مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

آستين شلوار

دارم كف آشپزخونه رو مي شورم.... مينا مياد تو آشپزخونه . مهراد مي گه : واي مامان ديگه آستين شلوارش خيس شد.   خودش رفته دسشويي و پاهاش رو شسته .............مياد بيرون مي گه مامان آستين شلوارم خيس شد. مي خندم و با عشق نگاش مي كنم و مي گم: پسرگلم اون پاچه ي شلواره نه آستين و دوتايي با هم مي خنديم. ................................................................................................................................................. مينا به لطف خداوند 15 ماهه شده و بسيار شيرين. به دمپايي خيلي علاقه داره ..........تو خونه همش با دمپايي راه ميره ...جايي هم بريم اگر باشه حتما مي پوشه. دختر حرف گوش كنيه و بيشت...
25 مرداد 1393

اينطور به من نگاه نكن....

پسرم ، نفس مامان ديشب براي اولين بار ج . ي. ش. ش رو توي خواب گفت . اينقدر وول وول ميزد كه من و بابايي بيدار شديم و بعدش گفت ج. ي .ش داره فداش بشم.   خداياااااااااااااااااا شكرت .  نگاهت اينقدر بزرگ و عاقلانه شده كه وقتي تو چشمام نگاه مي كني و يه چيزي ازم ميخواي انگار مسخ مي شم و نمي تونم انجام ندم تازگي ها وقتي من با صداي بلندتر بهت مي گم اينكارو نكن تو هم صدات رو بلندتر و مردونه تر مي كني و مي گي: گفتم تو اين كارو نكن يه شب هم بابا رفته بود بيرون كه گريه مي كردي...... منم گفتم مهراد بيا اينجا با هم گريه كنيم و من بهت بگم كه تو چطوري گريه مي كني .............كلي ادات رو درآوردم و تبديل به يه بازي شد. هيچ اسم ديگه اي ر...
20 دی 1391

اذان

الله اكبر          الله اكبر تعجب نكنيد ........اينا اذان مهراد كوچولو هستن كه با صداي خيلي بلند سعي مي كنه مثل اونهايي كه اذان ميگن ادا كنه  تازه آخرش هم ميگه مرگ بر آمريكا............فكر كنم يكم بزرگتر بشه با باباش بره مسجد و مكبر بشه عزيز دلم ديگه پسركم اينقدر بزرگ شده كه تا مي بينه آب بازي كرده و شلوارش خيس شده خودش ميره سر لباساش و يه شلوار برميداره و شلوارش رو عوض مي كنه..............اينقدر اين كارش برام لذتبخشه و احساس مي كنم ديگه واقعا پسرم بزرگ شده ................گاهي بعد از اينكه مي برمش دسشويي مي گم برو لباسات رو بپوش ................اونم ميره شورتش رو روي شلوارش مي پوشه ........
22 آبان 1391

دوتا دوتا

             حرف زدن با خودت و تعريف از اين و اون و يا قصه گفتن واسه خودت اين روزا برات يه سرگرمي خوبي شده ، خصوصاً شبها قبل از خواب كلي با خودت حرف ميزني و اتفاقات روز رو تكرار مي كني. من كه خيلي لذت مي برم از اينطوري حرف زدنت صبح جمعه با خودت مي گفتي : بابا منو بشوره...............مامان منو خشك كنه (منظورت تو حمام بود) تو حرف زدن پيشرفت كردي و جملات خيلي جالبي مي گي و همونطوري كه ما برات ذوق مي كنيم و با هيجان از يه چيزي تعريف مي كنيم تو هم با هيجان و رفتاري مشابه منو و بابا حرف ميزني  يه چيزي كه خيلي جالبه اينه كه از هر چيزي كه بهت ميدم بايد دوتا بدم و هر دو دستت بايد پر بشه حتي بستن...
26 شهريور 1391

جورچين

يه مدت پيش برات جورچين خريدم تا هوشت رو محك بزنم.................. همون بار اول به سرعت همشون رو چيدي ماشالله هزار ماشالله ........... قبلاً چندتايي كلبه ي هوش داشتي و آدمكهاش رو از خونه ي مربوطه سريع پيدا مي كردي و مي انداختي توي كلبه. عكساي آتليت هم بالاخره حاضر شد و رفتيم گرفتيم. تو آتليه عكسات رو كه ديدي گفتيم اين كيه؟ تو هم گفتي : مهراده ............... وقتي هم اومديم خونه با نظارت خودت رو ديوار نصبشون كرديم .......همش مي گفتي : بابا اينجا خوبه الهي قربونت برم فقط وقتي عكسات رو مي بيني مي گي مهراده................ولي همينطوري كه اسمت رو مي پرسيم نمي گي ديروز با پسرخاله مهرشاد حرف ميزدي تلفني ....ديدم با عجله گوشي رو گذاشتي و مي...
28 مرداد 1391

مهراد و ماه رمضان

پسر خوشگل و باهوش مامان...........اين روزها واقعا باورم نميشه كه يه بچه در دوسالگي چقدر مي تونه پيشرفت كنه....از وقتي رفتي توي دو سال تا حالا كه دو سال و تقريبا دو ماه داري خيلي خيلي بزرگ شدي و پيشرفت كردي عزيز دلم..........گاهي احساس مي كنم كه خيلي مي فهمي و حواسم هست كه دست از پا خطا نكنم. يه روز نشسته بودي و از من دور بودي ....گفتم مهراد بغل ميخوام بيا بغل ماماني............گفتي : نه ..........يكم كه گذشت از جات بلند شدي و آروم آروم اومدي سمت من ولي روت رو به يه طرف ديگه كرده بودي كه وانمود كني سمت من نمياي ..........بعد وقتي نزديك من رسيدي خنديدي و خودت رو انداختي تو بغلم...............من مونده بودم كه يه بچه ي دو ساله چطوري اين چيزا ر...
14 مرداد 1391

مكالمات

مامان: مهراد تو ديگه بزرگ شدي.....آقا شدي مهراد: بُ زُ گ شدم ........ آ آ شدم مامان: كسي كه بزرگ شده جيشش رو تو شلوارش نمي كنه مهراد: ني ني (مي كنه) يعني ني ني تو شلوارش مي كنه و من دهانم از تعجب باز كه تو اينو مي دوني و باز از دستت در ميره..............البته مي دونم كه در ميره واقعا چون خيلي نگهش مي داري --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- تازگي به جاي دارم ميگي كردم و ما يه چند باري گول خورديم و حالا فهميديم كه بايد بشنويم و بفهميم : دارم -----------------------------------------------------------------------------------------...
24 تير 1391

كسب مهارت

                                                                  مهراد ِ من در اولين روزهايي كه قدم در شروع سومين سال زندگيت گذاشتي، به وضوح نشون ميدي كه ميخواي مراحل استقلالت رو كامل كني. خودت شورت و شلوارت رو مي پوشي و هر چي هم كه سخت باشه بازم نميخواي كسي كمكت كنه دوست داري خيلي از كارها مثل شستن دستها و مايع دسشويي ز...
13 تير 1391

شيرين زبوني

با زبون باز كردن بچه ها شيريني اونها چند برابر ميشه ....مهراد هم اين روزها خيلي شيرين شده و خودش مي دونه و مي فهمه كه هر جمله اي كه ميگه من براش غش و ضعف مي كنم ........اينه كه خودش رو بيشتر لوس مي كنه چند روز پيش بابايي از ماشين پياده شد كه بره چيزي بخره ...مهراد پشت سرش گفت: وايسا منم بيام من كه اين جمله رو تازه مي شنيدم(باباش شنيده بود قبلا) اينقدر ذوق كردم و مهراد رو بوسيدم كه تا وقتي باباش برگشت همش تكرارش مي كرد كه من ذوق كنم ديشب براي اولين بار يه جمله چهار كلمه اي گفت ...........اگه گفتيد چي بود: هاپو بيا مامانو بخور. حالا هر كي ندونه فكر مي كنه من چيكار كردم............... اقا داشتن منو گاز مي گرفتن و من گاهي اجازه نمي دادم ...
1 تير 1391