباحاجي: مهراد متفكر : تو بالكن خونه ي خودمون ، داره با آب به مامان شليك مي كنه: خوشحال و غرق شادي از خيس كردن ماماني و خودش: يه خواب راحت با روش لميدن هميشگي خودش: ...
8 آبان 1391

بيست و سه ماهگي و يه مسافرت جذاب

بعد از يه غيبت طولاني اومدم.از اونايي كه به ياد من و مهراد عزيز بودن خيلي خيلي ممنونم ما رفته بوديم سفر ......... سه تايي يه سفر خوب رفتيم كه خيلي خيلي بهمون خوش گذشت. اين سفر با وجود مهراد و خوشحاليهاش يه رنگ و بوي ديگه داشت. وقتي چشماي خوشگلش رو باز مي كرد و مي ديد هنوز توي سفر هستيم اينقده ذوق زده ميشد كه نگو و نپرس برعكس آنچه كه فكر مي كردم ديگه الان سفر كردن با مهراد سخت نيست و پسرم ماشالله مرد شده. تهران كه بوديم يه قرار گذاشتم با مريم و سميه جون و هردوتاييشون رو با باران دوست داشتني و سورنا خان عزيز ديديم يك روز مهمون مريم جون بوديم كه خيلي زحمت كشيد و سنگ تموم گذاشت و سميه عزيزم رو هم كه خيلي دوست داشتم ببينمش ديدم و مطمئن ...
31 ارديبهشت 1391

عكس

مهراد در حال نماز خواندن: مهراد در حال چوب زدن به آب در روستاي بابا حاجي: اينم يه پسر مؤدب كه ميخواد بره مهموني و ميگه ازم عكس بگير مامان: اينجا هم خاله بهاره داره آموزش حلقه زدن به مهراد ميده كه يه وقت شكمش بزرگ نشه و هميشه خوش تيپ بمونه: اينجا هم مهراد در كنار درياي شهر ما هستش(بابايي ميگه وقتي بچه بودن بچه هاي فاميل به اينجا مي گفتن دريا): اما اندر احوالات مهراد اينكه دو روزه بابايي رفته اردو و مهراد حسابي دلتنگ باباشه و حسابي بيقراري مي كنه براي باباش الهي فداش بشم من كه اين همه منتظره كه باباش برگرده ..ايشالله امشب ديگه باباشو بغل مي كنه و ديگه تموم دلتنگي هاش تموم ميشه ...
14 ارديبهشت 1391
1