مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
مينامينا11 سالگیت مبارک

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

خواب ناز

1390/8/21 11:54
نویسنده : مامان
995 بازدید
اشتراک گذاری

مهراد جان روزهای زندگی در کنار تو خیلی زیبا و دوست داشتنیه...........خدایا شکرت

خیلی خوبه که تو با همه جور میشی و به راحتی باهاشون میری بیرون...........این روزها به نظرم میرسه داری باز دندون درمیاری .......چون بدجور بی اشتها شدی و لثه هات هم متورم شدن......فکر کنم دندونای نیشت میخوان درآن.........امیدوارم که این دندونها راحت دربیان و زیاد اذیتت نکنن

دیروز یکم ماست چکیده ریختم برات توی کاسه و دادم دستت بخوری .....چون دوست داری خودت غذا بخوری

جالبه که برنج رو هم با مشت خودت میخوری.................. خلاصه که ماست ها رو به صورت و چشم و ابرو و موهات مالیدی.........................خاله مژگان نگران بود که چطور میخوام تمیزت کنم

اما من اصلا بهش فکر نمی کردم ..........فقط به این فکر می کردم که تو داری لذت می بری از خوردنت

ماست ها رو توی گوشات هم مالیده بودی............وقتی خوردنت تموم شد حسابی تمیزت کردم و یه دسته گل شدی .................خاله متعجب مونده بود

 

شب هم سیب زمینی ها رو خوردی و آخرش یکم له کردی و شروع کردی مالیدن به صورت و موهات و گوشات........راستش رو بخوای من یکم نگران شدم .........................چون اگه بخوای اینطوری ادامه بدی و همه چیز رو بمالی به سر و کلت یکم سخته

به فکرم رسید برات غذا کمتر بزارم که زیاد نیاری و شروع به بازی کنی

آخر همین هفته هفده ماهت تموم میشه و وارد هجدهمین ماه زندگیت میشی..............همه میگن بچه ا یک سال و نیم که میشن خیلی چیزا رو میگن و مادرها راحت تر میشن

تو هم خیلی چیزها رو میگی و ازت میپرسم میخوای یا نه جواب میدی یه سری از کلمات رو هم تا میشنوی میگی ولی کم تکرارشون می کنی

تو خونه فقط میری روی سرامیک ها میشینی.............. هر چی میزارمت روی فرش دوباره بلند میشی و میری روی سرامیک میشینی..........................باز جای شکرش باقیه که لباست رو بالا نمیزنی

آخه پسرخاله شایان لباسش رو میزد بالا و روی سرامیک ها دراز می کشید

من نمی دونم شماها سردتون نمیشه............شبها توی خواب اگه یه ملحفه نازک روت بکشم دادت بلند میشه و گریه می کنی که برش دار

این روزا بیشتر برات غذاهایی درست می کنم که بتونی خودت برداری و بخوری ...................من خیلی امیدوارم که هر چه زودتر بتونی گرسنگیت رو بهم بگی و اگه جاییت درد میگیری هم بگی

اونوقت دیگه من دغدغه ندارم که تو کی گرسنت میشه و کی جاییت درد میگیره

ای کاش این گریه های گه گاهت که من و پدرت رو درمونده می کنه و نمی دونم برای چیه هر چه زودتر معنی دار بشه و اگر گریه می کنی به ما بگی برای چیه

یه خواب ناز بعد از یه روز پر انرژی:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان سورنا
22 آبان 90 0:10
میترا جون مطمئنم اون روز هم خواهد رسید که این وروجک ها به ما میگن که چی میخوان .تا چشم به هم بزنیم رسیده.اما اینطوری هم که ما خودمون کشف کنیم با حس ششم مادرانه و گاه پدرانه خیلی جالبه.راستی اون اولین عکسش خیلی قشنگ شده مخصوصا نگاهش و عکس اخری که با تمام وجود خوابه.


آره سمیه جون .........منم شدیدا منتظر اون روز هستم
دیگه احساس می کنم از بس فکر کردم و ذهنم درگیر مسائل مربوط به مهراد بود دارم کم میارم

فنچ بانو
22 آبان 90 15:41
ای کاش هیچ وقت اشک توی این چشمای ناز و معصوم میاد... عزیییییییزم


ایشالله ایشالله
مریم مامان باران
23 آبان 90 16:41
الهی من بگردم کپل خوشمزه بانمک........یعنی اگه دم دست من بودی حتماً گازت میگرفتم.....مامانش نترس واکسن زدم دیگه گاز نمیگیرم

میدونی میترسم یه روزی بیاد حرفاشون رو بهمون نگن............

ببوسش. راستش واسه واکسن 18 ماهگی حتماًقبلش استامینوفن بدیا.
قربون این گل پسر با مامان نگرانش.

آخ اخ بارانم همش میره رو سرامیک میشینه....


سلام مریم جون این چه حرفیه خواهر .هر چقدر دوست داری گاز بگیره.ناروا باشه چرا به خودت حرف میزنی
امیدوارم اون روز هرگز نرسه
من به عنوان یه مادر همه تلاشم رو می کنم پسرم باهام رفیق باشه ...
واکسن هیجده ماهگی رو آخر هجده ماه میزنن دیگه ؟ هنوز یک ماه مونده
چشم حتما استامینوفن میدم به پسر گلم
فکر کنم این وروجک ها یخی رو دوست دارن.اما من برای احتیاط همیشه شلوار کلفت و جوراب پاش می کنم که یخ نکنه


پرنده خانوم
25 آبان 90 0:40
میترا خانومی من عاشقتمممممممممممم
یکی از دلایلش بخاطر اینکه به مهراد اجازه میدی خودش غذاشو بخوره و حتی به سر و صورتش بماله و اصلا هم نگران این نیستی که چطوری باید تمیزش کنه

بزن دست قشنگه رو واسه یه مامان نمونه


مرصی پرنده جونم
من دلم میخواد مهراد احساس راحتی بکنه.... الان خیلی کوچیکه برای یاد گرفتن یه سری مطالب
دوست دارم پسرم در هر سنی که باشه خونه براش امن ترین و راحت ترین جا باشه ...با خیال راحت توی خونه کنار پدر و مادرش بمونه
پرنده خانوم
25 آبان 90 0:42
اون عکس اولیه خیلی خوردنیهX
آدم دلش میخواد این پسر نازدونه رو قورتت بده دسته
بس که خواستنیهX
ماشالله
زدم به تخته خاهری


مرصی پرنده جون
اگه به تخته هم نزنی ملالی نیست
سپیده ( این منم بی تو )
26 آبان 90 2:06
ای جانم فدای اون پشمای خوشگلش
فدای اون خوابِ نازش
...
خوش به حالت که همچین فرشته ای داری

عزیزم


مرصی سپیده جون
امیر
26 آبان 90 10:07
سلام سلااام
وااای جیگر این آقا رو عموش بخوره که اینقدر با جذبه نشسته تو پااارک. اگه دختر داشتم حتما میدادمش به تووو. ههه
از طرف من حسابی این آقا خوشگله رو ببوسینش. دلم واسش حسابی تنگ شدهه



سلام بر عموی مهربون و پرمشغله
کم سر میزنید اینجا
آره به خدا جذبه این پسر منو کشته.......مامانم میگه یه ابهت مردانه ای داره از حالا و خیلی جدیه
تشریف بیارید مهراد رو ببینید خوب.قدمتون روی چشم
سپیده ( این منم بی تو )
27 آبان 90 20:44
ما الان تو خونه یه نینی داریم که مثل مهراد جونی عاشق این ِ که بره روسرامیک
میره میره میره لُپش رو میچسبونه رو سرامیک و میخنده

قربون ِ این نگرانیهات بشم که به همه چیز دقیق میشی بانو


و خیلی مارو خجالت دادین که حرفای انرژی مثبت مارو قابل تعریف و تمجید دونستین

نمیدونم باید به شما بخاطر داشتن مهراد حسودی کنم
یا به مهراد واسه داشتن همچین مامان ِ مهربونی
مامان ِ منئخیلی جدی بود!
حتی وقتی که ما خیلی بچه بودیم!


آخی نازی..واقعا بودن یه بچه توی خونه خیلی شیرین و دلچسبه.........وقتی در آغوش میگیریمشون کلی به آدم انرژی میدن

عزیزم خوب حرفات خیلی خوب بودن.من که لذت بردم


من خیلی خوشحالم که مهراد رو دارم و امیدوارم مهراد هم یه روزی به خاطر داشتن مادری مثل من خوشحال باشه
می دونی مادرهای قدیمی خوب خیلی فرق داشتن با ماها
مامان بیتا
28 آبان 90 8:39
وای میترا جون رفتار این وروجکا خیلی شبیهه بیتا هم هیچوقت پتو روش نگه نمیداره. برنج رو هم با دست میخوره.


آره منم متوجه شدم که چقدر این وروجکا رفتارهاشون شبیه همدیگست.خدا حفظشون کنه