رفتن سال 1391 و اومدن ان شاء الله يه سال خوب
تو وبلاگ چند تا از دوستان که رفتم با خوندن خاطرات سال ٩١ تو آخرین پستشون به فكر فرو رفتم و ذهنم رفت به فروردين 91. يادمه درست شب عيد مهراد بدون مقدمه حالش بد شد و بالا آرود و صبحش هم كه براي سال تحوسل بيدار شديم و بساط رنگ كردن تخم مرغ ها رو آماده كرديم .مهراد يهو بهم ريخت و فهميديم كه سرما خورده اساسي.......... عيد ديدني پارسال به ديدن پدربزرگا و مادربزرگا ختم شد و بقيش به پرستاري از مهراد كوچولو گذشت. توي ارديبهشت يه مسافرت جذاب رفتيم به تهران و شمال .................تو تهران سورنا و باران عزيز رو با خانواده هاشون ديديم و براي ما يه خاطره ي به يادموندني شد. بابا امتحان كارشناسي ارشد داد و پذيرفته شد. يه مسافرت خوب بود كه مهراد مريض نشد.....