عکس های شانزده ماهگی
البته عکسا زیاد کیفیت ندارند به خوبی خودتون ببخشید ولی گفتم یه تنوعی بشه چند تا عکس از مهراد جیگر بزارم براتون
نفس مامان این روزا ماشالله خیلی فهمیده شده :
یه روز صدای در آسانسور اومد و یه بچه با گریه وارد سالن شد از اون روز هر وقت صدای در آسانسور رو می شنوه نگاهم میکنه و میگه نی نی
یا صدای در خونه رو که می شنوه میگه بابا بابا و اگه ایستاده باشه با هیجان خودش رو به در می رسونه
یه روز بابا وارد خونه شد و نون خریده بود مهراد هم تا دید گفت نونو و باباش هم نونها رو گذاشت جلوی مهراد و مهراد هم یه دل سیر نون خورد ..پسرم عاشق نون خوردنه
وقتی کلافه میشه دوست داره بزارمش توی کالسکش و بگردونمش ......همیچین آرام و متفکر نگاهم می کنه که میگی این بچه صد سال سن داره
طفلی وقتی من توی آشپزخونه کار می کنم همش زیر دست و پامه و ازم میخواد بغلش کنم و با هم بریم بازی کنیم
تازگی انگار وابستگیش به من بیشتر شده و خودش رو هر جا باشه به من می رسونه تا بغلش کنم..............وقتی می گم مامان رو ببوس صورتش رو میاره جلو و منو می بوسه
وقت خواب که میشه میره روی تخت و میگه لا لا..سرش رو میزاره رو متکا و میخوابههههههه
هنوز از کلاه بدش میاد تا غفلت کنی کلاه رو از سرش برمیداره
یه روز داشتم سر صبحونه بهش چای میدادم ..........یه لحظه حواسم رفت به تلویزیون...برگشتم دیده مهراد کل انگشتاش رو کرده توی لیوان چای وروجک
تازگی منو سرکار میزاره یه وسیله رو پشت سرش قایم می کنه و میگه نیییییییی یعنی نیستتتتتتت
یا میگه رفتتتتتتتتتتت
از خواب که بیدار میشه دوست داره یکم تو بغلم لم بده تا سرحال بشه .منم با جون و دل بغلش می کنم