مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

ختنه

1391/11/12 9:31
نویسنده : مامان
870 بازدید
اشتراک گذاری

وقتي مهراد به دنيا اومد باباش اجازه نداد زير يك ماه ختنش كنيم به خاطر يك مورد كه تو فاميلشون دو روزه ختنه شده بود و مجددا در پنج سالگي هم ختنش كرده بودن. منم كه زورم به اين مسائل نمي رسه ديگه مجبور شدم كوتاه بيام . اين شد كه ديگه من چيزي نگفتم تا يه روز كه رفتيم دكتر باباي مهراد در و ديوار رو مي خوند كه در مورد ختنه توسط دكتر نوشته شده بود و خودش با دكتر مشورت كرد و بالاخره رضايت داد كه اين كارو تا هنوز خيلي دير نشده انجام بديم . دكتر گفت هنوز چون كوچيكه به روش حلقه مي شه و بچه كمتر اذيت مي شه.

منم با رئيسم هماهنگ كردم و چند روزي رو مرخصي گرفتم و مهراد رو برديم براي ختنه.

عصر پنج شنبه بود . اول بهش داروي ارامبخش دادن كه كمتر درد رو احساس كنه . مهراد چشماش مثل اين آدماي شديداً خواب آلوده شده بود و من يكم ترسيدم . خيلي استرس داشتم. نوبت ما شد رفتيم توي اتاق كه همزمان يه بيمار ديگه هم كه اورژانسي بود اومد تو ، انگار كليه هاش خراب بود و فشار بچه رفته بود روي 18 و وضعيت وخيمي داشت. با هر جمله ي دكتر به اون من ابراز ناراحتي مي كردم و اصلا حواسم به مادر بيچارش نبود كه ممكنه پس بيفته . كه با تذكر همسرم به خودم اومدم. با ديدن وضعيت اون بچه استرسم خيلي كم شد و با خودم گفتم اين كه يه ختنه ي سادست و ان شالله زود خوب ميشه ...اونجور بيماريها واقعا صبر ايوب ميخواد . من اگه باشم كه ميميرم. خدا براي هيچ بنده اي نخواد. ان شاء ا...

منشي دكتر دستاي مهراد رو و باباش هم پاهاش رو گرفته بودن كه تكون نده ...با اينكه دارو خورده بود ولي خيلي گريه كرد بچم و منم با اون گريه مي كردم . بعد از اتمام كار مهراد رو برديم اسباب بازي فروشي و هر چي خواست براش خريديم . بعدشم اومديم خونه و مهراد چند ساعتي خوابيد. وقتي بيدار شد خيلي خوب بود . دو روز اصلا ناراحتي نداشت ولي از روز سوم مي گفت درد داره كه برديمش دكتر و گفت يكم حلقه جابجا شده كه دردش گرفته . خلاصه كه دوباره خدا رو شكر خوب شد.

فقط اين چند روز موقع جيش كردن خيلي اذيت مي كرد و اصلا همكاري نمي كرد. اينقدر خودش رو نگه مي داشت كه لحظه ي آخر به زور مي برديمش و يك ساعت تو د. س. ش. و . ي. ي براش روضه مي خونديم كه حواسش پرت بشه . ترسيده شده بود از سوزش .

پرستاري از بچه ها كار سختيه ..... خدا به همه ي مادرا صبر بده و ان شالله پسر منم زود زود خوب بشه. مي خواستم با جزئيات كامل بنويسم اما ديدم نميشه. فقط بگم كه هر كاري هر چند به نظر آسون مياد ولي سختيهاي خودش رو داره. من كه كلا زود طاقتم تموم مي شه و حتما بايد يكي باشه به دادم برسه ..... خدا رو شكر كه همسر خوبي دارم كه تو شرايط بحراني هميشه يار و ياورمه و به حرفم گوش ميده و بابت كم تحمليهام سرزنشم نمي كنه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

سپیده
12 بهمن 91 17:04
اشک تو چشمام جمع شدا میترا...
آخه هر وقت فکر میکنم که اگه یه روز پسر دار بشم باید اونم اینکارو بکنه خیلی دلم میگیره
ولی آخرش که گفتی دو روز اول اذیت نشده خیالم راحت شده که اونقدرام دردناک نیست
که دو سه روز خوابش نبره...
خدارو شکر که بخیر گذشت
اتفاقا هرچی کم سن تر باشه بهتره چیزی یادش نمیمونه

قربونت برم

ببوسش
انشاالله که کامل کامل کامل خوب میشه و دیگه اذیت نمیشه


آره ديگه پسرها بايد اين كارو انجام بدن......به قول تو هر چي كوچيكتر باشه بهتره و كمتر اذيت ميشه.
ممنون عزيزم كه سر زدي
گل نسا
13 بهمن 91 0:08
وااااااااای عزیزمممممم

قربونت برم
تو خیلی شجاعی میترا جون
من حتی با شنیدنش پاهام سست میشه و تحملش رو ندارم...
ای وای خدا


خدارو شکر که حال مهرادیمون خوبه از طرف من ببوسش



آره خدا رو شكر كه الان خوبه.......روزهاي سختي بود ... تو سختي ها خيلي كم ميارم و بايد همش به خودم دلداري بدم
گل نسا
13 بهمن 91 0:10
راستی این قالب جدید خیلی خوشگله
آهنگ وبلاگ هم عاااااااااااااااااااااالیه!!!
خیلی دوسش دارم!


ممنون گل نسا جون...همين كه متن هاش خوب ديده ميشه و چشم خواننده رو اذيت نمي كنه و يه جورايي خيلي مرتب به نظر ميرسه رو دوست دارم...........خوشحالم كه تو هم خوشت اومده.

باورت ميشه من خودم نمي تونم آهنگش رو بشنوم ..........نمي دونم چرا!!!!!!!!!!!!
مامان یکتا
14 بهمن 91 13:34
سلام عزیزم خداروشکر که مهراد جون بهتر شده.این چیزا هرچند که دل ما مادرا نیاد ولی باید انجام بشه.هرچه زودتر هم بهتر...خدارو شکر که مهراد جون این مرحله رو به سلامتی پشت سر گذاشت و خیال شما هم راحت شده.


آره راست ميگي.........همينطوره...........ممنون از لطفت
مریم مامان ملینا
15 بهمن 91 19:41
ای جان فداش بشم که اینقدر پسر صبوری بوده و اذیت نکرده، از همه بیشتر حرفایی که در وصف این عمل میگفت خیلی بامزه بود
خداروشکر که این مرحله ی سخت به خوبی سپری شد واستون، ولی خب خداییش پسرا همین یه مرحله رو بیشتر ندارن ولی دخترا.................


آره ...اتفاقا مهراد كه روي تخت در حال عمل بود بهش گفتم مادر گريه نكن خوبه پسري اگه دختر بودي مي دوني چقدر بايد تو زندگيت دردهاي مختلف مي كشيدي
ملينا جون رو ببوس
مامان سورنا
16 بهمن 91 12:26
ای جانم مبارک باشه حسابی حست رو می فهمم.یعنی تا حالا صبر کرده بودین؟؟؟؟؟.....خیلی تعجب کردم.....
ما سورنا رو تو 8 روزگی ختنه کردیم که خوب سخت بود چون نباید پوشک می شد و کلا روتختی رو بعد از اتمام پروسه شستم بس که فواره زده بود.....چه روزهایی بود.......
در مورد اون بچه ها و بیماریهای خاص واقعا خدا بهشون صبر بده که خیلی سخته....


آره خوب شما كار درست رو انجام داديد سميه جون بايد زير يك ماه ختنه بشه.
ولي فواره هاش واقعا خطرناكه ......حالا اون كوچولو بوده اين كه بزرگه بعد از هر بار كه بره دسشويي بايد حسابي دسشويي رو بشورم.ولي كلي سر اين قضيه با مهراد مي خنديم اونم خوشش مياد و تشويق ميشه
فنچ بانو
17 بهمن 91 15:40
آخییییییییییییی نازییییییییییی خدا رو شکر که این مرحله رو هم به سلامتی گذروندین...
ایشالله هیچ وقت سر و کارتون به دکتر و بیمارستان نیفته


ممنون فنچ عزيز
گل نسا
20 بهمن 91 20:55
آهای بارون پاییزی
کی گفته تو غم انگیزی
تو داری خاطراتم رو
تو ذهن کوچه میریزی
من عاشق این آهنگم...هر وقت میام وبلاگت هدفونو میذارم توی گوشم )
ااا؟ چرا آپ نکردی؟
تعطیلات در پیش رو بهت خوش بگذره عزیزم، کلی استراحت کن
میبوسمت خانومی


ممنون كه شعر رو نوشتي.........تو خونه خواهرم پخشش مي كنه ولي تو خونه و اداره ي من نه!!!!!!!!
چند روزي مرخصي بودم كه با تعطيلات حسابي چسبيد و يه استراحتي كردم........ممنون منم همينطور
مریم مامان باران
3 اسفند 91 23:47
وااااااااااااااااااااا کامنت من کو؟؟؟؟نکنه گشنت بوده قورتش دادی نینی وبلاگ؟؟!!!!هی میگم این نینی وبلاگ با من لجه هی بگین نه.......

من هیچ نظری نمیدم چون از حس کردن اون احساس بدی که داشتی وقتی مهراد گریه میکرده و گریه کردنت اعصابم خورد شد...

مراقب خودت و آقای فواره هوایی باش...........بایدم به ش..ا...شیدن به در و دیوار بخندین مادر و پسر خنده هم داره


اون فشه ها تنها چيزي بود كه توي اون روزاي سخت باعث خندمون مي شد .....خدا رو شكر كه تموم شد و بالاخره سر اين وسيله ي مهم پسرشون بلايي نيومد وگرنه من بايد تا آخر عمر جواب پس ميدادم كه باعث و بانيش بودم
محمد آواره
4 اسفند 91 1:07
انشالله که 12 ساال کنار هم دیگه با لبایی خندووون زندگی کنید و تو مشکلااات مثل کووه پشت همدیگه بااشید.



فقط 12 سال!!!!!!!!!!!!!!
مریم مامان باران
5 اسفند 91 11:28
میترا پست بالای میخواسته بگه 120 صفرش افتاده.........اینم تقصیره نینی وبلاگه ها.........
محمد آواره
7 اسفند 91 23:06
هی وااای من. 1000000000000000 تا معذرت. ببخشید انشا الله 120 ساال. صدو بیست سال. با خووبی خووشی کناار هم زندگی کنید.
مامان بیتا
16 اسفند 91 11:50
میترا دقیقا مودونم موقع گریه کردن مهراد چه حسی داشتی چون تجربه اش رو داشتم انشالا که هیچوقت شاید همچین گریه هایی نباشیم و فقط خوشی و خنده های بچه هارو ببینیم.


ممنونم بهي عزيز........منم اميدوارم كه ديگه هيچ وقت تجربش نكنم
سپیده
20 اسفند 91 14:12
میترا عزیزم خوبی؟؟؟ نینی خوبه؟ مهراد می دونه قراره خواهر دار بشه؟ حالت که بد نیست عزیز دلم ؟ مواظب خودت باش به یادتم
مریم مامان باران
28 اسفند 91 8:13
مامانش بعد ختنه دست شما مشکلی پیدا کرده که دیگه نمینویسین؟؟؟مردم بسکه اومدم خوندم و خبری نبود بیا یه خبری بده از خودت.

خوبی؟روبراهین همگی؟مهرادی خوبه؟



تو وبلاگ باران جواب دادم مريمي
مامان پارسا و پرهام
21 فروردین 92 18:58
وای خانوم دلم ریش شد.آخه من پسرمو توی 3 ماهگی بردم ولی دکتر گفت دیگه خیلی چاق شده شده اگه الان ختنه اش کنی بعدا دوباره باید ختنه بشه!
من نمیدونستم داروی خواب آور میدن!
الهی بمیرم چی کشیدین مادر و فرزند؟!
من بعدا چی باید بکشم؟


مي دوني ختنه سخته و بيشتر به نظرم مادر اذيت مي شه ........من كه همش اشك مي ريختم
به نظر من كه هر چي كوچيكتر باشه بهتره چون بچه كمتر اذيت مي شه بزرگ كه هستن همكاري نمي كنن برن دسشويي و اين خيلي بده