كسب مهارت
مهراد ِ من در اولين روزهايي كه قدم در شروع سومين سال زندگيت گذاشتي، به وضوح نشون ميدي كه ميخواي مراحل استقلالت رو كامل كني.
خودت شورت و شلوارت رو مي پوشي و هر چي هم كه سخت باشه بازم نميخواي كسي كمكت كنه
دوست داري خيلي از كارها مثل شستن دستها و مايع دسشويي زدن رو خودت انجام بدي
قاشق رو از دستم مي گيري و ميخواي خودت غذا بخوري(بيشتر اوقات غذات رو خودت مي خوري و منم بهت ميدم ..اما الان بيشتر اوقات دوست نداري من بهت غذا بدم و ميخواي خودت تنهايي بخوري)
ميوه ها رو هم شروع كردم كه ديگه برات تيكه نكنم چون خيلي لوس بود كه حتي گيلاس رو تيكه كنم كه بخوري....تو هم خوب واكنش نشون دادي و داري عادت مي كني كه ميوه رو دستت بگيري و بخوري
هر كاري كه مثل بازيهاي تك نفره و ... رو كه من و بابايي انجام ميديم تو هم تماشا مي كني و ميخندي و مي گي حالا من و همه ي تلاشت رو مي كني كه درست و دقيق انجام بدي
از خواب كه بيدار مي شي دوست داري توي رختخوابت بموني و غلط بزني و كسي مزاحمت نشه ..عصرها يه شيشه شير برات درست مي كنم و ميام بهت ميدم و ازت ميخوام سرت رو بزاري روي متكا و شيرت رو بخوري.................تو هم گوش ميدي و همين كارو انجام ميدي .........منم ميرم و به كارام ميرسم تا خودت سرحال از تخت بياي پايين................يه وقتايي اينقدر بي سر و صدا مياي و مي ايستي منو تماشا مي كني كه وقتي مي بينمت تعجب مي كنم و جا ميخورم ......اونوقت دوتايي با هم كلي ميخنديم
ديگه جيشت رو كامل مي گي و معمولا اگه جايي بخوايم بريم مهموني پوشكت مي كنم ولي در بقيه موارد پوشك نميشي ..................قبلا مي بردمت حمام جيش كني .............اما حالا ديگه نمي ري اونجا و مي گي دسشويي و دوست داري بري اونجا.............البته هنوزم گاهي كه گير بازي مي شي خصوصا توي مهدكودك خطا داري و توي شلوارت جيش مي كني.....................اينقدر كه دوست نداري از بازي كردن دل بكني........... .خودت رو نگه مي داري و اينطوري مي شه........از نظر من كه اشكالي نداره .............چون نبايد سخت گيري كرد .....اينم يه مرحلست كه بايد با آرامش طي بشه و بگذره
به طور كلي اونجا برات يه محيط براي گشت و گذار شده ...........ميري اون تو مي چرخي دور خودت و همش مي گي : دستام دوباره پشور(بشور)....................يه چارپايه برات گذاشتم كه ميري روش و دستت به شير مي رسه كه بتوني دستات رو بشوري................يه كار جالبي كه مي كني اينه كه چون من با پاهام چارپايه رو جابجا مي كنم و ميزارم جايي كه بري روش...............خودت هم با پا اينكارو مي كني و دست بهش نميزني
ديشب براي اولين بار با شلنگ آب بازي كردي..................آقاجون داشت درختها و باغچه رو آب ميداد كه رفتي شلنگ رو ازش گرفتي و گفتي : آقاجون منم آب
تا به حال خودت پيش قدم نشده بودي واسه اين كار...........اما ديشب خودت خواستي
آقاجون شلنگ رو داد دستت و تو همينطور توي هوا مي چرخونديش و خيس آب شدي
آقاجون مي گفت بگير ازش كه خودش رو خيس كرد................اما من گفتم نگران نباشيد ..اين حقشه كه با آب بازي كنه و لذت ببره
بعدش با هم رفتيم لباسات رو عوض كرديم .......كلي روحيت عوض شده بود.
توي حياط نشسته بوديم ....................مادرجون يه شكلات بهت داد ..........گفت مهراد اين شيرينيه
تو به مادرجون نگاه كردي و گفتي: شكلات
مادرجون اينقده بوسيدت و كلي بهت آفرين گفت
بعدش گفتي : آقاجون بيا پتو (زيرانداز) بشين................... آقاجون بشين
خلاصه كه كلي زبون ريختي و شيرين كردي خودت رو پسر گلم
وقتي داشتيم مي رفتيم خونه آقاجون..........بابايي سرت رو گرم كرد و عروسك ني نيت رو به قول خودت ازت گرفت......................بين راه بوديم كه يادت افتاد و مثل ابر بهار اشك ميريختي كه ني ني .............رسيديم خونه بازم گريه مي كردي ...............مادرجون گفت كه برم سركوچه براش يه عروسك بخرم كه شكر خدا يه اسباب بازي پيدا كردي و سرگرم شدي و ما هم راحت شديم.