تابستان 93 وروجك هاي من
روزها با مهراد عزيزم و ميناي نازنينم مي گذرن بعضي روزها خيلي سخت و طاقت فرسا و پر از شيطنت و داد و فرياد و بعضي روزها به آرامي و سبكي و نشاط وصف نشدني در كنار عزيزانم
وقتي مينا رو بغل مي كنم و اونم با عشق خودش رو در اغوشم فرو مي بره با همه ي وجودم لذتش رو سرمي كشم چون مي دونم كه اين روزها به زودي مي گذره و من ديگه بچه ي يك سال و اندي نخواهم داشت كه اينطوري بغلش كنم . سرگرمي مينا اينه كه تو يه فاصله اي از من مي ايسته و بعد مي دوه و خودش رو مي اندازه تو بغلم . چند وقتيه كه از همه جا بالا ميره ميره تا بالاترين نقطه ي موجود .........از هر چيزي جلوش باشه ميره بالا و بعضي وقتها ميديدم روي كابينته و از تعجب شاخ درمي آوردم ..هر چي چهارپايه يا صندلي يا وسيله اي كه به ذهنمون مي رسيد ممكنه ازش بالابره رو جمع كرديم و روي بلندي ها گذاشتيم اما بازم اين وروجك يه راهي پيدا مي كنه ............... وقتي من مشغول كارم يا به پاهاي من مي پيچه و گريه مي كنه كه مجبورم كار رو تعطيل كنم چون ديگه نمي تونم بغلش كنم و كار كنم كتفم از كار افتاده و درد مي كنه شديد. وقتي هم كه ميره سراغ بازي كه هر چي توي كابينت هست ميريزه بيرون ولي خوبيش اينه كه من مي تونم به يه كاري برسم و حداقل شامي حاضر كنم .
ولي با اين حال اين دختر ماشالله از همين حالا داره ثابت مي كنه كه همدم مادرشه و قراره سنگ صبورم باشه ..........فدات بشم عزيزم كه تو اين همه مهربوني ..............البته نه تنها براي من براي باباش هم همينطوره و من مطمئنم كه در آينده سنگ صبور برادرش هم خواهد بود
هر دري كه به روي بيرون از خونه باز ميشه سريع مي دويي و ميري ......تو خونه هر وقت در باز ميشه ميري ميشيني بيرون و خيلي وقتها شده كه من و بابايي دلمون نيومده بياريمت داخل و حتما برديمت بيرون تا كمي بگردي و تفريح كني عزيزم.......كفشات رو خيلي دوست داري و زود اونها رو برميداري و ميخواي بپوشي و بري بيرون.ماشالله همكاريت توي كفش پوشيدن و لباس پوشيدن عاليه و به قول بابايي دختر بيستي هستي و صدتا بچه مثل تو كمه كه آدم داشته باشه فدات شم.
ميناي خوردني من الان شانزده ماهشه و كم كم بعضي كلمات رو حالا يا نصفه نيمه و يا كامل ادا مي كنه و مي فهمم كه منظورش رو مي رسونه ....تازگي ها توپ رو مي گه و خيلي خيلي هم از توپ بازي خوشش مياد
عروسك رو هم تازه شناخته ....يادمه مادرجون كه براي تولدش عروسك بهش داد انتظار داشت ذوق كنه و بغلش كنه ولي مينا واكنشي نشون نداد و فقط نگاه مي كرد ولي حالا عروسكش رو بغل مي كنه و روپاش مي خوابونش و گاهي هم خودش روش مي خوابه. اصلا هم اجازه نميده كسي بغلش كنه وقتي بابايي عروسك رو ناز مي كنه سريع ميره و عروسك رو پرت مي كنه كه يعني بغلش نكن .
وقتي سرنماز مي شينم خودش رو پرت مي كنه تو بغلم ..............دخترم اينقدر قشنگ سجده مي كنه كه انگار يك عمر اينكاره بوده . ايشالله عاقبت بخير باشي دخترم
مينا خيلي به شير خودم وابسته شده و دائم ميخواد بخوره و به قول من تفريح كنه .........بعضي وقتها بهش ميگم بسه ولي اون سرتكون ميده و ميخنده و حاضر نيست ول كنه.
اين روزها مينا و مهراد همبازي هاي خوبي شدن ...هر چند من هنوزم شش دانگ حواسم به هردوشون هست چون مينا هنوز خيلي كوچيكه و آسيب پذير ولي بازم خوبه كه من مي تونم بشينم و يه استراحتي بكنم.
چند روز پيش مهراد و باباش نبودن ............من يه چايي براي خودم ريختم كه بخورم...........مينا اومد كنارم نشست و چوب بستنيش رو هي زد تو چايي و كرد دهن خودش بعدم تو دهن من ...............اينقدر اين كارو تكرار كرد با دقت تمام و هر دفعه هم تو دهن منم مي كرد ........خندم گرفته بود و آخر ليوان رو بردم بدون هيچ حلاوتي از اون چاي
خيلي وقته خودم رو فراموش كردم و واقعا نمي تونم برنامه ي خاصي براي خودم داشته باشم چون ديگه مينا هم خيلي دير ميخوابه و تا وقتي صداي مهراد و باباش مياد مينا هم بيداره.......... مهراد هم كه ماشالله بو مي كشه و اگه باباش توي هفت خواب از كنارش بلند بشه بيدار مي شه و ميره دنبالش
مهراد همچنان مقاومت مي كنه و مي گه من نه مهد ميرم و نه مدرسه ....امسال كه خودم هم تمايلي ندارم بره مهد ولي اميدوارم تا سال آينده از اين قلدر بازي دست برداره و بره پيش دبستاني.
در راستاي اون آستين شلوار ، يه روز مهراد صدام زد و گفت مامان بيا گردن اين لباسو برام درست كن .جالب بود
وضعيت مهراد كه اين روزها خيلي خوبه ماشالله همه جا دنبال باباشه و به گردش و تفريح و تك تك دوستاي باباش رو مي شناسه و كلي هم كيف مي كنه ............من و مينا هم هر جايي كه بتونيم باهاشون ميريم .........بيشتر تمايل دارم بچه ها برن پارك و از فضاي سبز و بازيهاش لذت ببرن . خدا رو شكر كه تو اين تابستوني حتي اگه خودم خسته بودم ولي براي بازي بچه ها تو پارك وقت گذاشتم و اونها هم حسابي استفاده كردن.
مدتي بود كه مينا بي اشتها بود و كم غذا مي خورد و گاهي هم توي خواب ناله مي كرد فكر كردم داره دندوناي نيشش درمياد ولي با كمال تعجب ديدم دندون آسيا درآورده ............دندوناي نيشش هم ورم داره ولي آسياها زودتر دراومده جالب بود برام چون فكر مي كردم دندونا به ترتيب دربيان