مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

دل نازک

1390/7/21 11:33
نویسنده : مامان
782 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیز و مهربون و دل نازک من

هیچ وقت نمی تونم اشک رو توی چشمات ببینم..........هیچ وقت نمی تونم ناراحتیت رو تحمل کنم

تازگیها دل نازک شدی و تا یه ذره بلندتر بهت میگم مهراد......دیگه لب میزاری عزیز دلم

حتی وقتی محکم با یه وسیله ای میزنی توی صورت بابا یا مامان یا دیگران............انتظار داری که بهت چیزی نگیم

خوب تو این سن چیزی هم بگیم به قول کتاب مادر کافی خودمون رو خسته می کنیم چون تو باز کار خودت رو انجام میدی

این هفته کلاً مهمون خاله مژگان و خاله بهاره بودی.........چون مادربزرگت اینا رفته بودن سفر

اونجا خیلی بهت خوش میگذره و هر روز یه بازی جدید یاد میگیری..........وقتی میخوام بیارمت خونه لب میزاری و گریه می کنی و دلت نمیخواد بیای................ به خاله بهاره می چسبی و اجازه نمی دی بغلت کنم 

خاله هر روز کیفت رو پر از خوراکی می کنه و کلی بهت میرسه

بهاره می گفت موز بهت میده انگار زهرماره ...تفش می کنی بیرون

فسقلی سر از هر جای خونشون درآوردی و خودت رو تو جای بزرگ دیدی و کلی بهت خوش می گذره

 

میخوایم بریم سفر.............یادته همون سفر مشهد مقدس که قرار بود تو شهریور بریم و تو گلو درد گرفتی و نرفتیم

بعدشم که مامان کلی تو اداره کار داشت و اصلا فرصت نمی شد بریم............حالا تصمیم گرفتیم بریم

دیشب هم رفتیم برای دختر خاله کیمیا کلی خرید کردیم تا براش ببریم

 

اما................

دیشب تو خیلی گریه می کردی و ناراحت بودی .............. همش سرفه می کردی و عق میزدی و گریههههههههههههههههههه

نمی دونم از من ناراحت بودی یا مریض شدی

آخه دیشب رفتیم بخوابیم همش روی سرم راه میرفتی و موهام رو می کشیدی بعدش میومدی روی شکمم و خودت رو بالا و پایین می انداختی و سواری می کردی

من خودم رو به خواب زدم تا شاید تو بخوابی.............اما تو یهویی پریدی روی صورتم و چنگم زدی..............منم سردرد شدیدی داشتم....................... با عصبانیت بلندت کردم و گفتم دیگه بسه لالا.............یعنی زود بخواب

تو یکم اخمات رو کردی تو هم و مدت کوتاهی دراز کشیدی و بعد خوابیدی

اما از توی خواب بیدار شدی و گریهههههههههههههههههههههههههههه

تا صبح همینطور بودی............بابایی می گفت گلوش درد می کنه.......اما من می گم تو از دست من ناراحت بودی عزیز دلم

حالا قراره بابا امروز صبح ببردت دکتر.........دعا می کنم طوریت نباشه.................هم من دیگه تحمل مریضیت رو ندارم ....هم دیگه دلم نمیخواد تو مریض بشی نفسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

lili
22 مهر 90 16:46
jan.azizam mikhad yeki bash bazi kone.golam rafti safar movazebesh kheyli bash,ma ke raftim sard bod mashhad.khosh begzare.boooooooooooos


ممنون زینب جان

خیلی لطف می کنی که سر میزنی
مهتا
24 مهر 90 19:39
عجب مامان بد اخلاقی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


جدی میگی ولی فقط همین یه بار از اول عمرش بوددددددددددددد

من خیلی مهربونم
مریم مامان باران
25 مهر 90 0:55
خدا نکنه مریض شده باشه میترا جون شاید چون قبل خواب دعواش کردی اینطور بوده چون من یه جایی خوندم قبل خواب با بچه مهربون باشید چون روش تاثیر میزاره......

انشالله میرید مشهد زیارت جای ما رو هم حسابی خالی کنین و از طرف ما هم نایب الزیاره باشید.



مریم جونم جدی میگی نخونده بودی پست رو

برات میزارم عزیزم
راست میگی قبل خواب باید مهربون بود یعنی همیشه باید مهربون بود........عمل کردن به همه حرفهای تو کتابا و همیشه مهربون بودن با بچه هایی که فضولیشون خیلی زیاده سخته

مامان بیتا
25 مهر 90 14:29
هزار ماشالا خاله بزرگتر شدی و صد البته شیطون تر.
مامانای شاغل همه با کمبود خواب مواجه ان میترا جون واقعا بیشتر از ساعت مشخصی نمی تونن با بچه ها بی خوابی بکشن. انشالا که مهراد حالش خوب باشه و رفته باشید مشهد و حسابی بهتون خوش بگذره.


ممنونم عزیزم
مامان سورنا
26 مهر 90 0:34
وای خدا میترا جون خوب میفهمم چی میگی.منم وقتی سورنا رو دعوا میکنم خیلی دلم میگیره مخصوصا که اونطوری گریه میکنه.نفسش بند میاد انگار.بعدش زودی بغلش میکنم.نمیدونم واقعا که انگار کارمون بی فایده است ولی خوب گاهی لازمه براشون.کاش یکی میگفت درستش چیه واقعا.امیدوارم مهراد مریض نباشه و بتونی با خیال راحت بری سفر و اب و هوایی عوض کنی.


آره گاهی دیگه اذیتشون زیاد میشه........... خیلی هم سخته
مریم
26 مهر 90 19:39
سلام میترا جون
شرمنده که کم میام
امیدوارم سفر خوب وخوشی داشته باشین و مهراد جون هم دیکه مریض نشه و همیشه فضولی کنه واستون
بوسسسسسسسسسسسس


ممنون مریم جونم ............مرصی خیلی ملینای نازم رو ببوس عزیزم


مامان آرام
30 مهر 90 9:24
آخی فدای این مهراد خوشگل و مهربونم بشم که دل نازک شده !
بازم پسرگلمون مریض شد ؛ گناه داره طفلی خیلی اذیت میشه
ببوس روی ماهش رو


پرنده خانوم
3 آبان 90 2:31
ای جااااااااااان

خاله قربون دل نازکیات بره


ایشالا که تنت همیشه سالم و سلامت باشه عزیزم


مرصی پرنده جونم........رمز رو هم الان برات میذارم