پنج سالگی مینا جونم
روزهای عمر ما و کودکیه بچه هامون به سرعت میگذره. چقدر دلم برای نوشتن از بچه هام تنگ شده بود. یه روزی در گذشته های دور خسته شدم و رفتم. اما امروز دلم خواست از زیبایی و شیرینیه روزهایی که میگذرونم بنویسم.
مینای من چند روز دیگه یعنی دقیقا بیست و چهارم اردیبهشت ماه پنج ساله میشه. هفته ی دیگه سرم خیلی شلوغه و نزدیک ماه مبارک رمضان هم هست و فک کردم شاید فرصت نکنم برای دخترکم تولد بگیرم. اینه که توی همین هفته تولدش را گرفتم.
مینای من عاشقه بن تنه و ازم خواست که کیک تولدش بن تن باشه و هدیش هم کیف بن تن. منم براش همینا رو سفارش دادم و یه تولد عالی توی مهد کودک براش گرفتم.
این روزها عالیییییییییییی میگذره ...پر از هیجان و اتفاقای خوب..خدایا شکرتتتتتتتتتت
مهراد کلاسه دوم دبستان شاهد میره و حسابیییییییییی باهوشه..مثل آبه خوردن و با سرعت مسائل ریاضی را حل میکنه و من لذت میبرم
دیشب هم رفتیم مراسم جشن تقدیر از معلمان مدرسش که خیلی هم خوش گذشت. توی جشن بچه ها را بردن روی سن که شعر بخونن و مینا هم رفت. وقتی به مینا رسید با اعتماد بنفس کامل بلندگو را گرفت و یه شعر در مورد کتاب خوند . خیلی عالی بود همه براش دست زدن. اما مهراد چیزی نخوند و گفت بلد نیستم. قرار شد به بچه هایی که شعر خوندن یه جایزه بدن. یه عکسه دسته جمعی هم گرفتن