مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

موش

1394/2/16 7:57
نویسنده : مامان
841 بازدید
اشتراک گذاری

توي آشپزخونه مشغول كار بودم كه يهو يه چيزي مثل برق از سمت بالكن رفت زير گاز.

از جام پريدم و گفتم: مووووووش

بابا و مهراد اومدن تو آشپزخونه و گفتن مطمئني. گفتم آره بابا .

دوتايي خم شدن و زير كابينت رو نگاه كردن و ديدنش.

بعد مراسم موش گيري شروع شد....مهراد زد زير گريه كه من از موش مي ترسم و همينطور گريه مي كرد.

يكم كه آروم شد مي گفت : بابا نكشيش ميخوام نگهش دارم برام برقصه..........بچم حسابي تو توهم كارتونها بود.

راه ورود آشپزخونه به حال رو بستيم و در اتاقها رو هم بستيم و يه مدتي درگير بوديم ولي اصلا غيب شده بود.

رفتم در خونه همسايه ببينم تله موش داره يا نه.

بابايي هم كه كابينتها رو خالي مي كرد كه ببينه كجا رفته ...............رفته بود زير ظرفشويي و بابا گفت فكر كنم رفت تو يه سوراخي و اونجا رو بست.

پنير گذاشتيم تو تله و رفتيم خوابيديم.

صبح چيزي تو تله نبود كه ..............خدا ميدونه اون موش زرنگ كجا رفته .

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان مریم
17 اردیبهشت 94 15:08
سلام میترا جون.....میبینم که تو هم بدجوری از موش میترسی....یاد خودم افتادم اوایلی که اومدیم خونه یی که الان هستیم یه سوراخ خیلی بزرگ درب ورودیش داشت که به زیرزمین راه داشته و ما نمیدونستیم مسیر موش هاست خلاصه که منم تو حال نشسته بودم احساس کردم یه چیزی سریع رفت زیر تلوزیون وای چه صحنه یی بود پرنیا رو بغل کردم و یه نیم ساعتی رو مبلا وایستاده بودم تا باباش موش و بگیره 4 تا موش تو تله اومدن فکر کن.......بر خلاف این که خونه شم تازه ساز بود ولی فکرشو نمی کردم.....
مامان
پاسخ
آخه اين موشا خيلي هم زبلن...... فقط همون تله و چسب كارشون رو مي سازه ولي نميدونم بابام چطوري يه سري آقا موشه رو از خونه بيرون كرد با احترام تمام.....بدون استفاده از ابزارهاي موش گيري و من خودم شاهد بودم........اونم تو خونه هاي ويلايي قديم كه درندشت بودن
مامان ملینا کیانا
20 اردیبهشت 94 7:25
سلام میتراجون عجب خاطره ی جالبی.... پس اون موشه هنوز تو خونه تون دور میزنه خیلی چندش آورن موشا مهراد.... عزیزم...... میخواد موش واسش برقصه
مامان
پاسخ
آره ديگه سر لجبازي همسر محترم كه ميخواست خودش موشه رو بگيره ........اقا موشه سه روز مهمون خونمون بود و آخرشم با چسب گرفتيمش خونه تكوني اينطوري نكرده بودم ........همه جا رو مجبور شدم بشورم
مریم مامان باران
20 تیر 94 14:34
وای موشششششش......ولی جدی زیر وسایلات رو توی آشپزخونه نگاه کن اگه یه چیزای ریز مشکی دیدی بدون که هنوز تشریف دارن و مسالمت آمیز در کنارتن ولی من اسمشم میاد سکته میزنم.......قبل تولد باران یه جا بودیم موش اومد و منم این مراسم رو داشتم...... خدانكنه مريم جون ....با چسب گرفتيمش اره واقعا خدانياره برا كسي ..........خيلي خيلي بد بود