مهراد و ماه رمضان
پسر خوشگل و باهوش مامان...........اين روزها واقعا باورم نميشه كه يه بچه در دوسالگي چقدر مي تونه پيشرفت كنه....از وقتي رفتي توي دو سال تا حالا كه دو سال و تقريبا دو ماه داري خيلي خيلي بزرگ شدي و پيشرفت كردي عزيز دلم..........گاهي احساس مي كنم كه خيلي مي فهمي و حواسم هست كه دست از پا خطا نكنم.
يه روز نشسته بودي و از من دور بودي ....گفتم مهراد بغل ميخوام بيا بغل ماماني............گفتي : نه ..........يكم كه گذشت از جات بلند شدي و آروم آروم اومدي سمت من ولي روت رو به يه طرف ديگه كرده بودي كه وانمود كني سمت من نمياي ..........بعد وقتي نزديك من رسيدي خنديدي و خودت رو انداختي تو بغلم...............من مونده بودم كه يه بچه ي دو ساله چطوري اين چيزا رو مي دونه
در شناخت اطرافيانت هم روز به روز ماهر تر مي شي .حالا تلفن كه زنگ ميزنه .....من و تو مسابقه ي دو ميزاريم كه زودتر به تلفن برسيم و معمولا تو موفق مي شي چون من آروم مي دوم كه يه وقت تو هم سريع ندويي و زمين بخوري خداي نكرده
تلفن رو كه برميداري سريع مي گي : علو سلام خوبي؟ بيا خونمون بعدش يا گوشي رو ميذاري يا هم اگه فرد مورد علاقت پشت خط باشه به صحبت ادامه ميدي.
حالا كي پشت خطه ديگه فرقي نمي كنه .......همه رو دعوت مي كني بيان خونمون
ديروز با خاله مژگان حرف ميزدي گفتي بلاله بياد خونمون..............بعد خاله گفت من بلالم ...تو گفتي : تو خاله اي بلاله بياد خونمون
اين يكي دو هفته داشتي دندون درمياوردي هم به شدت بدغذا شده بودي و هم خيلي خيلي گاز مي گرفتي ...............خصوصاً وقتي من با تلفن حرف ميزدم كه زياد حواسم بهت نبود تا مي تونستي گاز مي گرفتي................يه بار با مادرجون حرف ميزدم چنان گازي گرفتي از شونم كه با يك جيغ بلند زدم زير گريه و نتونستم به صحبتم ادامه بدم ...............طبق معمول خودتم گريه كردي و گفتي : مامان گريه كردم
شكر خدا فكر كنم تموم شده و بالاخره دندونات دراومدن.........به نظر مي رسه چهارتا دندون كرسيت با هم دراومدن .مباركت باشه پسرم..................ولي نمي دونم چرا هر چقدر هم كه دندون درمياري بازم نمي توني گوشت رو خوب بجوي و بايد برات خيلي ريزشون بكنم تا بخوري
تو اين ماه رمضون ها تو بيشتر از هر چيزي عاشق سفره هاي افطاري و وقتي ميگم مهراد بيا با هم سفره ي افطار رو بچينيم مي گي : افطار بكنيم......................بعد با هم مي شينيم سر سفره و تو بيشتر از هر چيزي نون و پنير ميخوري...................تا ميخوام جمعش كنم مي گي بازم نون و پنير ميخوام
پارسال ماه رمضون تو خيلي كوچيك بودي و به من واقعا سخت گذشت ........امسال از اومدن ماه رمضون و اينكه با وجود تو بايد روزه بگيرم ترسيده بودم ولي خدا رو شكر خيلي خيلي پسر خوبي هستي و اذيتي نداري ..................وقتي هم كه مهمون داريم با بابايي ميري بيرون تا من بتونم به كارام برسم
ايشالله هميشه همينطوري پسر خوب و آرومي بموني
ديشب ساعت يازده مي گفتي: ميخوام برم پارك..........بريم پارك
ما هم بلند شديم و راه افتاديم تا پسر گلمون رو ببريم پارك ................خيلي بهت خوش گذشت ولي هوا خيلي سرد بود و اجبارا زود برگشتيم
توي مسير بابايي بستني خريد....اولش كه نخوردي ولي بعد ديگه به من مهلت نمي دادي بخورم .................وقتي هم كه تموم شد گفتي: بابا دوباره بستني بخره، بخورم
هنوز نمي توني خيلي اخبار مهدكودك رو برام بياري .................ولي اينكه خوش مي گذره يا نه رو درست جواب ميدي.........................يادمه يه بار ازت پرسيدم مهدكودك خوش گذشت.................سريع گفتي : نه و لب گذاشتي و زدي زير گريه و گفتي : نينيا زدن
بغلت كردم و تو توي بغلم آروم گرفتي ........ برات توضيح دادم كه حتما اتتفاقي بوده و تو نبايد بزاري بچه ها بزننت...........بعدشم زنگ زدم مهد و ازشون گله كردم
اما فقط همون يه بار بود و هر روز كه ازت مي پرسم خيلي خوشحالي و با خوشحالي مي گي آره خوش گذشت