مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

اولین روزه

ماه رمضان امسال در حالی شروع شده که هوا خیلی عالیه و خدای مهربون رو شاکرم بابت حسه خوب نزدیکی به خودش در این ماه مبارک یه شب مهراد به باباش گفته بود سحر حتما بیدارم کنید. باباش هم سحر بیدارش کرد. مهراد اومد سر سفره با چشمای خواب آلود نشست و مات و مبهوت به کتاب فارسیش نگاه میکرد. گفت باید شعر درختکاری را حفظ کنیم. یکم با هم خوندیم. بعد بهش گفتم غذا میخوری که گفت آره. براش غذا کشیدم . اذان که گفت رفت وضو گرفت و گفت بابا صبر کن میخوام باهات نماز بخونم . از پشت سر نگاهش میکردم و از خدا خواستم پسرم عاقبت بخیر بشه و در راه درست قدم برداره. صبح بیدارش کردم بره مدرسه . گفتم چیزی میخوری برات بیارم. گفت من روزم. تعجب کردم اصلا انتظار اینو ندا...
1 خرداد 1397

پنج سالگی مینا جونم

روزهای عمر ما و کودکیه بچه هامون به سرعت میگذره. چقدر دلم برای نوشتن از بچه هام تنگ شده بود. یه روزی در گذشته های دور خسته شدم و رفتم. اما امروز دلم خواست از زیبایی و شیرینیه روزهایی که میگذرونم بنویسم. مینای من چند روز دیگه یعنی دقیقا بیست و چهارم اردیبهشت ماه پنج ساله میشه. هفته ی دیگه سرم خیلی شلوغه و نزدیک ماه مبارک رمضان هم هست و فک کردم شاید فرصت نکنم برای دخترکم تولد بگیرم. اینه که توی همین هفته تولدش را گرفتم. مینای من عاشقه بن تنه و ازم خواست که کیک تولدش بن تن باشه و هدیش هم کیف بن تن. منم براش همینا رو سفارش دادم و یه تولد عالی توی مهد کودک براش گرفتم. این روزها عالیییییییییییی میگذره ...پر از هیجان و اتفاقای خوب..خدایا ش...
19 ارديبهشت 1397

خداحافظ پوشک

دختر کوچولوی خوشگل و مهربون من توی همه چیز عالی و بی نقص بود و اصلا اصلا منو اذیت نکرد .....تنها موردی که من ازش انتظار داشتم خیلی زودتر از اینها بگه جیشش بود. که نمی گفت. دو ساله بود که شروع کردم ببرمش دسشویی ولی اصلا همکاری نمی کرد و گریه و .... که هم خودش خیلی اذیت میشد و هم من. گفتم بزار بزرگتر بشه......هر چندماهی امتحان میکردم ولی همچنان همکاری نمیکرد...دو سال و نیم رو هم رد کرد و واقعا من نگرانش بودم .....خصوصا که بعضی ها هی بهش میگفتن تو تا کی میخوای ‍‍‍پوشک بشی و من ناراحت میشدم چون تلاشم رو میکردم ولی بیفایده بود از دو سال و نیمگی دیگه شروع کردم ببرمش دسشویی با اینکه اصلا همکاری نمیکرد ولی به وعده وعیدو شکلاتهای کو...
17 دی 1394

شيرين زبوني هاي مينا و روز دختر

دختر دوست داشتني من حسابي شيرين زبون شده و من فقط هر روز خدا رو شكر ميكنم بابت داشتن اين عروسك خوشمزه كمي تا قسمتي حرف ميزنه ولي هنوز همه ي كلمات رو نميتونه بگه و جملاتش هم ناقصه صبح ها كه بيدار ميشه تقاضاي شير ميكنه ..منم كه گيجه خوابم اگه باباش بيدار باشه صداش ميزنم كه برا مينا شير بياره.مينا هم خودش صدا ميزنه : علي شير بيار اينقدر خوشمزه ميگه علي كه باباش اول كلي ميبوسش و بعد شيرش رو ميده بخوره عاشقه ددره و اگه بگم ميخوايم بريم ددر ..زود ميره لباساش رو مياره كه تنش كنم ....حتما هم بايد لباسش رو خودش انتخاب كنه و اجازه نميده كه من براش انتخاب كنم جديدا يكم تو لباس پوشيدن اذيت مي كنه و به زحمت بايد لباسش رو تنش كنم مثل طو...
25 مرداد 1394

دورويي

دلتنگم از مردم دنيا...........انگار هر چي بد باشي بيشتر ميخوانت خيلي دلم گرفته از آدمهايي كه ظاهرشون يه جوره و باطنشون يه جوره ديگه خستم از تحمل آدمهايي كه فكر مي كنن بهترينن و با جماعت همرنگ ميشن و همه چيزو فراموش مي كنن خستم از اينكه نميتونم مثل خيليها دورو باشم و بزنم بر طبل بيعاري و باري به هرجهت زندگي كنم خستم و دلگيرم از آدمهايي كه شعورشون نم كشيده و ... خدايا خودمو زندگيمو بچه هاي دسته گلمو و شوهر عزيزتر از جانم رو به تو ميسپرم خودت هوامونو داشته باش و نزار همرنگ جماعتي بشيم كه هيچ چيزشون رنگ و بوي مردانگي نداره ...
22 مرداد 1394

مرد كوچك من پنج سالگيت مبارك

پسر گلم ، مرد شدي و وقتي من نگات ميكنم و تو با چشماي خوشگلت بهم زل ميزني ، به ذهنم ميرسه كه كي تو اينقدر بزرگ شدي.  امسال بايد به لطف خدا بري پيشه 2 و من بايد برات بيشتر وقت بزارم كه به محيطش عادت كني .........چون قلدربازي ميكني و ميگي نميرم  ماشالله خيلي عاقلي و حواست تو خرابكاري هايي كه مينا ميكنه هست و زود گزارش ميدي و يا هربار كه مينا پوشكش رو كثيف ميكنه مياي و ميگي مينا خانوم خرابكاري كرده  اين مينا خانوم هم ماجرايي داره..........من و بابايي براي خنده گاهي ميگفتيم اي مينا خانوم چرا اينكارو كردي و حالا مهراد بيشتر اوقات ميگه مينا خانوم ..........بچم فكر ميكنه بايد اينطوري بگه  گاهي مياي پيشه منو از مين...
27 خرداد 1394

عروسكم دوسالگيت مبارك

دختر خوشگل و دوست داشتني من .........دو سالگيت مبارك دوساله كه اومدي تو زندگيم و من به داشتنت افتخار مي كنم ..از همون اوايل تولدت كه با گرفتن انگشت من توي دستاي كوچولوت ميخوابيدي تا حالا كه دست مي اندازي گردنم و توي آغوشم آروم مي گيري ، هميشه بهم آرامش دادي و من ازت ممنونم. قربون دل مهربونت برم ايشالله هميشه همينطوري آروم و زيبا بموني عزيزم ميناي نازنينم در دو سالگي خيلي ماشالله فهميده شدي و بسياري از كارهات رو خودت انجام ميدي. اصرار داري كه لباسهات و كفشهات رو خودت بپوشي و نميزاري كمكت كنيم همچنان گوشي مامانو خيلي دوست داري و به راحتي فايلهاي دوست داشتنيت رو پيدا مي كني و گوش ميدي ....حتي بازي هاي كامپيوتري رو هم خيلي خوب انجام ...
24 ارديبهشت 1394

موش

توي آشپزخونه مشغول كار بودم كه يهو يه چيزي مثل برق از سمت بالكن رفت زير گاز. از جام پريدم و گفتم: مووووووش بابا و مهراد اومدن تو آشپزخونه و گفتن مطمئني. گفتم آره بابا . دوتايي خم شدن و زير كابينت رو نگاه كردن و ديدنش. بعد مراسم موش گيري شروع شد....مهراد زد زير گريه كه من از موش مي ترسم و همينطور گريه مي كرد. يكم كه آروم شد مي گفت : بابا نكشيش ميخوام نگهش دارم برام برقصه..........بچم حسابي تو توهم كارتونها بود. راه ورود آشپزخونه به حال رو بستيم و در اتاقها رو هم بستيم و يه مدتي درگير بوديم ولي اصلا غيب شده بود. رفتم در خونه همسايه ببينم تله موش داره يا نه. بابايي هم كه كابينتها رو خالي مي كرد كه ببينه كجا رفته ...........
16 ارديبهشت 1394