مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

چهارسالگي مهراد

1393/3/28 9:01
نویسنده : مامان
280 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز پسركم چهارساله شد و من چهارساله كه بابت بودنش و داشتنش هرلحظه خدا رو شكر مي كنم.

پسرك خوشگلم ميخوام كه بابت كم و كاستي هايي كه توي اين مدت ناخواسته برات گذاشتم منو ببخشي.

دعاي هميشه ي من اينه كه تو رو هميشه در صدر ببينم و هميشه سرافراز و سربلند و باعزت نفس......... از خدا ميخوام كه بهترين ها رو در سرنوشتت رقم بزنه .

 

از خدا ميخوام كه كمكم كنه تا برات مادر خوبي باشم و درست تربيتت كنم ...... تو اميد زندگي مني و ايشالله هميشه سالم باشي عزيزم.

در آستانه ي ورود به پنجمين سال زندگيت ديگه حسابي عاقل و فهميده شدي و حتي مواظب ابجيت هم هستي و اگه مينا جايي در حال خرابكاري باشه مياي و من و بابات رو خبر مي كني تا بريم برش داريم.

يه روز خونه ي كسي مهمون بوديم تو هم تو اتاق دخترشون مشغول بازي بودي ........ يه چرخ خياطي داشت كه گذاشته بود بالاي كمد و اون دختر خانم كه البته از تو خيلي هم بزرگتره نميخواست بهت بده و به لطايف الحيل داشت از زير آوردنش در مي رفت........ دست آخر گفت كسي قدش نميرسه اونو برات بياره ............ تو هم گفتي خوب پس كي گذاشتش اون بالا !!!!!!!!!!! بگو همون بياد برام بيارتش.

يه روم از كنار ساختمون قبليمون كه يك سالي ميشد اصلا از كنارش رد نشده بوديم با ماشين عبور كرديم كه ناگهان تو با خوشحالي گفتي اين خونه ي قبليمونه بابا نگه دار بريم ببينيمش. كه خوب اينها نشون از هوشت داره.

خيلي هم مغروري و دلت ميخواد مثل آدم بزرگها باهات برخورد كنيم و وقتي كار بدي مي كني و باهات دعوا مي كنم به وضوح ناراحت ميشي و خيلي مردونه واكنش نشون ميدي ......... راست تو چشمام نگاه مي كني و بيشتر اوقات چيزي نمي گي ...گاهي هم مي گي مامان بدي هستي و نبايد اينكارو مي كردي.

هر وقت بابايي برات مسواك ميزنه معمولا لباسات رو خيس مي كنه و تو هم هميشه مياي بعدش و مي گي مامان لباسامو چك كن ببين خيسه ......................بابا خيلي از اين كارت دلخوره و مي گه همش مياد از تو استعلام مي گيره ........راست مي گه تو بيشتر كارهايي كه بابا برات انجام ميده اول از من مي پرسي كه اگه اينكارو بكنم خوبه يا نه و اگر من اجازه بدم ميري و اجازه ميدي بابا برات انجام بده.

كارهاي دوست داشتنيت تمومي نداره و من از خداي مهربون خيلي ممنونم كه به من اجازه داده تو رو داشته باشم و از بودن در كنارت شاد باشم.

همچنان بدغذايي و من آرزو دارم روزي برسه كه هر چي برات بيارم براحتي و بي دردسر بخوري......... يعني به آرزوم ميرسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

يه روز bmi رو برات حساب كردم و تقريبا يك كيلو كم داشتي و اين خيلي خوبه كه با اين همه كم خوردن و فضولي بازم فقط يه كيلو نسبت به وزن نرمال فاصله داري ................ البته من كه هميشه دلم ميخواست كه تو پرتر باشي نه چاق فقط يكم تپل تر .

تازگي ها به راه رفتن مينا هم گير دادي و هر وقت ميخواد راه بره ........... پاتو ميزاري جلوش تا بيفته و اينكارت خيلي بده ............مي گي دوست ندارم راه بره.......... يا دست به هر چيزي ميزنه ازش مي گيري و براي خودت ميخواي.............. گاهي واقعا اذيتش مي كني و ميناي مظلوم هم يه جوري نگام مي كنه كهبيا نجاتم بده ............. ولي خدانكنه كه مينا گريه كنه ديگه دست و پاتو گم مي كني و ميخواي يه جوري ساكتش كني.

 

ديروز بعد از جشن تولدت ازت پرسيدم كه چطور بود؟ گفتي عالي بود مامان دستت درد نكنه .......... و خستگي از تن من در رفت

پسندها (2)

نظرات (9)

سپیده ( وقتی به یک مرد مبتلا می شوم )
1 تیر 93 22:33
عزیزم........... سلام خیلی وقته ازت بی خبر بودم........ الان که خوندم مینا داره کم کم راه میوفته تعجب کردم ... چه زود گذشت............. من وبلاگم رو عوض کردم مطالبم رمزی شده واست خصوصی رمز رو هم میذارم ولی این مطالب اخیرم خیلی طولانی ِ میدونم تو با دو تا نی نی ِ کوچولو نمیرسی بخونی منم توقع ندارم خواهر فقط خواستم آدرس بدم و کلیدم بدم که خیالم راحت باشه )
مامان
پاسخ
آره منم ازت بيخبر بودم ممنون كه سرزدي ..........خوشحالم كردي
مامان بیتا
3 تیر 93 13:31
آقا مهراد تولدت مبارک انشالا زیر سایه مامان و بابا هزار ساله بشی. میترا اون لطایف الحیل رو خوب اومدی راستی راستی که مهراد هم جواب خوبی بهش داده چه خوب که مادر و پسر اینقدر رابطه خوبی دارین ببوسش این آقا کوچولو رو. ممنون بهي جون آره ديگه بچم فهميده بود نميخواد بده ..به روش نمي آورد چشم شما هم دختر نازت رو ببوس
مریم مامان باران
4 تیر 93 2:31
به به تولد تولدش مبارک انشالله زنده باشه و شاد......من اعتراف میکنم به کارش درموردراه رفتن مینا خندیدم و .......خوب شرمندم!!! خسته نباشی والا چهارتا دونه عکس هم بزاری ثواب داره ما ببینیم این خانواده چهارنفره رو یهو دیدی شدید پنج تا ما همین دو تا دونه رو هم ندیدیم!!!!هاهاهاها الفرار میتراااااااااااااااااااااااا
مامان
پاسخ
نكنه تو خواب ديدي واسه ما كه پنج تا بشيم هااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه مطمئن باش از اين خبرا نيست فرصت عكس گذاشتن ندارم اداره كه بستن همه چيزو تو خونه هم اصلا فرصت نمي كنم پاي كامي بشينم.....تازه اگه فرصتي هم باشه مهراد و مينا زودتر از من ميشينن پاش و پشت هم دكمه ها رو مي زنن كه بيزارم مي كنن بعلهههههههههههههههه اينه روزگار من كه نمي تونم عكس بزارم
گل نسا
17 تیر 93 2:08
عزیزکم، مهرادِ خاله، تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااااارک خاله رو ببخش که با کلی تاخیر اومده اینجا (رویش سیاه! ) از ته دل دعا میکنم همیشه تنت سلامت باشه و زیر سایه مامان و بابای گلت و در کنار آبجی کوشولوت زندگی پر افتخاری داشته باشی و باعث سربلندی همه عزیزانت و ما باشی میترا جونم یه خسته نباشید جانانه هم به تو. الحق که بهشت زیر پای مادراست! تنت سلامت باشه بانو * آی مهراد شیطون و باهوش )))) * آخِی چقدر بامزه است که با تو همه چیز رو چک میکنه * الهیییی مینای گلی داره تاتی تاتی میکنه ای جووووووونم، ماشالله!
مامان
پاسخ
مرصي گل نساي عزيزم تو خيلي مهربوني و خيلي لطف داري ممنون از محبتت تو هم خسته نباشي خانم دكتررررررررررررررررر
مامان مریم
21 تیر 93 7:40
فک کنم نظرم پرید
مامان ملیناکیانا
21 تیر 93 7:51
مهرادجون تولدت با تاخیر مبارک، البته ما تبریک حضوری دادیم امیدوارم زیر سایه و لطف پدرمادرت به هرچی که دلت میخواد برسی و اونا هم همیشه به داشتنت افتخار کنن... میتراجون!!!!! ماشالله .... چه پسری تربیت کردی!!!!؟ یحنی در آینده هم قراره همه چی زندگیشو با تو چک کنه؟!!! ما همینجا اعلام میداریم که از تصمیممون برگشتیم و شما واسه پسرتون دنبال یکی دیگه باشید لطفا بابااااااااااااا حالا چرا تصميمتون رو عوض مي كنيد...... البته اشكالي هم نداره تو كارهاش اينطوريه ديگه .....انگار منو قبول داره .....خوب حق داره همش من دارم بهش رسيدگي مي كنم خوب به نظرش حتما من درست مي گم ديگه
مامان مریم
23 تیر 93 18:28
تولد 4 سالگیت مبارک عزیزم.......ایشالله همیشه سالم و شاد باشی ........... میگم میترا جون این خیلی خوبه که ازت اجازه بگیره و یا اینکه تو تایید کننده باشی ولی مواظب استقلالش باش............ اذیت کردن مینا جونم از شیطنت های همه ی پسر بچه هاست بس که شرن چه اونی که آرومه چه اونیکه ............
مامان
پاسخ
ممنون مريم جون . البته مهراد تا دلت بخواد مستقله و از همون اوايل بچگي كاملا مشخص بود كه مهراد خيلي مستقله . استعلاماش تو جاهايي كه باباش بزور ميخواد بهش بقبولونه كه اونطور نيست مثلا مسواك زده و لباساش خيس شده و باباش بهش مي گه لباست خيس نيست و اونوقت مي گه بزار از مامان بپرسم لباسم كه خيسه!!!! يا وقتي ميخواد بره دم در خونه از من مي پرسه با لباس خونه برم اشكالي نداره يا با دمپايي برم اشكالي نداره
مریم مامان باران
11 مرداد 93 1:36
بالاخره بنده موفق شدم عکس بزارم.........شاخ غول رو شکوندم تنبل خانوم میتونی ببینی یوهاهاها الان دارم افتخار میکنم بعد دو ماه عکس گذاشتما...
مامان سورنا
19 مرداد 93 15:54
من هر بار میام اینجا انگار سالهاست نیومدم...کم لطفی من رو به پای کمبود وقتم بذار میترا جون...هرچند که من واقعا در برابر تو حق ندارم بگم وقت ندارم...ولی خوب امیدوارم منو ببخشی....تولد مهراد رو با تاخیر تبریک میگم و براش بهترینها رو آرزو می کنم.....خیلی وقته از مهراد عکس نذاشتی...میدونم وقتت خیلی کمه ولی یه همتی بکن و چند تا از عکسهای تولدش رو بذار تا کیف کنیم و ببینم که مهراد چقدر بزرگ شده.....خدا بچه هات رو برات حفظ کنه و همیشه در کنار هم 4 نفری شاد و سلامت باشید....
مامان
پاسخ
منون سميه ي عزيزم...........لطف مي كني سر ميزني......ديگه همه يه طورايي كمبود وقت دارن و بايد از بابت داشتن كار خدا رو شكر كنيم چون بيكاري كه آدم رو فرسوده مي كنه. امسال تو تولد مهراد يه طوري شد كه فقط فيلم گرفتم و اصلا حواسم به عكاسي نبود و بچم فقط يه دونه عكس دسته جمعي داره..............خيلي حيف شد چون وقتي ميخواستم عكساش رو چاپ كنم تازه متوجه شدم. واقعا عكس گذاشتن اينجا براي من سخته .....تو خونه مينا هرگز نمي تونه ببينه من نشستم و بغلم خاليه چون سريعا مياد و تو بغلم مي شينه و مهراد هم همش دور و برم مي پلكه و نميذاره كاري انجام بدم........... وقتي هم ميخوابن كه من جلوتر از اونها بيهوش مي شم. خدا سورنا و همسر تو رو هم برات نگه داره و خوشبخت تر از قبل باشيد ممنونم