مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

سفر به طبس

روز ششم فروردين ماه راه افتاديم به سمت طبس.....البته تا نزديكاي ظهر كه داشتيم وسايلمون رو مي چيديم... شب كه ميخواستيم بخوابيم بابايي مي گفت فردا تا شب بايد وسايلمون رو بچينيم اينقدر خنديديم كه نگو......... يكم تو شهر كه اومده بوديم يهو يادم اومد معرفي نامه به مهمانسرا رو نياوردم برگشتيم و آوردمش..............هنوز يكم ديگه اومده بوديم يادم اومد غذاي ظهر رو نياوردم .........همسرم گفت نوبري به خدا.............ديگه برنگشت......البته خوب شد غذا رو گذاشته بودم فريزر ..........گفتم خوب اشكالي نداره وقتي برگرديم غذا داريم ههههههه بين راه ميانه همش مي خواست بياسته و جلو رو خوب ببينه ..............وقتي باباش پياده ميشد زود ميرفت پشت فرمون اما ...
9 فروردين 1394

سلام به سال 1394

اين روزهاي پاياني سال 1393 داره به خونه تكوني ميگذره. مينا و مهراد هم دوست دارن توي خونه تكوني كمكم كنند و هر جا من هستم اونها هم پيداشون ميشه و يه دستمالي برميدارن و مثلا كمك مي كنن..........مينا كه به دستمال قانع نيست و هر وسيله ي ديگه اي مثل شيشه پاك كن يا اسكاچ كه دستمه رو ميخواد. امسال مهراد معني پول رو ميفهمه يعني ميدونه براي خريدن چيزهايي كه دوست داره بايد پول بده. ديروز پول ها رو برداشته اومده پيشم ميگه مامان با قرمزها ميشه سك سك خريد يا با آبي ها (بغلش كردم و غرق بوسش كردم) خلاصه كه امسال خيلي خوشحاله كه عيدي پول ميگيره اين روزها مهراد خيلي خيلي پسر خوبي شده ..اخلاقش بهتر شده و خدارو شكر ديگه خيلي كم با مينا درگير مي...
24 اسفند 1393

10 جمله قابل تامل

1. باران كه ميبارد همه پرنده ها به دنبال سرپناهند ! اما عقاب براي اجتناب از خيس شدن بالاتر از ابرها پرواز مي كند! اين ديدگاه است كه تفاوت را خلق مي كند. 2. انسانهاي بزرگ، دو دل دارند ! دلي كه درد مي كشد و پنهان است و دلي كه ميخندد و آشكار است. 3. در مسابقه بين شير و آهو، بسياري از آهوها برنده مي شوند : چون شير براي غذا مي دود ولي آهو براي زندگي. پس هدف مهم تر از نياز است. 4. نعره هيچ شيري خانه چوبي مرا خراب نمي كند ، من از سكوت موريانه ها مي ترسم. 5. يك شمع روشن مي تواند هزاران شمع خاموش را روشن كند و ذره اي از نورش كاسته نشود. 6. مشكل فكرهاي بسته اين است كه دهانشان پيوسته باز است. ...
28 دی 1393

وروجكاي مامان

مهراد و ميناي عزيزتر از جانم سلام خوشگلاي مامان....اين روزها حسابي شيطون شديد و يه جاي سالم تو خونه نمونده. منم ديدم بچه داري و مرتب بودن و وسواس با هم زياد جور درنمياد كلا بيخيالتون شدم و شما دوتا تو خونه راحت راحتيد........ از رختخوابها گرفته تا لباساي خودتون تا وسايل توي كمدها (كه البته بيشتر كارتن خالي هستن و اسباب بازيهاي خودتون) همه رو ميريزيد بيرون و هر چي دوست داريد ميسازيد و بعدشم كه با هم سرگرميد. مهراد تو خيلي مينا رو اذيت مي كني ...........همش مشت ميزني تو شكمش و جاهاي ديگش..........واقعا دلم براي مينا ميسوزه چون طفلي كوچيكه و نميتونه از خودش دفاع كنه يه روز ميخواستم ازتون عكس بگيرم ..گفتم دستتو بنداز گردن آبجيت ........
21 دی 1393

تابستان 93 وروجك هاي من

روزها با مهراد عزيزم و ميناي نازنينم مي گذرن بعضي روزها خيلي سخت و طاقت فرسا و پر از شيطنت و داد و فرياد و بعضي روزها به آرامي و سبكي و نشاط وصف نشدني در كنار عزيزانم  وقتي مينا رو بغل مي كنم و اونم با عشق خودش رو در اغوشم فرو مي بره با همه ي وجودم لذتش رو سرمي كشم چون مي دونم كه اين روزها به زودي مي گذره و من ديگه بچه ي يك سال و اندي نخواهم داشت كه اينطوري بغلش كنم . سرگرمي مينا اينه كه تو يه فاصله اي از من مي ايسته و بعد مي دوه و خودش رو مي اندازه تو بغلم . چند وقتيه كه از همه جا بالا ميره ميره تا بالاترين نقطه ي موجود .........از هر چيزي جلوش باشه ميره بالا و بعضي وقتها ميديدم روي كابينته و از تعجب شاخ درمي آوردم ..هر چي چهارپايه ...
7 مهر 1393

آستين شلوار

دارم كف آشپزخونه رو مي شورم.... مينا مياد تو آشپزخونه . مهراد مي گه : واي مامان ديگه آستين شلوارش خيس شد.   خودش رفته دسشويي و پاهاش رو شسته .............مياد بيرون مي گه مامان آستين شلوارم خيس شد. مي خندم و با عشق نگاش مي كنم و مي گم: پسرگلم اون پاچه ي شلواره نه آستين و دوتايي با هم مي خنديم. ................................................................................................................................................. مينا به لطف خداوند 15 ماهه شده و بسيار شيرين. به دمپايي خيلي علاقه داره ..........تو خونه همش با دمپايي راه ميره ...جايي هم بريم اگر باشه حتما مي پوشه. دختر حرف گوش كنيه و بيشت...
25 مرداد 1393

بدون عنوان

ا ز زمزمه دل‌تنگیم، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟ هنگامه‌ی حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟ تشویش هزار" آیا"، وسواس هزار"اما" ، کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم حسین منز وی ...
13 مرداد 1393

چهارسالگي مهراد

ديروز پسركم چهارساله شد و من چهارساله كه بابت بودنش و داشتنش هرلحظه خدا رو شكر مي كنم. پسرك خوشگلم ميخوام كه بابت كم و كاستي هايي كه توي اين مدت ناخواسته برات گذاشتم منو ببخشي. دعاي هميشه ي من اينه كه تو رو هميشه در صدر ببينم و هميشه سرافراز و سربلند و باعزت نفس......... از خدا ميخوام كه بهترين ها رو در سرنوشتت رقم بزنه .   از خدا ميخوام كه كمكم كنه تا برات مادر خوبي باشم و درست تربيتت كنم ...... تو اميد زندگي مني و ايشالله هميشه سالم باشي عزيزم. در آستانه ي ورود به پنجمين سال زندگيت ديگه حسابي عاقل و فهميده شدي و حتي مواظب ابجيت هم هستي و اگه مينا جايي در حال خرابكاري باشه مياي و من و بابات رو خبر مي كني تا بريم برش داري...
28 خرداد 1393

پستي مخصوص مينا

                                              به تلاوت قرآن و نماز كه از تلويزيون پخش ميشه خيلي علاقه داري و گاهي اوقات نماز كه پخش ميشه تا آخرش ميشيني تماشا مي كني و تكون هم نميخوري فقط با صداهاي مختلفي كه از خودت درمياري همراهي مي كني و گاهي هم برمي گردي به من نگاه مي كني .............. وقتي منم سر نمازم همش بهم لبخند ميزني و با تسبيح بازي مي كني تا نمازم تموم بشه. تازگي ها ياد گرفتي كه وقتي حواسمون بهت نيست يا...
4 خرداد 1393