دوتا دوتا
حرف زدن با خودت و تعريف از اين و اون و يا قصه گفتن واسه خودت اين روزا برات يه سرگرمي خوبي شده ، خصوصاً شبها قبل از خواب كلي با خودت حرف ميزني و اتفاقات روز رو تكرار مي كني. من كه خيلي لذت مي برم از اينطوري حرف زدنت
صبح جمعه با خودت مي گفتي : بابا منو بشوره...............مامان منو خشك كنه (منظورت تو حمام بود)
تو حرف زدن پيشرفت كردي و جملات خيلي جالبي مي گي و همونطوري كه ما برات ذوق مي كنيم و با هيجان از يه چيزي تعريف مي كنيم تو هم با هيجان و رفتاري مشابه منو و بابا حرف ميزني
يه چيزي كه خيلي جالبه اينه كه از هر چيزي كه بهت ميدم بايد دوتا بدم و هر دو دستت بايد پر بشه حتي بستني رو هم دوتا ميخوايهمشم ميگي دوتا دوتا
بابايي اسم تموم شخصيت هاي برنامه هاي كودك شبكه پويا رو برات گفته و تو هم همه رو بلدي
گاهي كه من جلوي تلويزيون نيستم و مثلا پسر شجاع شروع ميشه ، با شادي و خوشحالي صدا ميزني: مامانا بيا، پسر شجاع داره
برنارد كه شروع ميشه اول مي گي برنارد بعدشم با يه ابهتي مي گي: آقا خرسه و دهانت رو گرد مي كني
قبلا خيلي به لباساي جديد اهميت نمي دادي ولي الان ديگه با ديدن لباساي نو ذوق مي كني و اجازه نمي دي از تنت دربياريمشون يا اجازه مي دي كه اونها رو به تنت امتحان كنيم.
خيلي خيلي هم شيطون شدييييييييييي هاااااااااااااااااااااااا...................اينقدر كه ديگه همه متوجه ميشن و مي گن كه تو چقدر فضول شدي
لجباز هم شدي و بايد حرف حرف خودت باشه ............مثلا مي گي : بابا داره آب ميخوره .........ديگه بايد حتما بابا هر چي ميخوره ما بگيم داره آب ميخوره و قبول نمي كني كه مثلا اين دوغه
براي دسشويي رفتن هم مربيتو گاهي اذيت مي كني و از چارچوب در تكون نميخوري
يه روز كه اومدم مهد دنبالت ، ديدم لخت تحويلت داده به من ..................همينطور موندم كه اين چه وضعيتيه.............گفت همكاري نكردي و دو بار لباسات رو خيس كردي و ديگه لباس تو كيفت نبوده كه تنت كنن...............اون روز ميخواستيم با هم بريم خونه خاله بهاره كه مجبور شدم برم خونه ....چون تو لخت بودي
خيلي هم ترسو شدي و حتي حاضر نيستي بري تو آشپزخونه آب بخوري و مي گي تو بده......ديشب بهت گفتم برو تو اتاق يه چيزي رو بيار كه گفتي مي ترسم..............گفتم تو كه پسر شجاعي هستي و ترس معني نداره.....برگشتي گفتي: معني داره!!!!!!!!!!!!!!
كارت هاي بن بن بن رو مدتي ميشه واست گرفتم .............. هر بار ميخواستم شروع كنم يه مسئله اي پيش مي اومد كه نمي شد ........ديروز اوردمشون و كارت ها رو يكي يكي ازت پرسيدم و ديدم همش رو بلدي ......فقط به درخت مي گفتي گل و هر چي گل رو بهت نشون مي دادم كه اين گله و اين درخته ، قبول نمي كردي و مرغت يه پا داشت كه اين گله.....بعضي ها رو هم كه تكراري بودن مثلا ساعت رو مي گذاشتم كنار كه تو برميداشتيش و مي گفتي ساعتو بپرس.....جالبه كه من احساس كردم كه خسته شدي و ميخواستم كارتها رو جمع كنم كه ناراحت شدي و گفتي بازم ميخوام بگم ...كارتها رو بپرس
با بچه ها هم خيلي جور شدي و با ملينا و شايان و مهرشاد خيلي بازي مي كني ولي فقط با كيميا نمي ساختي و جيگر خودتو و اون طفلي رو خون كردي................اينقدر كه گريه كردي و گفتي به وسايلم دست نزن (شايد به خاطر اينه كه كيميا رو كم مي بيني)...............ولي حسابي مدافع حقوق ملينا هستي و هر جا وسايلش رو مي بيني مي گي مال مليناست و جمعشون مي كني ............تو خونه هم هر از چند گاهي مياي و برام توضيح ميدي كه مثلا با ملينا چطور بازي مي كردي
ديشب فنجون چاي من روي ميز بود ................رفتيم مسواك بزنيم اول براي تو زدم و بعدشم خواستم براي خودم بزنم كه ديدم صداي ضربه ي ليوان روي ميز مياد و تو با همه ي قدرت داري ليوان رو روي ميز ميزني ................اومدم سراغت ليوان رو گرفتم و به شدت باهات دعوا كردم تا بفهمي كه اين كار خيلي خطرناكه .........خوبم فهميدي
شب كه ميخواستيم بخوايم همش نيشگون مي گرفتي منو كه بهت گفتم باز بد شدي ...............گفتي نه و خوابيدي
شايد خيلي چيزها رو هنوز متوجه نشي ولي ديگه وقتشه كه بفهمي خيلي كارها رو نبايد انجام بدي تا يه پسر مودب باشي