مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

اذان

1391/8/22 10:22
نویسنده : مامان
275 بازدید
اشتراک گذاری

الله اكبر          الله اكبر

تعجب نكنيد ........اينا اذان مهراد كوچولو هستن كه با صداي خيلي بلند سعي مي كنه مثل اونهايي كه اذان ميگن ادا كنه  تازه آخرش هم ميگه مرگ بر آمريكا............فكر كنم يكم بزرگتر بشه با باباش بره مسجد و مكبر بشه عزيز دلم

ديگه پسركم اينقدر بزرگ شده كه تا مي بينه آب بازي كرده و شلوارش خيس شده خودش ميره سر لباساش و يه شلوار برميداره و شلوارش رو عوض مي كنه..............اينقدر اين كارش برام لذتبخشه و احساس مي كنم ديگه واقعا پسرم بزرگ شده ................گاهي بعد از اينكه مي برمش دسشويي مي گم برو لباسات رو بپوش ................اونم ميره شورتش رو روي شلوارش مي پوشه ....................اجازه هم نميده كه دست بزنم و درستش كنم ...................اينقدر با هم ميخنديم كه نگو

 

ديروز داشتم ظرف مي شستم كه مهراد از خواب بيدار شد ...........بچم سراسيمه اومد توي حال ........فكر كرد كسي خونه نيست ................من كه سرگرم ظرف شستن بودم برگشتم و گفتم اااااااا مهراد تويي منو ترسوندي كه مامان ...............اين باعث شد مهرادي كه در آستانه ي گريه بود بزنه زير خنده

 

اينقدر اين روزا كلمات محبت آميز و تشكر استفاده مي كنه كه واقعا منو شرمنده مي كنه ...........هر كاري براش انجام ميدم مي گه دستت درد نكنه مامان ...........گاهي برام آب مياره ازش تشكر كه مي كنم ميگه نوش جونت ................هر چند ساعتي هم يه بار خودش رو مي اندازه تو بغلم و مي گه مامان خيلي دوست دارم

بعداز ظهر ها كه بابا ميره بيرون ديگه يكسره با من ميخواد بازي كنه ....همشم ميخواد كشتي بگيره ...........اصلا اينطوري نبود ..............نمي دونم اين بچه ها چيزي حس مي كنن كه اينطوري ميشن ..............مهراد هميشه با خودش سرگرم بود اما اين روزا..............

اصلا نمي تونم دراز بكشم چون ميخواد بياد روي شكمم بشينه و بپر بپر كنه و يا اينكه ميره پشتم قايم مي شه و هر لحظه سرش رو از يك طرفي درمياره چشماش رو گرد مي كنه و مي گه دكي دكي

منم همه ي تلاشم رو مي كنم كه باهاش بازي كنم ولي ديگه آخرياش زنگ ميزنم به بابايي كه بياد چون ضعف مي كنم

ديگه بچم وقتي مي بينه من ناله مي كنم ......مي گه مامان چي شده ........دلت درد مي كنه؟ قرص بخور خوب مي شي (اين دل درد هم براي ما مكافاتي شده ..........پسرعمه ي مهراد همش ميگه دلم درد مي كنه ................مهراد هم ازش يادگرفته هر وقت بيكار ميشه الكي ميگه دلم درد مي كنه ...........يكم براش مي مالم ميگه ديگه خوب شد).

يه شب يه مهمون داشتيم كه شديدا سرماخورده بود (نمي دونم واجبه آدم وقتي در اون حد مريضه بره مهوني ) وقتي رفتن ديگه ما اسفند دود كرديم و همه جاي خونه رو پياز گذاشتيم و به مهراد هم شربت سرماخوردگي و ديفن براي پيشگيري داديم ..............فرداش مهراد رفته بود خونه مادربزرگش نگو از صبح تا خود ساعت 2 ميخوابه وسط حال ، توي سر و صدا و اصلا بيدار نميشه ............... ساعت 2 هم تازه باباش رفته بيدارش كرده ...............طفلي ها خيلي ناراحت و نگران شده بودن ..............وقتي علي ماجرا رو ميگه كلي بازخواست ميشه و جواب پس ميده كه مگه تو دكتري كه اين كارو كردي

نمي دونم والا اولين باري نبود كه ديفن بهش ميداديم ............فكر كنم چون مهمونا دير رفتن مهراد كسر خواب داشته

 

وقتي روي مبل دراز مي كشم كه كتاب بخونم زود مياي ميگي درشو ببند .........من برم كباتم(كتابم) رو بيارمو سعي مي كني كتاب رو ببندي و همينطور كه ميري توي اتاق حواست به منم هست كه يه وقت كتاب رو باز نكنم

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ديدن بزرگ شدن بچه ها چقدر زيباست و چقدر به آدم احساس غرور دست ميده كه اين وروجك رو اين مدت پرستاري كرده تا بزرگ شده .......ان شالله آينده ي خوبي در انتظارت باشه عزيزم.........خوشبختي تو آرزوي من و باباييته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مریم مامان ملینا
22 آبان 91 18:28
سلام میتراجون خوبی؟ کم پیدا!!؟
میدونم که توهم با مهراد و زندگیت سرگرمی؛ خوب کاری میکنی عزیزم
چقدر خوبه که مهراد جون معنی همه چی رو میفهمه و میتونه باهات کنار بیاد، فداش بشم که واست دکتری هم میکنه میگه قرص بخور
از صبح تا 2بعدازظهر خوابیده!!!!!!
من فکر میکنم اگه یه وقتی به ملینا داروی خواب آور و حتی بیهوشی هم بدن بیشتر از یه ساعت اثرنکنه مهراد تاظهر خوابیده
مهراد جونم حسابی این مدت از بودن با مامان و بازی باهاش استفاده کن که بعدا وقتشو نخواهی داشت
و همینطور حسابی به مامانی محبت کن و قربون صدقه ش برو تا حالش جا بیاد


سلام مريم جون...........راست ميگي واقعا كم پيدا شدم ولي دست خودم نيست اصلا نمي تونم به همه ي كارها برسم

آره منم تعجب كردم كه اين همه خوابيده .....آخه هميشه از اين شربت ها ميخورده ........ولي ظهر كنار باباش دراز كشيد و فقط بيصدا تلويزيون تماشا كرد و اجازه داد ما بخوابيم ......طوري كه من فكر كردم خوبه كه اين همه آرومه

قربون صدقه هاش رو كه نگو ....... واقعا خستگيم رو درميبره
منا مامان مهراد
23 آبان 91 10:33
سلام ميترا جون.
اميدوارم زودتر اين روزاي سختت تموم بشه و يه كم حالت بهتر بشه.
از بابت مهراد هم نگران نباش تو عذرت موجهه براي كم كاري كردناي گاه به گاهت.پس اون مادرايي كه از صبح تا شب تو خونه هستن و فقط يه بچه دارن و بازم حوصله بچشونو ندارن چي؟



ممنون منا جون

تو راست ميگي...........اين بچه ها كه گناه نكردن كه ما خواستيم و به اين دنيا دعوتشون كرديم ........پس بايد حتما حتما حواسمون بهشون باشه
ممنون عزيزم كه سر زدي
فنچ بانو
23 آبان 91 16:46
ای جوووووووووونم چقدر باحاله این وروجک... کلللللللی خندیدم... مرگ بر آمریکا اون شلوار پوشیدنش اون که میگه در کتابو ببند قربونش برم خیلی بامزست... خدا حفظش کنه



ممنون فنچي جونم
آره بچه ها زبون كه باز مي كنن و به حرف زدن مي افتن خيلي شيرين مي شن .......ماشالله مهراد هر وقت حرف ميزنه همه خوششون مياد و مي گن نسبت به سنش خيلي عاقلانه و واضح حرف ميزنه
سایه
24 آبان 91 9:18
اي جان جيگرش برم با اذان دادنش
خداييش مرگ بر آمريکا ميگه؟ از کجا ياد گرفته؟
الهي چه مستقل شده پسرمون، خداييش کيف ميکني با قربون صدقه هاي وروجکا ماشالله
شورت پوشيدنش روي شلوار هم که آخر خنده ست
ميترا جون اين جور وقتا به نظرم دارو نده، ليموشيرين و آب پرتقال فراوون بده، شلغم و کلم بروکلي هم خيلي خوبه
راستي خودتم شلغم زياد بخور که پر از فايده ست
بوس بوس


خوب از تلويزيون ...تكبير بعد از نمازها
خيلي جاها هست كه مي شنوه ......تازه مرگ بر اسرائيل هم ميگه بعدش

به نظرت اين ميوه ها فوري جواب ميده و جلوي سرماخوردگي رو مگيره؟ باشه اينا رو هم ميدم ........ولي يه قاشق دارو هم فكر نمي كنم ضرري داشته باشه ....هميشگي كه نيست
مامان یکتا
26 آبان 91 10:36
آفرین به این گل پسر باخدا و اینکه قدر مامانی شو میدونه.
ولی اونروز چه همه خوابیده این آقا مهراد




معلومه كه يكتا جون هم زياد اهل خواب نيست كه تو هم تعجب كردي
محمد آواره
26 آبان 91 23:16
الهی فدااش بشم من مهراادم خداایی دیگه بزرگ شده مامانی داره حاال میکنه که شلواار اینااشو خودش میپوشه هااااا وقتی خیسه.


تمااام باکلااسااای جنتلمنااااااااااا مهرااد دیگه باکلااس شده تحویل نمیگیره خووووجل من


=)))))))))))))))) خاالی بند کوچوولوووی من

افرین که اهل مطالعه هم داری میشی ماماان برااش کتااااب زیااااااااااااااااد بخرااااااااااا خیلی زیاااااااااد


باشه ..كتاب زياد داره ...بازم براش مي گيرم تا حسابي كتابخون بشه عزيز دلم
مامان سورنا
27 آبان 91 15:21
عجب پست بامزه ای بود.معلومه پسرت حسابی انقلابی شده.اون علاقه اش به شکم تو و بازیهای ای مدلی هم خیلی بامزه است. )
راستی خوب کردی دارو دادی.منم بودم میدادم.البته این داروها کلا خواب اور هم هستند که دیگه کمک کرده کمبود خوابش رو هم جبران کنه.هرچن نظرات سایه هم جالب بود.


ممنون سميه جون
با اجازت يه قسمت كوچولو از كامنتت رو پاكيدم...ببخشيد

به نظرم اينطور مواقع كه ديگه خونه پر از ويروسه يه چيز اساسي بايد داد كه سريع عمل كنه...... بازم مممنون از نظراتت
مریم مامان باران
28 آبان 91 16:40
ای وای نظر من کو؟؟؟آخرش من از دست این نینی وبلاگ شما دق میکنم....واسه سایه هم نظر گذاشته بودم نیست و نابود شده کلاً........

ببوس این مکبر با نمک رو که انقدر آقا هست.....چقدرم که روزهایی که مهربون میشن به ادم مزه میده و کلا ادم میره تو ابرا....

وای فکرکن بپر بپر روی شکم


آره خوب گاهي نظرات خودمون رو هم ميخوره .چه ميشه كرد
من كه كلا پشيمونم كه اينجا واسه مهراد وبلاگ درست كردم ....يه بار هم سعي كردم جاي ديگه اي منتقلش كنم درست نشد چون زياد وارد نبودم مطالب با تازيخ درست منتقل نمي شد يا هم اين ني ني وبلاگ باز موش مي دووند كه نشه

آره ........راست ميگي خيلي مي چسبه مهربونيشون

بپر بپر رو شكم رو مهراد قبلا گاهي انجام ميداد و دوست داشت حالا ديگه هميشگي شده قربونش برم
مامان سورنا
30 آبان 91 12:41
میترا من نفهمیدم منظور سوالت چی بود دختر خوب.تو که خودت اینجا زیاد عکس اپلود کردی.!!! میری تو همون قسمت ارسال مطلب یه تولبار اون بالا هست.یه ایکون سبز رنگی هست عکس یه درخته اونو می زنی و فرم مربوطه میاد میری تو قسمت عکس روی کامپیوتر و عکست رو انتخاب می کنی و اپلود می کنی.البته شاید حجم عکست بیشتر از 200 mb بوده که نتونستی اپلودش کنی.....
گل نسا
2 آذر 91 4:53
ای وای اینقدر ذوق زده شدم یادم رفت اسمم رو بنویسم ))
خاهری اون کامنت بی اسم مال من بود


سلام خواهري
فكر كنم باز اين ني ني وبلاگ كامنتت رو قورت داده
چون جز اين يكي هيچ كامنتي ازت دريافت نكردم
گل نسا
4 آذر 91 3:40
امان از دست این نی نی وبلاگ...چرا کامنتای منو میخوری؟چرا منو توی این شرایط قرار میدی؟؟
نوشته بودم از اینکه ابراز احساسات مهراد نسبت به تو رو میخونم لذت میبرم...معلومه که چقدر بهش محبت میکنی و چقدر قابل لمس هست براش که میتونه درکش کنه و متقابلا بهت نشونش بده
کاش منم بتونم مثه تو مادر خوبی بشم...خیلی شیرینه که فرزند کوچولوت که هنوز درک کامل از دنیا نداره، بتونه اینطور زیبا احساساتش رو بهت بنشون بده
قربون این شیرین زبونیات برم من مهراد ناز نازی من
میترای نازنینم، خیلی مواظب خودت باش بانو
برات شادی و سلامتی آرزو میکنم


ممنون گل نساي عزيزم
خيلي لطف كردي كه دوباره وقت گذاشتي و اومدي نوشتي
حتما تو هم مادر خوبي ميشي
مامان الين
6 آذر 91 11:39
واي قربون اين مكبر كوچولو
ميترا جون فسقليهامون دارن بزرگ ميشن و مستقل ..... واقعا ديدن اين صحنه ها دلچسبه.
چقدر بامزه كه شورتو روي شلوار ميپوشه.........
منم گاهي كه فكر ميكنم احتمال سرماخوردگي هست يه كم شربت سرما خوردگي ميدم به الين ولي ديفن تا لازم نشه نميدم آخه خيلي خواب آوره.
صدقه بذار براي اين مهراد خاان گل


چشم حتما صدقه ميزارم
آره واقعا دلچسبه ديدن بزرگ شدنشون
گل نسا
13 آذر 91 9:33
احوال میترای گلم؟
خوبی بانو؟
ایام به کامه ایشالا؟
مهراد نازنینم چطوره؟
میبوسمتون
شاد و سلامت باشید


ممنون گل نسا جونم
خيلي لطف داري كه حالم رو مي پرسي
چند وقته خيلي درگيرم بي معرفت شدم نميام سر بزنم ببخشيد