مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

يك سالگي مينا جون و سفر به مشهد

1393/2/22 10:53
نویسنده : مامان
258 بازدید
اشتراک گذاری

مدتي بود كه تصميم داشتيم چند روزي بريم مشهد مقدس پابوس اقا امام رضا (ع) كه تقريبا اواسط ارديبهشت ماه قسمت شد و رفتيم. مينا بسيار تا بسيار دختر خوب و نازنيني بود و اصلا اذيت نكرد فقط اول كه راه افتاديم انگار به ماشين عادت نداشت يكم بيقرار بود و دلش ميخواست بره بيرون ولي بعدش ديگه بهتر شد.

   مشهد كه رسيديم مهراد و كيميا هم با هم مشغول بودن و بازي ميكردن .شيطنتهاشون رو داشتن ولي خدا رو شكر از اون بكش بكش ها و گريه هايي كه بچه هاي كوچيك دارن وقتي به هم ميرسن خبري نبود و بي سر و صدا با هم بازي مي كردن و من به چندسال ديگه خيلي اميدوار شدم.

اون مدتي كه مشهد بوديم سعي كردم جاهايي رو براي ديدن انتخاب كنم كه به مهراد و مينا خيلي خوش بگذره و حسابي از اين سفر چند روزه لذت ببرن كه خدا رو شكر همينطورم شد. يه اتفاق جالبي كه توي پارك ملت افتاد اين بود: يه قسمتي كه سرسره بادي بود و روش دوتا نردبام گذاشته بودن كه هر كي بخواد ازش بره بالا و به جايزه ها برسه ... به نظرم خطرناك بود ولي مهراد اصرار داشت بره و الكي زد زير گريه ... آقاي مسئولش صداي مهراد رو شنيد و گفت بزاريد بچه بياد اينجا و كيميا هم دنبالش رفت ... اقا گفت كه برو پسرم بازي كن و مهراد هم كه عشق سرسره بادي با كيميا پريدن اين ور و اونور و دور ميزدن ..اينقدر صحنه خنده دار بود كه نگو! آقا هم توي بلندگو مي گفت : باباي بچه ببين بچه رو هيچ جا نبردي كه اينطوري مي كنه ...... ما فقط مي خنديدم .. آخه مهراد تقريبا هر روز ميره سرسره بادي بازم اينطوريه . بابايي داشت ازشون عكس مي گرفت كه آقا گفت خوبه بلدي عكس بگيري يكم بچه رو ببر تفريح! بعد ديگه صداشون زد. مگه مي اومدن بيرون اين بچه ها ..... به همكارش گفت اين دوتا رو بگير بنداز بيرون !!!! باز مردم زدن زير خنده و مهراد طبق معمول گريه ....... دوتا رو تحويل باباي مهراد دادن و گفت بيا اين دخترت و اينم پسرت . اين يه خاطره جالب بود كه نوشتم تا براي آينده ي مهراد بمونه و بعدها اگه ان شاء ا... پسرش اينطوري بود بدونه كه به خودش رفته

.......................................................................................................................................................

يك سال پيش روز بيست و چهارم ارديبهشت ماه ، ميناي عزيزم به زندگيمون وارد شد و به قول مهراد از پيش خداي مهربون اومد پيش ما و زندگي سه نفره ي ما شد چهار نفره. روزهاي اول كه با همه ي شيريني توصيف نشدنيش كه هنوز زير زبونمه ، خيلي سخت هم بود چون مينا خيلي كوچيك و ريزه ميزه بود . اما خدا رو صدهزار بار شكر كه همه چيز به خير و خوشي گذشت و حالا ديگه به يكسالگي مينا رسيديم.

فداش بشم كه هر روز منو عاشق تر ميكنه و صدالبته يه لحظه دوري از هردوشون (مهراد و مينا) برام سخته.ان شاء ا... هر دوتون توي زندگي خوشبخت و موفق باشيد

در آستانه يكسالگي سه تا دندون داري و هنوز مستقل راه نميري و فقط با كمك وسايل اينكارو انجام ميدي .كمي بدون كمك مي ايستي و گاهي هم چندقدمي ميري و زود مي افتي. وقتي مي ايستي مهراد برات دست ميزنه و ماشالله ماشالله مي گه آخه اوايل من اينكارو مي كردم اونم ياد گرفته و ديگه حالا هردومون برات دست ميزنيم و تو هم ذوق مي كني و دوباره سعي مي كني عزيز دلم. يه كار جالبي كه انجام ميدي اينه كه مياي آشپزخونه و بادقت تمام دمپايي هاي مهراد رو توي دستهات مي كني و بعد چهاردست و پا ميري . به گاز كه ميرسي دستات رو مي گيري و بلند ميشي و سعي مي كني دمپايي ها رو پات كني . اين تلاشت براي من خيلي قشنگه . گاهي هم سعي مي كني بدون اينكه دستهات رو به جايي بگيري بايستي كه من در اين لحظات به قدرت خدا فكر مي كنم و ناتواني انسان

كلمه خاصي هم من نشنيدم كه بگي ......... ولي خيلي خيلي قندعسل شدي و همش خودتو برام لوس مي كني ........... سرتو مياري پايين و مي گي دَ دَ (يعني دكي ) يا گوشي رو ميگيري كنار گوشت و مي گي اَ  اَ (يعني علو) .

 

....................................................................................................................................................

 بابا جون روزت رو با همه ي وجودم بهت تبريك مي گم و اميدوارم كه هميشه سايت بالاي سرم باشه ....... عاشقتم و بابت تمام اميدي كه توي اين سالهاي زندگي بهم دادي ازت ممنونم و از خدا برات بهترين ها رو توي اين دنيا و اون دنيا ميخوام. همسرم عزيزم روز تو رو هم تبريك ميگم و اميدوارم كه هميشه سايت بالاي سر من و بچه ها باشه و همينطور مهربون باقي بموني و بهترين پدر دنيا باشي


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

گل نسا
24 اردیبهشت 93 3:01
)) همیشه سرسره واسه بچه ها جذبه خاصی داره! یادمه بچه بودم یکی از آرزوهام این بود که توی حیاط خونمون یه سرسره داشته باشیم که من از صبح علی طلوع برم سرسره بازی کنم تا شب خدارو شکر که توی سفر بهتون خوش گذشته دوستم عزیزمممممممممممم ماشالله به دخملک تولد یک سالگیت مبارک مینای نازنینم ** از ته قلبم دعا میکنم همیشه تنت سلامت باشه و سایه پدر و مادرت بالای سرت عزیزم ای جاااااااانم، سه تا مرواریدت رو قربون بوسم به لپت میترا جونم، از دخملیت عکس داشتی برامون بذار لطفا دوست گلم، یه خسته نباشید جانانه برای تو که بهشت زیر پاته ***
مامان
پاسخ
گل نساي عزيزم مثل هميشه از ديدن پيامت خيلي خوشحال شدم جدي مي گي صبح تا شبببببببب!!!!!!!!!!! خيلي جالب بوده چشم عزيزم ...عكس هم ميذارم تو خونه اگه بچه ها بزارن و فرصت بشه. ممنون تو هم با اون همه درس واقعا خسته نباشي خانم دكتر
مامان ملیناوکیانا
24 اردیبهشت 93 7:52
تولد یکسالگیت مبارک مینای نازنینم... امیدوارم همیشه همینطور دختر خوب و آروم و متینی باشی عزیزم... دوست دارم خیلی خوشحالم که با بچه ها سفر بهتون خوش گذشته، سرسره بازی خیلی جالب بود الهی فداش بشم... ملیناکه ازاین سرسره بادیا میترسه وبالا نمیره یادم باشه یه روز بیایم دنبال مهراد باهم برن شاید ترسش بریزه ببوس جیگرای منو
مامان
پاسخ
مرصي مريم جون .. من احساس مي كنم تو مينا رو خيلي دوست داري يه جورايي احساست رو از نوشته هات حس مي كنم . نگران ملينا هم نباش.........مهراد هم مي ترسيدولي حالا نميشه جمعش كرد تو هم ببوس ملينا و كياناي عزيزمو
مامان ملینا وکیانا
27 اردیبهشت 93 8:08
آره دوسش دارم مهراد رو هم خیلی دوست دارم ولی مینا خیلی خانومه
مامان
پاسخ
فداي مينام بشم كه واقعا خانومه
مریم مامان باران
29 اردیبهشت 93 1:23
عزیزممممممممممم چقدر این پستت خوب بود.......از اون پست های میترای پرانرژی بود....دیگه چشمش نزنم داری میفتی رو دور.......چقدر از دست سرسره بادی و ماجراهاش خندیدم....... مینا خانومم که نگو فسقلی بلا انقدر دلم میخواد ببینمش که نگووووووووووووو ببوس هر دو رو مامان خانم زرنگ. به آقای پدر هم سلام برسون..
مامان
پاسخ
خدا رو شكر به قول يكي از فاميلا ديگه نصفه شده و منم يكم آداپته شدم ......البته باباشون هم بيشتر عصرها خونه مي مونه و من خيلي خسته نميشم پس از نوشته هام هم معلومه ........اي بلا البته آي كيو تو هم بسيار بالاست مينا رو جدا فقط بايد ببيني هر چي بگم نمي تونم شيطنت هاشو توصيف كنم ....يه وقتايي فقط ميخوام بچلونمش اين ريزه ميزه رو چشششششششششم سلامت باشيد .....باران جيگرمو هم مي بوسمش
مریم مامان باران
29 اردیبهشت 93 9:50
ببین انقدر خندیده بودم از دست اون آقاهه و مهراد یادم رفت زیارت قبول بگم!!! من الان این شکلی ام گفتی آی کیو م بالاههههههههه
مامان
پاسخ
مريم من خودم و همسرم و خواهرم و شوهرش اينقدر اونشب خنديديم بلند بلند كه مگه ميشد ما رو جمع كرد اصلا اگه ميديدي اين دو وروجك به چه وضعيتي اون وسط مي دويدن ...نه كه سرسره بادي هم نبود دستشون به هيچي بند نبود بعد از يه مدتي خوشون فهميدن كه اين انگار يه فرقايي داره با هميشه ......كلا خيلي بامزه بود. حق داري ممنون ..... ما همه رو دعا كرديم ان شالله خدا قسمت كنه و امام رضا(ع) بطلبه و دوباره هممون بريم پابوسش خوب آي كيوت بالاست ديگه دروغ كه نگفتم
فنچ بانو
10 خرداد 93 17:06
سلام میترا جانم. خوبی؟ ای جانم زیارتتون قبول باشه خانوم. راستش اصلا باورم نمیشه مینا کوچولو یکساله شده. انگار همین دیروز بود به دنیا اومد... الهی که خدا هر دوتاشونو براتون در پناه خودش نگه داره عزیزم
مامان
پاسخ
ممنون فنچ عزيزم........خوب تو درگير درس بودي خوشحالم كه موفق شدي و ممنون از لطفت ....ان شاء الله
مریم مامان پرنیا
14 خرداد 93 19:18
مبارک مبارک یکساله شدنت مبارک عزیز خاله.....از دور خاله محکم می بوست .....ماشالله دیگه کم کم به راه افتادی .مشوقی مثل مهراد جون بهت انگیزه میده ...مطمئنن پیشرفت هات با حضور دادشیت بیشتر و بیشتر خواهد بود.بابت همه ی اینها به میترا جونم تبریک میگم. روز بابیتونم مبارک ایشالله سایه ش همیشه بالی سرتون مستدام بمونه....
مامان
پاسخ
مرصي مريم عزيز مهربونم لطف داري........... مشوق كه مهراد باشه چه شوددددددددددددد پس بايد منتظر يه فضول ديگه باشم
مامان مریم
17 خرداد 93 0:50
راستی عزیزم زیارتت قبول باشه.
مامان
پاسخ
قبول حق .ان شالله نصيب شما هم بشه
مریم مامان باران
19 خرداد 93 1:03
میترا جون تولد گل پسرت مبارک باشه . ببوسش حسابی. بگو دیگه حسابی حسابی مرد شدی........
مامان
پاسخ
ممنون مريم جونم ......... چشم حتما