چهارسالگي مهراد
ديروز پسركم چهارساله شد و من چهارساله كه بابت بودنش و داشتنش هرلحظه خدا رو شكر مي كنم.
پسرك خوشگلم ميخوام كه بابت كم و كاستي هايي كه توي اين مدت ناخواسته برات گذاشتم منو ببخشي.
دعاي هميشه ي من اينه كه تو رو هميشه در صدر ببينم و هميشه سرافراز و سربلند و باعزت نفس......... از خدا ميخوام كه بهترين ها رو در سرنوشتت رقم بزنه .
از خدا ميخوام كه كمكم كنه تا برات مادر خوبي باشم و درست تربيتت كنم ...... تو اميد زندگي مني و ايشالله هميشه سالم باشي عزيزم.
در آستانه ي ورود به پنجمين سال زندگيت ديگه حسابي عاقل و فهميده شدي و حتي مواظب ابجيت هم هستي و اگه مينا جايي در حال خرابكاري باشه مياي و من و بابات رو خبر مي كني تا بريم برش داريم.
يه روز خونه ي كسي مهمون بوديم تو هم تو اتاق دخترشون مشغول بازي بودي ........ يه چرخ خياطي داشت كه گذاشته بود بالاي كمد و اون دختر خانم كه البته از تو خيلي هم بزرگتره نميخواست بهت بده و به لطايف الحيل داشت از زير آوردنش در مي رفت........ دست آخر گفت كسي قدش نميرسه اونو برات بياره ............ تو هم گفتي خوب پس كي گذاشتش اون بالا !!!!!!!!!!! بگو همون بياد برام بيارتش.
يه روم از كنار ساختمون قبليمون كه يك سالي ميشد اصلا از كنارش رد نشده بوديم با ماشين عبور كرديم كه ناگهان تو با خوشحالي گفتي اين خونه ي قبليمونه بابا نگه دار بريم ببينيمش. كه خوب اينها نشون از هوشت داره.
خيلي هم مغروري و دلت ميخواد مثل آدم بزرگها باهات برخورد كنيم و وقتي كار بدي مي كني و باهات دعوا مي كنم به وضوح ناراحت ميشي و خيلي مردونه واكنش نشون ميدي ......... راست تو چشمام نگاه مي كني و بيشتر اوقات چيزي نمي گي ...گاهي هم مي گي مامان بدي هستي و نبايد اينكارو مي كردي.
هر وقت بابايي برات مسواك ميزنه معمولا لباسات رو خيس مي كنه و تو هم هميشه مياي بعدش و مي گي مامان لباسامو چك كن ببين خيسه ......................بابا خيلي از اين كارت دلخوره و مي گه همش مياد از تو استعلام مي گيره ........راست مي گه تو بيشتر كارهايي كه بابا برات انجام ميده اول از من مي پرسي كه اگه اينكارو بكنم خوبه يا نه و اگر من اجازه بدم ميري و اجازه ميدي بابا برات انجام بده.
كارهاي دوست داشتنيت تمومي نداره و من از خداي مهربون خيلي ممنونم كه به من اجازه داده تو رو داشته باشم و از بودن در كنارت شاد باشم.
همچنان بدغذايي و من آرزو دارم روزي برسه كه هر چي برات بيارم براحتي و بي دردسر بخوري......... يعني به آرزوم ميرسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
يه روز bmi رو برات حساب كردم و تقريبا يك كيلو كم داشتي و اين خيلي خوبه كه با اين همه كم خوردن و فضولي بازم فقط يه كيلو نسبت به وزن نرمال فاصله داري ................ البته من كه هميشه دلم ميخواست كه تو پرتر باشي نه چاق فقط يكم تپل تر .
تازگي ها به راه رفتن مينا هم گير دادي و هر وقت ميخواد راه بره ........... پاتو ميزاري جلوش تا بيفته و اينكارت خيلي بده ............مي گي دوست ندارم راه بره.......... يا دست به هر چيزي ميزنه ازش مي گيري و براي خودت ميخواي.............. گاهي واقعا اذيتش مي كني و ميناي مظلوم هم يه جوري نگام مي كنه كهبيا نجاتم بده ............. ولي خدانكنه كه مينا گريه كنه ديگه دست و پاتو گم مي كني و ميخواي يه جوري ساكتش كني.
ديروز بعد از جشن تولدت ازت پرسيدم كه چطور بود؟ گفتي عالي بود مامان دستت درد نكنه .......... و خستگي از تن من در رفت