مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

سفارشات آقا مهراد

1391/10/4 9:05
نویسنده : مامان
263 بازدید
اشتراک گذاری

اين هفته پدربزرگ و مادربزرگ مهراد جان نيستن و مهراد جان با باباييشه.

ديروز ظهر بابايي اداره كار داشته و مهراد رو برده خونه ي عموش كه با ملينا بازي كنه.

وقتي فهميدم زنگ زدم به پرستار ملينا جون و بهش سفارشات لازم رو كردم كه يه وقت مهراد خونه ي عموش دسته گل آب نده.

ظهر كه رفتيم دنبال مهراد ............ وقتي نشست تو ماشين چشماش از خوشحالي برق ميزد ..لبخند زد و گفت : مامان با ملينا بازي كردم .....................كاملا مشخص بود كه خيلي روحيش عوض شده بود.

بهش گفتم غذا خوردي .......گفت آره..............تو خونه خودمونم ماكاروني مي خورم

فهميدم كه بچم هوس ماكاروني كرده دوباره

همون تو ماشين ديگه خوابيد و منم بيدارش نكردم كه غذا بخوره .....عصر براش ماكاروني درست كردم

وقتي بيدار شد بهش گفتم اينقدر خوشحال شد ..........اينقدر خورد كه ديگه خودم ترسيدم بهش بيشتر بدم و گفتم بقيش رو بزاريم براي بعد باشه مامان؟.................اونم گفت باشه

بعدشم گفت مامان پازلم رو بهم ميدي ميخوام بچينمشون...............منم گفتم چشم پسرم

خلاصه ديروز مثل اينكه بچم رو دور سفارش دادن بوده ....به پرستار ملينا جون هم درخواست سيب زميني سرخ شده داده كه اونم براش درست كرده

مريم جون ممنون تو با شرايطي كه داري از مهراد هم مراقبت كردي.حسابي شرمنده شدم كه باباش دير اومده دنبالش

امروزم رفته پيش خاله بهاره...........ديشب تلفني كلي با خاله بهاره صحبت كرد و گفت كه امروز ميره تا براش ناخوناش رو لاك بزنه

 

روز جمعه من داشتم تو آشپزخونه كار مي كردم روژ لبم رو كابينت بود شبيه لاكه ..........بچم فكر كرده لاكه برداشته بود و داشت ناخوناش رو لاك ميزد ..................باباش ديده بود و به من گفت.................كلي خنديدم به اين پسر قرتي......................رقص هم كه نگووووووووووووووو

تو ماشين كه آهنگ ميزاريم يه رقصي ميره كه بيا و ببين

موبايلم رو مياره و ميگه آهنگ برام بزار...........فقط هم ترانه هاي شاد با آهنگ هاي ديش ديش ميگيرش

قربونش برم من

ديشب دوباره داشت قصه مي گفت...........شروع كرد گفت له لوز...........منم گفتم مهراد دوباره از اول بگو................باز گفت له لوز.............همينطور من قربون صدقش ميرفتم و اون مي گفت مامان از اول بگم؟...............بعدشم مي گفت : منو ببوس

 

ديشب خودكارو برداشته بود و خط خطي مي كرد.........گفتم مهراد داري نقاش مي كشي

گفت نه دارم خط خطي مي كنمتعجب

با لوگوهاش ماشين مي سازه ..............باباش مي گه خيلي باهوشه هاااااااااااااااا من به ذهنم نمي رسه اين ماشينا رو بسازمتشویق

بيشتر هم باهاشون تفنگ درست مي كنه و شليك مي كنه

يه چيزي بر ميداره و ميره ميذاره پشت باباش و مي گه : بابا سفس(نفس) بكش.................بچم مثل آقاي دكتر رفتار مي كنه .....................باباش رو ديوونه كرده بس كه مي گه بابا سفس بكش

شميدمش(فهميدم) هم كه منو كشته ديگه تا مي گه من مي پكم از خنده

خدا رو صدهزار مرتبه شكر..............باز م خواستم يه چيزي بنويسم گفتم بيخيال بزار بچه تو حال خودش باشه و كارش رو بكنه .............اينجا مي نويسم يه وقت دوباره......................

 

به مناسبت دو سال و نيمه شدن مهراد جونم مي خواستم براش كيك درست كنم و يه مهموني كوچيك بگيرم .هفته پيش خيلي سرماخورده بودم و حالم خوب نبود ..افتاد به اين هفته كه ديشب براي گل پسرم يه كيك درست كردم و يه مهموني كوچيك گرفتيم.................اينقدر شمعش رو روشن خاموش كرديم و مهراد فوت كرد كه نگوووووووووووو......كلي هم كيف كرد پسرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مریم مامان ملینا
4 دی 91 13:05
مارو شرمنده کردی میتراجون، کاری نکردم.... اتفاقا وقتی که من آمدم خونه تا وقتی که اومدین دنبالش همینطور روی مبل نشسته بودم و محو تماشای بازی هاشون بودم مهراد جون که خیلی آروم و بی سروصدا بازی میکرد و هرازچندگاهی با ملینا دنبال هم میکردن(بازی ای که ملینا عاشقشه) اینقدر محوشون شدم و فیلم گرفتم که یادم رفت بهشون غذابدم، وقتی خواستم غذاشون رو بدم که شمااومدین، کلی خودمو سرزنش کردم که چرا زودتر بهش غذاندادم الان میره تو ماشین میخوابه و گرسنه میمونه
خلاصه ملیناهم که اینقدر از بازی کردن خسته بود که سریع گرفت خوابید
2سال و نیمه شدنت مبارک عزیزخاله
جشنتون نوش جون
بازم بیا خونمون مهرادجونم


خواهش مي كنم مريم جون
واقعا كه تو خيلي باحالي اون همه خسته بودي ولي ازشون فيلم گرفتي..بابا ايولا داري
من خيلي خوشحالم كه به هردوشون خوش گذشته
مديوني اگر خواستي بري بيرون كار داشتي ملينا رو نياري خونه ي ما
ديروز مهراد مي گفت: اسم مامان ملينا مريمه
باباش گفت امروز رفته بودي خونه عمو محمود
با ناراحتي گفت اونجا خونه عمو محمود نيست خونه مريمه
ما كلي خنديديم
مریم مامان ملینا
5 دی 91 11:07
ای جاااااااااااااااااااااااااااااااااااانم
اسم منو از کجا یاد گرفتی ناقلا
ممنون عزیزم مزاحمتون نمیشم، شما دیگه خیلی باید مراقب خودت باشی



ممنون مريم جون.......ما كه تعارف نداريم شما هم تعارف كنيد از كيستون رفته (چشمك)

واقعا من فكر مي كردم خودت بهش ياد دادي
ناقلا معلوم نيست از كجا فهميده
مریم مامان باران
5 دی 91 12:00
الهی بگردم خاله ماکارونی اینهمه دوست داری.....
بازم بگو له لوز........رقصم یاد گرفتی؟؟هیچی دیگه باید بیای برامون برقصی خاله.

عزیز باهوش خیلی مراقب خودت باش.

میترای عزیز حسابی مواظب خودت و اهالی باش.


ممنون مريم جون
با اين سرماخوردگي هاي بدي كه شايع شده ...........بايد خيلي مواظب باشيم كه جگرگوشه هامون نگيرن كه خيلي ناجوره
تو هم مراقب خانواده و باران گلم باش
گل نسا
6 دی 91 7:27
ااااِ؟ مهراد جونم سفارشات میده؟؟؟
قربونت برم
یه بوس محکم از خاله گل نسا بره روی لپای مهراد جونیم

میبوسمت میترای عزیزم
مواظب خودت باش خانومی


مرصي گل نساي هنرمند خارجكيييييييييييييي
قربون شما..........من و مهراد هم خاله رو مي بوسيم
مامان سورنا
6 دی 91 9:26
به به چه پست خوبی و پر از پیشرفتهای گل پسرت.مهراد واقعا پسر مهربون و ارومیه و به مامان و باباش رفته....
ماکارونی هم نوش جانت خاله جون.منم عاشق اون له لوز گفتنت هستم.....
دو سال و نیمگی هم مبارک باشه و دستت درد نکنه بابت پختن کیک.افرین به تو مامان هنرمند...کاش یه عکسم می ذاشتی از شمع فوت کردنهاش....


ممنون سميه جون
عكس كه گرفتم ولي چون معمولا من تو اداره وبلاگ مهراد رو چك مي كنم و اينجا هم پورتاي يو اس پي رو بستن برام سخته كه عكسا رو سي دي بريزم و بعد بيارم اينجا
تو خونه هم كه با سرعت هندلي اصلا آپلود نميشه ...نمي دونم چرا هميشه گير ميده
والا به هنرمندي شما كه نمي رسيم ...........خيلي لطف داري عزيزم
مامان یکتا
6 دی 91 23:33
ای قربون داستان تعریف کردنت مهراد جونی.
تا باشه از این سفارشات باشه.
میگما با اینکه ما همسایه هستیم ولی من مهراد جونو ندیدم فقط خیلی وقت پیش له لوز با باباییش میرفت سوپری که دیدمش.
ببوسید این گل پسر نازنینو



ديگه اين روزا همه با ماشين اين ور اونور ميرن و كمتر همديگه رو مي بينن
تو هم يكتاي عزيز رو ببوس
همسر یک طلبه
7 دی 91 12:54
سلام گلــــــــــــم
عجب گل پسری
خدا حفظش کنه




سلام زهرا خانوم
منور فرموديد
ممنون
فنچ بانو
9 دی 91 15:48
ای جونم کلی خندیدم باز به این قصه گفتنش له لوز))
عزیزمی... تنتون سالم هر3تاتون


ممنون فنچي عزيزم

سايه
10 دی 91 8:12
واي جيگر این سفارشاتش برم من
له روزم برامون عکسای دو سال و نیمگیش رو بذار مامان جون
دو سال و نیمگیت مبارک باشه گل پسر
بوس بوس


ممنون سايه جون
چشم .بايد همت كنم

مي دوني كه چقدر ما كارمندا وقت كم مياريم تا به همه ي كارهامون برسيم
نيكا جون رو ببوس
سپیده
19 دی 91 3:27
واااااااااااااااای من چند وقت بود اینجا نیومده بودم میترا؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا این پسر زبون باز کرده؟
الهی قربونش بشم
له لوز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واااااااای
ما هم یه نی نی داریم که دو ماه دیگه سه سالش تموم میشه اونم حرف زدنش خیلی شیرینه
شعر میخونه پاییزه پاییزه ^_^
یه اداهایی ام در میاره
واااااااای خدا
بچه ها آدم و به زندگی امیدوارم میکنن
خدا حفظت کنه بانو با این پسر عزیز کرده ات
ببخش من و بابات بی معرفتیام
چشم به هم زدم این پسرمون زبون باز کردا
کی بیام ببینم خاستگاریشه ^_^



سلام سپيده جون
خوش اومدي...........خوشحالم كه دوباره به مهراد جون سر زدي
اميدوارم هر جا كه هستي هميشه شاد و آروم باشي و اوضاع بر وفق مرادت باشه
محمد آواره
4 اسفند 91 0:53
تمااام رقصاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا