مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

مهراد و ماه رمضان

1391/5/14 13:17
نویسنده : مامان
322 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوشگل و باهوش مامان...........اين روزها واقعا باورم نميشه كه يه بچه در دوسالگي چقدر مي تونه پيشرفت كنه....از وقتي رفتي توي دو سال تا حالا كه دو سال و تقريبا دو ماه داري خيلي خيلي بزرگ شدي و پيشرفت كردي عزيز دلم..........گاهي احساس مي كنم كه خيلي مي فهمي و حواسم هست كه دست از پا خطا نكنم.

يه روز نشسته بودي و از من دور بودي ....گفتم مهراد بغل ميخوام بيا بغل ماماني............گفتي : نه ..........يكم كه گذشت از جات بلند شدي و آروم آروم اومدي سمت من ولي روت رو به يه طرف ديگه كرده بودي كه وانمود كني سمت من نمياي ..........بعد وقتي نزديك من رسيدي خنديدي و خودت رو انداختي تو بغلم...............من مونده بودم كه يه بچه ي دو ساله چطوري اين چيزا رو مي دونه

در شناخت اطرافيانت هم روز به روز ماهر تر مي شي .حالا تلفن كه زنگ ميزنه .....من و تو مسابقه ي دو ميزاريم كه زودتر به تلفن برسيم و معمولا تو موفق مي شي چون من آروم مي دوم كه يه وقت تو هم سريع ندويي و زمين بخوري خداي نكرده

تلفن رو كه برميداري سريع مي گي : علو سلام خوبي؟ بيا خونمون  بعدش يا گوشي رو ميذاري يا هم اگه فرد مورد علاقت پشت خط باشه به صحبت ادامه ميدي.

حالا كي پشت خطه ديگه فرقي نمي كنه .......همه رو دعوت مي كني بيان خونمون

ديروز با خاله مژگان حرف ميزدي گفتي بلاله بياد خونمون..............بعد خاله گفت من بلالم ...تو گفتي : تو خاله اي بلاله بياد خونمون

اين يكي دو هفته داشتي دندون درمياوردي هم به شدت بدغذا شده بودي و هم خيلي خيلي گاز مي گرفتي ...............خصوصاً وقتي من با تلفن حرف ميزدم كه زياد حواسم بهت نبود تا مي تونستي گاز مي گرفتي................يه بار با مادرجون حرف ميزدم چنان گازي گرفتي از شونم كه با يك جيغ بلند زدم زير گريه و نتونستم به صحبتم ادامه بدم ...............طبق معمول خودتم گريه كردي و گفتي : مامان گريه كردم

شكر خدا فكر كنم تموم شده و بالاخره دندونات دراومدن.........به نظر مي رسه چهارتا دندون كرسيت با هم دراومدن .مباركت باشه پسرم..................ولي نمي دونم چرا هر چقدر هم كه دندون درمياري بازم نمي توني گوشت رو خوب بجوي و بايد برات خيلي ريزشون بكنم تا بخوري

 

تو اين ماه رمضون ها تو بيشتر از هر چيزي عاشق سفره هاي افطاري و وقتي ميگم مهراد بيا با هم سفره ي افطار رو بچينيم مي گي : افطار بكنيم......................بعد با هم مي شينيم سر سفره و تو بيشتر از هر چيزي نون و پنير ميخوري...................تا ميخوام جمعش كنم مي گي بازم نون و پنير ميخوام

پارسال ماه رمضون تو خيلي كوچيك بودي و به من واقعا سخت گذشت ........امسال از اومدن ماه رمضون و اينكه با وجود تو بايد روزه بگيرم ترسيده بودم ولي خدا رو شكر خيلي خيلي پسر خوبي هستي و اذيتي نداري ..................وقتي هم كه مهمون داريم با بابايي ميري بيرون تا من بتونم به كارام برسم

ايشالله هميشه همينطوري پسر خوب و آرومي بموني

 

ديشب ساعت يازده مي گفتي: ميخوام برم پارك..........بريم پارك

ما هم بلند شديم و راه افتاديم تا پسر گلمون رو ببريم پارك ................خيلي بهت خوش گذشت ولي هوا خيلي سرد بود و اجبارا زود برگشتيم

توي مسير بابايي بستني خريد....اولش كه نخوردي ولي بعد ديگه به من مهلت نمي دادي بخورم .................وقتي هم كه تموم شد گفتي: بابا دوباره بستني بخره، بخورم

هنوز نمي توني خيلي اخبار مهدكودك رو برام بياري .................ولي اينكه خوش مي گذره يا نه رو درست جواب ميدي.........................يادمه يه بار ازت پرسيدم مهدكودك خوش گذشت.................سريع گفتي : نه و لب گذاشتي و زدي زير گريه و گفتي : نينيا زدن

بغلت كردم و تو توي بغلم آروم گرفتي ........ برات توضيح دادم كه حتما اتتفاقي بوده و تو نبايد بزاري بچه ها بزننت...........بعدشم زنگ زدم مهد و ازشون گله كردم

اما فقط همون يه بار بود و هر روز كه ازت مي پرسم خيلي خوشحالي و با خوشحالي مي گي آره خوش گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مریم مامان باران
15 مرداد 91 2:01
عزیز کوچولو بگردم که انقدر خوب از مامانت مراقبت میکنی مخصوصا با اون گازهایی که میدونم یعنی چی و میدونم که هیچ کدومشم عمدی نیست و از سر ناچاریه....

منم بغل میخوام...نمیای پیشم؟؟یادم باشه زنگ بزنم باهام حرف بزنی.

جیگر اون افطاری خوردنت خاله....راستی واقعاً باید مدال بهترین پدر و مادر دنیا رو به شما بدن که ساعت 11 زدین بیرون واسه خاطر اقا پسری....

ببوسش.مراقب خودتم باش.ماروهم این شبا دعا کن حتماً.


آره مي دونم بچم چه دردي رو مي كشه وقتي دندون درمياره .....همش دلش ميخواد گاز بگيره ....باباش هم راهنماييش مي كنه كه مثلا اين پارچه يا متكا رو گاز بگيره نه ماها رو

ممنون مريم جون....محتاجيم به دعا
مریم مامان ملینا
15 مرداد 91 9:37
پس چی فکر کردی مامانی! فک کردی همیشه میخواد تو عالم بچه گی و دنیای اسباب بازیاش بمونه اونم داره تو دنیای ما بزرگترا زندگی میکنه و از کارای ما الگو میگیره(وای یه لحظه انیشتین شدم)
آخی مامانی اشکال نداره داره دندوناشو محکم میکنه پسرت
ولی خیلی جالبه که موقع تلفن صحبت کردن گازگرفتناشو نمیفهمی، مگر اینکه دیگه تمام نیروشو تخلیه کنه
الهی همیشه سالم و شاد باشی مهرادجونم......


آره راست مي گي مريم جون
البته موقع تلفن زدن متوجه كه مي شم ولي خيلي نمي تونم جلوش رو بگيرم چون دستم بنده ديگه اونم سوء استفاده مي كنه و همش گاز مي گيره
ممنون مريم جون ........مليناي خوشگلم رو ببوس از طرف من
❤مامان آزی❤
16 مرداد 91 13:23
________________________$$$$$$$_______________$$____ ________________________$$$$$$$$$$___________$$$$$___ ________________________$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$__ _________________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$___ __________________________$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__ _____________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___ ___________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___ _________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_____ ________________$$$______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_______ ______________$$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$$_________ _____________$$$$$$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$___________ ___________$$$$$$_$$$$$$$$__$$$$$$$___$$$$___________ __________$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$$____$$$_________ _________$$$$__________$$$$$$$$$$$$$$___$$$________ _______$$$$____________$$$$$$$$$$$$$$___$$$_________ ______$$$_________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$_____ __$$$$$$___________________$$$$$$$ I LOVE YOU !!!!!!!!! درود عزیزم میشه بیای وبلاگ ما برای مسابقه به سوگل و کیانوش کمک کنی؟؟؟ امروز روز آآآآآخـــــــــــــــررره
محمد آواره
20 مرداد 91 2:39
فدااای ناناازم بشم
ماماانی مهرااد جوونیم رو دست کم گرفتیااااا بعله که پیشرفت میکنه .چی فکر کردی.

مهرااد جوونیم منم دعوت کن بیااام قوول میدم باهاات یه عالمه باازی کنم.

چرااا مهراااد جوونیم کی زدت؟بگو خودم حالشو بگیرم خووب مامانی به بابایی بگو یه خورده زدن یاد جیگرم بده ااینجور هر کسی نیااد بزنش قربوون بشم نبینم دیگه کسی بزنتاااااااااااا.حالشونو بگیر گلم.


محمد عزيز ممنون كه سر ميزني به مهراد
الان كه زياد متوجه نيست بزرگتر كه شد بهش دفاع از خودش رو ياد ميدم
مهراد كه از خداشه يكي بياد باهاش كلي بازي كنه
مامان یکتا
20 مرداد 91 17:39
سلام به گل پسر و مامان مهربونش...
دلم واقعا براتون تنگ شده بود کارای شیرین مهراد جون رو که خوندم حال کردم.مهرادمون مون واسه خودش یلی شده روزه میگیره ...افطار میکنه
خلاصه قبول باشه.و همیشه شاد وسالم باشید.


سلام مامان يكتا جون
ما هم دلمون براي شما و دختر خوشگل و مهربونت تنگ شده بود

هر از چند گاهي سري به وبلاگش مي زدم ولي چيزي نمي نويسي
روزه هاي شما هم قبول باشه ممنون
مامان سورنا
22 مرداد 91 16:38
افرین مهراد جون که این همه پیشرفت کردی.دندونهاتم مبارک باشه حسابی.ولی اون گازها خاله جون واقعا دردناکه و می فهمم وقتی مامانت گریه کرده چه حالی داشته و چرا.....
میترا جونم منم با مریم در مورد مدال طلا دادن موافقم واقعا مدال داره ساعت 11 پارک رفتن.کلا شما دو تا اخرشید....
ولی حدسم میگه این پیشنهاد باباش بوده به عشق مهراد
راستی عجب پسر مهمون نوازیه.فکر می کنم به خودتون رفته.


ممنون سميه جون
راستش يادم نمياد كه پيشنهاد كي بود ولي اين روزا منم كه بيشتر پيشنهاد ميدم مهراد رو ببريم پارك.احساس مي كنم تو ماه رمضوني به اين بچه ها داره كم لطفي ميشه برا همين بيشتر حواسم بهش هست.
مامان آرشام
28 مرداد 91 11:43
رای گیری روع شد دوستای گلم اگر دوستم دارید میشه به گل پسر من که عیدی نوروزم ست رای بدین تو نظرات بخش زیر شماره 24 ( گل پسر من ) رای بدید http://koodakeman91.niniweblog.com/post203.php