مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

عكس مهراد خابالو

عكس مهراد امروز صبح وقتي از خواب بيدار شد(سپيده جون ديگه اين بيشترين حالت بهم ريختگي موهاش و خواب آلودگيشه.........اميدوارم خوشت بياد): اينم مال مهر ماهه مهراد و دختر خاله كيميا خودشون رو روي تاب دوتايي جادادن:   سيزدهمين دندون پسرم هم ديروز دراومد .............بقيه دندوناي نيشش هم تو راهن ولي خداييش اين دندوناي نيش چقدر طول ميكشه تا نيش بزنن ولي برخلاف بقيه دندونا مهراد سر اينها اصلا تب نكرد خدا رو شكر   پ.ن. اومدم حرفم رو پس بگيرم...........مهراد دو روز تب كرد كه چنين تبي تا اين روز از زندگيش نكرده بود.............. هنوزم كه هنوزه كه دندونش دراومده ولي بي اشتهاييش برطرف نشده و فقط و فقط شير ميخوره ...
21 آذر 1390

سحر خیزی و بیداری

                                                   دوست دارم مهراد جونم.....تصویر بالا تقدیم به تو پسر نازدونم با عشق چند روزی میشه که بیخوابی زده به سرت......نه اینکه فکر کنی اصلا نمیخوابی ..........نه!!!!!!!!!!!!!!!!!! همیشه زیاد میخوابی ........ اما چند روزی میشه که ظهرها دیگه نمیخوابی و صبح زود هم بیداری........... و تا ساعت 11 شب برای خودت میگردی و راه میری و میخندی و بازی می کنی ....
2 آذر 1390

خواب ناز

مهراد جان روزهای زندگی در کنار تو خیلی زیبا و دوست داشتنیه...........خدایا شکرت خیلی خوبه که تو با همه جور میشی و به راحتی باهاشون میری بیرون...........این روزها به نظرم میرسه داری باز دندون درمیاری .......چون بدجور بی اشتها شدی و لثه هات هم متورم شدن......فکر کنم دندونای نیشت میخوان درآن.........امیدوارم که این دندونها راحت دربیان و زیاد اذیتت نکنن دیروز یکم ماست چکیده ریختم برات توی کاسه و دادم دستت بخوری .....چون دوست داری خودت غذا بخوری جالبه که برنج رو هم با مشت خودت میخوری.................. خلاصه که ماست ها رو به صورت و چشم و ابرو و موهات مالیدی.........................خاله مژگان نگران بود که چطور میخوام تمیزت کنم اما من اصلا ب...
21 آبان 1390

عکس های شانزده ماهگی

البته عکسا زیاد کیفیت ندارند به خوبی خودتون ببخشید ولی گفتم یه تنوعی بشه چند تا عکس از مهراد جیگر بزارم براتون                                                    نفس مامان این روزا ماشالله خیلی فهمیده شده : یه روز صدای در آسانسور اومد و یه بچه با گریه وارد سالن شد از اون روز هر وقت صدای در آسانسور رو می شنوه نگاهم میکنه و میگه نی نی یا صدای در خونه رو که می شنوه میگه بابا ب...
12 آبان 1390

دل نازک

پسر عزیز و مهربون و دل نازک من هیچ وقت نمی تونم اشک رو توی چشمات ببینم..........هیچ وقت نمی تونم ناراحتیت رو تحمل کنم تازگیها دل نازک شدی و تا یه ذره بلندتر بهت میگم مهراد......دیگه لب میزاری عزیز دلم حتی وقتی محکم با یه وسیله ای میزنی توی صورت بابا یا مامان یا دیگران............انتظار داری که بهت چیزی نگیم خوب تو این سن چیزی هم بگیم به قول کتاب مادر کافی خودمون رو خسته می کنیم چون تو باز کار خودت رو انجام میدی این هفته کلاً مهمون خاله مژگان و خاله بهاره بودی.........چون مادربزرگت اینا رفته بودن سفر اونجا خیلی بهت خوش میگذره و هر روز یه بازی جدید یاد میگیری..........وقتی میخوام بیارمت خونه لب میزاری و گریه می کنی و دلت نمیخواد ...
21 مهر 1390

عاشق جمعه ها با مهرادم

سلام پسر همیشه سرحال و خندان من امروز بعد از یک هفته پرتلاش و پرکار ، پر از حس عشق و دوست داشتنم.....خوشحالم که فردا جمعه است و می تونم کنار تو باشم...با هم از خواب بیدارشیم و تموم روز رو در کنار هم باشیم...من مادری کنم تو هم دلبری..................هی بیای کنارم و با ناز بگی مامااااااااان امروز ظهر میخواستم کمی استراحت کنم تا دوباره بیام اداره ....چون شیفت بودم..............اما تو خوابت نمی اومد و همینطور بازی می کردی ............می رفتی توی حال و باز می اومدی توی اتاق و روی من شیرجه میزدی انگار خوابم برده بود که با احساس درد بیدار شدم..........تو با پاهات روی موهام ایستاده بودی و دنگ خوردی تو صورتم................بعدشم چنگ انداختی ب...
7 مهر 1390

گرسنگی

پسر گلم رو دیروز بعد از هفت روز مصرف دارو بردم دکتر و خدا رو شکر خوب خوب شده بود باباش بهم می خندید می گفت بابا خوب شده دیگه برا چی بریم دکتر................ولی من باید مطمئن می شدم که گلم هیچ مشکلی نداره غذای مهراد رو هم برده بودیم و رفتیم توی پارک که غذاش رو بخوره کنار حوض پرنده ها نشستیم و مهراد کمی غذا خورد............بعد بابایی بردش یه دوری داد پسرم رو که هم حیوانات رو ببینه و هم اشتهاش باز بشه ........دوباره برگشتن و سانس بعدی غذاش رو خورد خلاااااااااااااااااصه برگشتیم خونه ........مهراد شیرش رو هم خورد با هم رفتیم بخوابیم دیدم مهراد گریه می کنه ..بغلش کردم کمی راه بردمش اما انگار قصد ساکت شدن نداشت............. گذاشتمش روی...
23 شهريور 1390

عکس های بعد از یکسالگی

این جا پسر خوشتیپ و خوردنی من رفته تو جعبه و داره بازی می کنه: اینجا هم صبح کله سحر توی ماشین از خواب بیدار شده و مات و مبهوت منو نگاه می کنه: اینجا هم شیطون بلا میخواست بره حمام ........همش درمیرفت و اینور و اونور فرار می کرد و میخندید تا باباش بگیرش و ببرش حمام: اینجا هم بعد از حمام لم داده و تلویزیون تماشا می کنه و گوش پاک کن میل میکنه( بقیه گوش پاک کن ها هم که توی دستشه...... می بینید کهههه): اینجا هم میخواستیم بریم مهمونی افطار: اینجا هم پسرم سر سفره افطار لقمه اندازه دهنش برداشته( قربونش برم): ...
16 شهريور 1390