ماشينو بزنم تو گاراژ
نشستي داري شامتو ميخوري
بابا داره لباس مي پوشه .........مي گم كجا ميري؟ بابا مي گه دارم ميرم ماشينو بزنم تو گاراژ
يه نگاهي به تو مي اندازم كه داري با عجله غذا ميخوري و مي گي مامان بقيش رو برام نگه دار من برم اونجا (اشاره به در خونه) زود برمي گردم.
مي گم كجا ميخواي بري : ميخوام برم ماشينو بزنم تو گاراژ برمي گردم
هر دو با هم مي خنديم به اين همه اعتماد به نفست ....
................................................................................................................................
برديمت پارك توحيد تا بازي كني
همه وسايلو سوار شدي ............ آخرشم رفتي توي قايق هاي كوچيك سوار شدي
برعكس پدال زده بودي و اينقدر تكون ميخوردي كه آب اومده بود توي قايق و كاملا خيس شده بودي
هر چي صدات ميزديم انگار نه انگار..............همش مي رفتي قسمتهاي دور از ما
تا اينكه بالاخره حواست پرت شد و بابايي از يه گوشه گرفتت .......... با لباساي خيس نگران سرماخوردنت بودم توي اون شب سرد
بابا بغلت كرده بود كه بريم سمت ماشين ولي مگه مي تونست به در و ديوار پارك مي چسبيدي و گريه مي كردي و مي گفتي بيچاره شدم
هم مي خنديديم و هم شرمنده بوديم كه همه مردم برگشتن ببينن كه چه اتفاقي افتاده
از اون روز اون پارك برات ممنوع شد.......... مي گي منو ببريد قول ميدم پسر خوبي باشم و ما مي گيم كه تو امتحانت رو پس دادي و ما اصلا ديگه دلمون نميخواد اون روز تكرار بشه
هر روز داري مي گي كه پسر خوبي شدي و ديگه اون رفتار رو تكرار نمي كني ولي اصلا معلوم نيست...
...............................................................................................................................