ختنه
وقتي مهراد به دنيا اومد باباش اجازه نداد زير يك ماه ختنش كنيم به خاطر يك مورد كه تو فاميلشون دو روزه ختنه شده بود و مجددا در پنج سالگي هم ختنش كرده بودن. منم كه زورم به اين مسائل نمي رسه ديگه مجبور شدم كوتاه بيام . اين شد كه ديگه من چيزي نگفتم تا يه روز كه رفتيم دكتر باباي مهراد در و ديوار رو مي خوند كه در مورد ختنه توسط دكتر نوشته شده بود و خودش با دكتر مشورت كرد و بالاخره رضايت داد كه اين كارو تا هنوز خيلي دير نشده انجام بديم . دكتر گفت هنوز چون كوچيكه به روش حلقه مي شه و بچه كمتر اذيت مي شه.
منم با رئيسم هماهنگ كردم و چند روزي رو مرخصي گرفتم و مهراد رو برديم براي ختنه.
عصر پنج شنبه بود . اول بهش داروي ارامبخش دادن كه كمتر درد رو احساس كنه . مهراد چشماش مثل اين آدماي شديداً خواب آلوده شده بود و من يكم ترسيدم . خيلي استرس داشتم. نوبت ما شد رفتيم توي اتاق كه همزمان يه بيمار ديگه هم كه اورژانسي بود اومد تو ، انگار كليه هاش خراب بود و فشار بچه رفته بود روي 18 و وضعيت وخيمي داشت. با هر جمله ي دكتر به اون من ابراز ناراحتي مي كردم و اصلا حواسم به مادر بيچارش نبود كه ممكنه پس بيفته . كه با تذكر همسرم به خودم اومدم. با ديدن وضعيت اون بچه استرسم خيلي كم شد و با خودم گفتم اين كه يه ختنه ي سادست و ان شالله زود خوب ميشه ...اونجور بيماريها واقعا صبر ايوب ميخواد . من اگه باشم كه ميميرم. خدا براي هيچ بنده اي نخواد. ان شاء ا...
منشي دكتر دستاي مهراد رو و باباش هم پاهاش رو گرفته بودن كه تكون نده ...با اينكه دارو خورده بود ولي خيلي گريه كرد بچم و منم با اون گريه مي كردم . بعد از اتمام كار مهراد رو برديم اسباب بازي فروشي و هر چي خواست براش خريديم . بعدشم اومديم خونه و مهراد چند ساعتي خوابيد. وقتي بيدار شد خيلي خوب بود . دو روز اصلا ناراحتي نداشت ولي از روز سوم مي گفت درد داره كه برديمش دكتر و گفت يكم حلقه جابجا شده كه دردش گرفته . خلاصه كه دوباره خدا رو شكر خوب شد.
فقط اين چند روز موقع جيش كردن خيلي اذيت مي كرد و اصلا همكاري نمي كرد. اينقدر خودش رو نگه مي داشت كه لحظه ي آخر به زور مي برديمش و يك ساعت تو د. س. ش. و . ي. ي براش روضه مي خونديم كه حواسش پرت بشه . ترسيده شده بود از سوزش .
پرستاري از بچه ها كار سختيه ..... خدا به همه ي مادرا صبر بده و ان شالله پسر منم زود زود خوب بشه. مي خواستم با جزئيات كامل بنويسم اما ديدم نميشه. فقط بگم كه هر كاري هر چند به نظر آسون مياد ولي سختيهاي خودش رو داره. من كه كلا زود طاقتم تموم مي شه و حتما بايد يكي باشه به دادم برسه ..... خدا رو شكر كه همسر خوبي دارم كه تو شرايط بحراني هميشه يار و ياورمه و به حرفم گوش ميده و بابت كم تحمليهام سرزنشم نمي كنه .