سحر خیزی و بیداری
دوست دارم مهراد جونم.....تصویر بالا تقدیم به تو پسر نازدونم با عشق
چند روزی میشه که بیخوابی زده به سرت......نه اینکه فکر کنی اصلا نمیخوابی ..........نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
همیشه زیاد میخوابی ........ اما چند روزی میشه که ظهرها دیگه نمیخوابی و صبح زود هم بیداری........... و تا ساعت 11 شب برای خودت میگردی و راه میری و میخندی و بازی می کنی ...............
دیروز ظهر که رفتیم خونه دیدیم نمیخوابی که بابایی بردت حمام و حسابی آب بازی کردی.............. بعدشم دیدم تا شب که حوصلت سر میره تو خونه ..........با هم رفتیم خونه خاله مژگان
خاله معصومه هم اومد و تو حسابی با پسرخاله ها مشغول شدی ................ بازی کردی و کلی هم رقصیدی
خیلی وروجک شدی .....تا صدای آهنگ رو می شنوی پای ثابت وسط میدونی و نمیشینی تا آهنگ تموم شه
الهی قربونت برم.........حسابی هم با پسرخاله مهرشاد بازی کردی و دویدی ولی خبری از خواب نبود
من هی می گفتم الان دیگه یه گوشه ای بیهوش میشه و میخوابه...................... اما خبری نبود
دوباره بعد از مدتی من می گفتم الان دیگه بیهوش میشه.......خاله معصومه میخندید و می گفت یه ساعت پیشم همینو گفتی
خیلی جالبه برام که هر جا میریم تو دوست داری از دست یکی غذا بخوری............. گاهی میری سراغ بشقاب بچه هایی که ماماناشون دارن بهشون غذا میدن و از اون میخوای ......................گاهی هم میری سراغ بشقاب خاله ها و اون طفلی ها هم یه دل سیر بهت غذا میدن
عزیز دلم وقتی که نمیخوابی برای هر دومون بهتره .........چون اینطوری از بعداز ظهر هامون استفاده می کنیم و با هم میریم ددر که تو عاشقشیییییییییییییییییی
ولی اگه بخوابی تموم عصر رو خوابی و مجبوریم تو خونه بمونیم
امیدوارم همیشه پسر سحرخیزی باشی تا همیشه کامروا بشییییییییییییییییییی خوشگلم