آستين شلوار
دارم كف آشپزخونه رو مي شورم.... مينا مياد تو آشپزخونه .
مهراد مي گه : واي مامان ديگه آستين شلوارش خيس شد.
خودش رفته دسشويي و پاهاش رو شسته .............مياد بيرون مي گه مامان آستين شلوارم خيس شد.
مي خندم و با عشق نگاش مي كنم و مي گم: پسرگلم اون پاچه ي شلواره نه آستين
و دوتايي با هم مي خنديم.
.................................................................................................................................................
مينا به لطف خداوند 15 ماهه شده و بسيار شيرين.
به دمپايي خيلي علاقه داره ..........تو خونه همش با دمپايي راه ميره ...جايي هم بريم اگر باشه حتما مي پوشه.
دختر حرف گوش كنيه و بيشتر اوقات مي گم نكن گوش ميده ...............ولي بعضي وقتها هم كه يه نگاهي به من مياندازه و كار خودش رو مي كنه
از پله ها خيلي بالا و پايين ميره........خوب بلده بره بالا و يكي از سرگرميهاشه ولي پايين نمي تونه درست بياد و مي افته. پارك هم كه ميريم همش ميخواد راه بره و اصلا نميشينه .
ماما و بابا و دد و ننه و آب و نه رو مي گه .............. تو خونه مثل طوطي همش مي گه ماما بابا .........
سحرخيزه سحرخيزه.....................صبح كه من و بابايي بيدار ميشيم بريم سركار حتي اگه دير خوابيده باشه بيدار مي شه و يه لبخند شيرين تحويلم ميده ................
گفتني هاش زياده ..............جاش هم هميشه تو بغل منه و هر كاري ميخوام انجام بدم تو آشپزخونه ، زيرپامه و گريه مي كنه....................... و مجبورم دست از كار بكشم و بيام بشينم پيشش . تا هر وقت كه باهاشون بازي كنم و كنارشون باشم صداشون درنمياد ولي خدا نكنه بلند بشم
وقتي بابايي كاري داره و مجبوره بره بيرون ..........صداي فرياد و جيغ اين دوتاست كه پشت سرش گوش منو كر مي كنه ....................يه جوري گريه مي كنن انگار كه چه اتفاقي افتاده.