مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

شيرين زبوني

1391/4/1 10:54
نویسنده : مامان
431 بازدید
اشتراک گذاری

با زبون باز كردن بچه ها شيريني اونها چند برابر ميشه ....مهراد هم اين روزها خيلي شيرين شده و خودش مي دونه و مي فهمه كه هر جمله اي كه ميگه من براش غش و ضعف مي كنم ........اينه كه خودش رو بيشتر لوس مي كنه

چند روز پيش بابايي از ماشين پياده شد كه بره چيزي بخره ...مهراد پشت سرش گفت: وايسا منم بيام

من كه اين جمله رو تازه مي شنيدم(باباش شنيده بود قبلا) اينقدر ذوق كردم و مهراد رو بوسيدم كه تا وقتي باباش برگشت همش تكرارش مي كرد كه من ذوق كنم

ديشب براي اولين بار يه جمله چهار كلمه اي گفت ...........اگه گفتيد چي بود: هاپو بيا مامانو بخور.

حالا هر كي ندونه فكر مي كنه من چيكار كردم............... اقا داشتن منو گاز مي گرفتن و من گاهي اجازه نمي دادم ..همين....................اونوقت مي فرمايند كه هاپو منو بخوره

جالبه كه اين جور جملات رو ما كه بهش نگفتيم كه هاپو احيانا بتونه كسي رو بخوره .......حتما اين ور و اون ور ياد گرفته ديگه

خلاصه كه شيريني حرف زدن كوچولويي كه تا همين چند ماه پيش در سكوت بود خيلي دلنشين و دوست داشتنيه

يه كار جالبي كه مي كني اينه كه هر كي رو مي بيني سلام مي كني............... هر وقت با بابايي مياي اداره دنبال من تا منو مي بيني ميگي مامان سلام............فدات بشم من

             

جالبه كه ميخواد بره دسشويي ميگه ج.ي.ش با بابا ...................آخيش من راحتم...............ايشالله هميشه بگي ميخواي با بابات بري كه من راحت باشم.

                          

ميري در يخچال رو باز مي كني و خوراكي هاي مورد علاقت رو پيدا مي كني و برميداري................هر روز هم بلااستثنا ميري سر يخچال و مي گي :ژله

منم از رو ميرم و برات درست مي كنم ................. هر چي مياريم مي گي : منم ميخوام و اگه تموم بشه مي گي بازم ميخوام

پاي ثابت خوراكي هاي مورد علاقه ي بابايي هستي و هر چي واسش ميارم با هم ميخوريد............گاهي هم بابايي طفلي همه رو ميده تو بخوري ..............چون دوست داري و دلش نمياد كه خودش بخوره

(قابل توجه سميه جون .........مهراد اين مورد رو شبيه سورنا نبود كه اينم شد)

                                

به عروسكاي پشمالوت مثل خرسهات ..........خرگوش ها و خصوصا صورتي خيلي علاقه مند شدي(البته علاقه داشتي ولي نه به اين شدت)...............حالا ديگه بايد شبها دور و برت باشن و همشون رو چك كني كه هستن بعد بغلشون كني و بخوابي ................خيلي بانمكه وقتي ميون اون همه عروسك پشمالو خوابيدي.............عكسش رو هم گذاشتم در ادامه مطلب

 

وقتي ميگم مهراد بيا داروت رو بخور..................با يه ذوقي مي دويي كه انگار چي ميخواي بخوري

بابايي مي گفت ديروز شربت و قاشق رو گذاشته بوده جلوت و رفته كه يه ليوان آب بياره .................كه وقتي مي رسه مي بينه يه قاشق نوش جان كردي و چند قاشق هم به لباست دادي بخوره.......تازه مي گفتي بازم ميخوام (جل الخالق ...يعني تو شربت هم بازم ميخوايييييييييييييي)

 

 

ديروز لباسايي كه براي مهراد كوچيك شدن رو جمع و جور مي كردم..............چشمم به لباسي  كه وقتي به دنيا اومد تنش كردم افتاد ........چقدر كوچيك بود ولي همون لباس كوچولو هم اون موقع براش گشاد بود..............اونو يادگاري برات نگه داشتم مهرادي

وقتي بزرگ بشي و ببيني كه چقدر كوچولو بودي حتما لذت مي بري از بودن يادگاري هاي كوچولوي اين زمانت.

 

 عكس ها در ادامه مطلب

اينم ملينا جيگر (دخترعموی خوشگل ناناز مهراد) كه داره دندون درمياره ...........ايشالله زود زود دندونات دربياد عزيز دلم:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

محمد آواره
2 تیر 91 0:01
الهی من قربووونش بشم نگاااااااااااااااااه کن اخه چجوری خوابیده. تاازه چی زبون هم بااز کرده یعنی دوست دااشتم پیشش بودم یه کشتی حساابی بااهااش میگرفتم هی پرتش میکردم بالاا پاایین اااین جیگرو باا اوون عرووسکاااااش.
خداایااااااااااااااا اااین چقدر جیگر اخه من فداش بشم.
مبااارک بااشه مامانی زبون بااز کرده عسلت


ممنون.....آره خيلي خوبه كه مي تونه حرف بزنه و خواسته هاش رو مطرح كنه
ممنون كه سر زدي
سپیده (MiSs PiNk)
3 تیر 91 3:37
وااااااااای میترا جون چقدر از دستت خندیدم اونجا که گفتی کاش همیشه باب باباش بره wc
از دست ِ شما مامانا D:
....
میترای نازنینم
مامان ِمهربون و دوست عزیزم
من وبلاگم رو دو شب پیش حذف کردم از بلاگفا
و آدرسم رو شخص دیگه به نام خودش ثبت کرده
اومدم بهت اطلاع بدم که در جریان باشی عزیزکم
دوستت دارم زیاد ...
مهراد و یه عالمه ببوس
مطمئنم در کنار تو خیلی آقا و متین بزرگ میشه و باعث افتخار میشه


سلام سپيده جون
آخه چرا اين كارو كردي .......حيف نبود
خوب يه وبلاگ ديگه درست كن و بيا حتما آدرسش رو به منم بده
من ديده بودم كه حذفش كردي........اميدوارم كه يه روزي دوباره بنويسي دختر خوب...مراقب خودت باش
خاله معصومه
3 تیر 91 8:41
سلام من از بس شوکه شدم اومدم اون عکس اولی رو تادیدم یه لحظه فکر کردم عکس شایانو گذاشتی اصلا مو نمی زنه نمی دونم بزرگم بشن اینقدر به هم شبیهن خلاصه که خیلی با مزه بود دختر عموی مهرادم واقعا خوشگله ماشاالله مهراد جونم بای


سلاااااااااااام خاله مصون(به گفته مهراد)
چه عجب از شما كه پيام داديد خواننده خاموش
آره شبيه بشن كه خيلي خوبه....شايان جونم كه ماشالله همه چي تمومه
مریم مامان ملینا
3 تیر 91 11:52
سلام میتراجون
اول از همه بگم که الهی فدای اون ملیناجیگر بشم من
عکسای مهراد هم خیلی نازن، فداااااااااااااااااااااااااااش
این سلام کردنش رو منم شنیدم از پشت تلفن و خیلی تعجب کردم خنده ام گرفت یه لحظه، آخه نیم وجبی تلفنو برداشته میگه : سلام
این از محاسن پسر داشتنه دیگه، مامانا در بیشتر مواقع راحتن
آخر از همه شیرین زبونیت مبارک باشه مهراد جیگری


سلام مريم جون
آره ديگه تو فداي دخترت نشي كي بشه (چشمك)
آره ديگه تلفن كه زنگ ميزنه گوشي رو برميداره و مي گه سلام

مريم جون يه چند باري گفت كه با بابا ميخواد بره فعلا كه در مرحله ي از پوشك گرفتنيم خودم حواسم بهش هست و بيشتر مي برمش
ولي اميدوارم كه وقتي پوشك رو گذاشت كنار ديگه بسپرمش به باباش و اون ببرش .من راحت شم
مرصي عزيزم.......لطف داري
مریم مامان باران
5 تیر 91 6:06
وای خدا چه بلبل زبونی شده این پسرت میترا.ببوسش.

خوبه حالا حال داری هی براش ژله درست کنی....خوب حوصله داریا....

دستشویی هم که دیگه اند خنده بودا.....ارزوی هر مادری نه؟؟؟

میبینم که مثل سورنا شیرینی خور شد رفت.....(منظورم اون شربتست که گفتی).

عکساشم خیلی بانمک بودن..........بلا لاکک زدههههههههههههههههه یا من اشتباه میبینم؟؟؟؟هههههه
همون هاپو بیا منو بخور!


تو هم اگه دخترت هر روز بره در يخچال رو باز كنه و بگه ژله .دلت نمياد براش درست نكني......تازه من كه مثل شما ها خوشگلش نمي كنم كه .توي يه ظرف ميريزم وقتي بست ميدم دستش بخوره

اون شربت كه مريم جون دارو بود...من تعجبم اين بود كه دارو رو هم مي گه بازم ميخوام
شباهت به سورنا از اين نظر كه حالا ديگه همه چيز ميخوره تقريبا ...من وقتي سورنا رو ديدم كه خوراكي هايي كه بهش مي دن ميخوره ..آرزو كردم مهراد هم اونطوري بشه كه خدا رو شكر الان اونطوريه و من عشق مي كنم

مريم اشتباه نمي كني.....لاك زده پسرم...........خالش براش زده بود .........من لاك قرمز ندارم زياد حال نمي كنه باهاش ....همش مي گه خاله بيا

آقا هاپوه هم هر روز ديگه بايد يه سري بزنه و مامان رو بخوره ......نمي دونم اين ديگه چيه اين پسر همش مي گه (خنده)
مامان سورنا
10 تیر 91 14:30
به به مهراد جون خدا رو شکر که این همه بلبل زبون شدی و مامانت رو از نگرانی دراوردی....جیشت رو هم که میگی و همونطور که مامامانت ارزو کرد همیشه به بابات بگو.کلا این مامانت خوش شانسه....
و خدا رو شکر که در خوراکی خوردن شبیه سورنا شدی و آرزوی مامانت رو براورده کردی.

ولی میترا جون در مورد حرف زدن می فهمم حست رو.خیلی کیف داره.من که الان مدت زیادیه با حرف زدن کامل سورنا روبرو هستم هنوز برام جذابه.

حالا یه چیز میگم شاخ دربیاری.سورنا هم همیشه در یخچال رو باز می کنه میگه ژله.منم گاهی از رو میرم و براش درست می کنم و گاهی هم فرصت نمیده کامل ببنده.همونجوری می خوره.

عکسا هم خیلی قشنگ بود مخصوصا خوابیدنش بین اون همه خرس.ولی جالبه که در این یکی اصلا شبیه هم نیستند و سورنا اصلا خرس و هاپو ...دوست نداره و این روزها با ماشیناش می خوابه.


جدي مي گي سميه ..واقعا ميره در يخچال ميگه ژله!!!!
چقدر جالبه برام

در مورد عروسكا مهراد از بچگي به عروسكاي پشمالو علاقه داشت و ماشين هم دوست داره ولي نه به اندازه ي خرسهاش
جديدا تا غافل بشي ماشين نو رو به يه تيكه آهن پاره تبديل مي كنه و شيشه و جلوبنديش رو مي شكنه و بعدشم مياد ميگه آشلي(آشغالي).......يعني بندازش دور!!!!!!!!

سورنا جون رو ببوس از طرف من
سپیده (MiSs PiNk)
10 تیر 91 18:44
اوا خدا مرگم بده
من خبر نکردم که وبلاگم رو پس گرفتم؟

یادم نمیاد
حافظه ام داغون ِ

خوبی خودت؟
مهراد جونم خوبه؟
راستی میترا مهراد بلده بشماره ؟

نی نی ِ فامیل ما که فقط میگه 2تا 2 تا
بیشتر بلد نیست بشماره


همون كه خودت گفتي: حافظت داغونه
دختر من اين همه باهات صحبت كردم بعد مي گي يادت نمياد بهم گفتي يا نه

البته دركت مي كنم امتحانات و ... باعث شده حواست زياد جمع نباشه
حالا تابستون استراحت كن خوب مي شي