اينطور به من نگاه نكن....
پسرم ، نفس مامان ديشب براي اولين بار ج . ي. ش. ش رو توي خواب گفت .
اينقدر وول وول ميزد كه من و بابايي بيدار شديم و بعدش گفت ج. ي .ش داره فداش بشم.
خداياااااااااااااااااا شكرت .
نگاهت اينقدر بزرگ و عاقلانه شده كه وقتي تو چشمام نگاه مي كني و يه چيزي ازم ميخواي انگار مسخ مي شم و نمي تونم انجام ندم
تازگي ها وقتي من با صداي بلندتر بهت مي گم اينكارو نكن تو هم صدات رو بلندتر و مردونه تر مي كني و مي گي: گفتم تو اين كارو نكن
يه شب هم بابا رفته بود بيرون كه گريه مي كردي...... منم گفتم مهراد بيا اينجا با هم گريه كنيم و من بهت بگم كه تو چطوري گريه مي كني .............كلي ادات رو درآوردم و تبديل به يه بازي شد.
هيچ اسم ديگه اي رو هم بجاي اسمت حاضر نيستي قبول كني ...حتي گاهي من بهت مي گم تو جيگر مني ..................مي گي : من جيگر تو نيستم ...من آقا مهرادم .
ديشب بابايي غرق در اخبار تلويزيون بود و تو رفتي اسپري بيني كه مورد علاقته ازش گرفتي و يه ليوان در عوضش گذاشتي تو دست بابا و اون هم اصلا نفهميد ..... بعد از چند دقيقه كه بابا حواسش جمع شد يهو تو رو ديد كه اسپري بيني تو دستته و داري در ميري ................بهت گفت : مهراد اونو چرا برداشتي ...........تو هم گفتي: به جاش اونو بهت دادم.................بابا يه نگاهي به دستش انداخت و ديگه نتونست جلوي خودش رو بگيره و زديم زير خنده
ني ني هم خيلي دوست داري ....چند وقتيه دارم امتحانت مي كنم كه ببينم با ني ني ها چطوري
يه شب تلويزيون پنج قلوهاي ده ماهه رو نشون ميداد كه الحق خيلي هم خوشگل بودن ........بهت گفتم مهراد ني ني ها رو دوست داري .......گفتي اره بريم بياريمشون ........گفتم باشه يكيش رو برات مياريم .....................گفتي نه همشون رو بياريم .
يه شب هم خونه باباحاجي وقتي داشتيم مي اومديم به ملينا اشاره كردي و گفتي اينو هم با خودمون ببريم ...معلومه كه بچه دوستي
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بابايي خيلي از خودش تبليغ مي كنه برات و همش مي گه بابا نازه و خلاصه من بيچاره تو خونه جرات ندارم به بابايي بگم گوشه چشمت ابرو كه ديگه يه مدافع سفت و سخت جلوم مي ايسته و مي گه به باباي من حرف نزن و اونم كسي نيست جز خود آقا مهراد ....................تازه اگر هم مهراد چيزي نگه بابايي خودش سريع شروع مي كنه به تبليغات كه مهراد بابا نازه ...ببين ماماني بهش حرف ميزنه
جديدا اين موضوع رو فهميدم و منم گاهي براي خودم تبليغ مي كنم كه متاسفانه بابا از من قوي تره و زود وارد عمل ميشه و من ناكام مي مونم چون تبليغات اون قوي تره ...گريهههههههههههههههههههههه
گاهي از بابا دلخورم و مثلا ميخوام جوابش رو ندم ............. تا يه سوالي مي پرسه مهراد چنان تو دهن من نگاه مي كنه كه ببينه من جواب ميدم يا چي جواب ميدم كه مجبور ميشم ناراحتيم رو نديده بگيرم و جواب بابا رو بدم ............اينم از مزيت هاي بچه دار شدنه ديگه ................من كه از وقتي مهراد به دنيا اومده اصلا نمي تونم از دست باباش ناراحت بشم چون مهراد بدجوري تو خطمه كه چطور رفتار مي كنم