یک سال و نیم با مهراد
یک سال و نیمه که هر روز رو با نگاه به تو شروع می کنم و به آخر می رسونم
یک سال و نیمه که فکر و ذهن من مشغول به توست و لحظه ای آرامش بدون تو برای من محاله
خنده ها و شادیهات توی خونه منو به اوج خوشبختی و نگاه عمیقت به فکر فرو میبره
به عمق وجودت که از الان می دونم خیلی بزرگه و مطمئنم تو بزرگمردی خواهی شد........اینو توی نگاهت می خونم
وقتی آغوشم رو برات باز می کنم و تو می پری تو بغلم و سرت رو میذاری روی شونه هام و میگی ماما ........ و باز میری عقب و دوباره دوباره این کارت رو تکرار می کنی..............گرمای وجودم رو بهت هدیه میدم و تو رو به قلبم می فشارم
یک سال و نیمه که شبها چند ساعت خواب پشت سر هم نداشتم ........ اما دلم آرومه. چون تو رو دارم
مهراد جان میدونی آرزوی مامان چیه؟........................آرزوم سربلندی و خوشبختی تو در دنیا و آخرته
اسمت که میاد من به یاد دعا می افتم و بی اختیار یه دعای خیر بدرقه راهت می کنم .......شاید یه روزی هر کدوم از این دعاها یه جای زندگیت دستت رو بگیره................من باشم یا نباشم
شیطونیهات .............. ریختن چای و برگردوندن لیوان.......... باز و بسته کردن شعله گاز و اوف اوفت ........... پریدنت روی رختخوابها و قایم موشک کردنت.................... گرفتن شلنگ و آب پاشی همه جا وقتی میخوام بشورمت .... فرار کردن موقع خوردن قطره هات ...............تحویل نگرفتن دیگران وقتی که میلت نیست یا دارن اذیتت می کنن................ عشوه هات وقتی که میخوای خودت رو لوس کنی یا نفس نفس زدن الکیت زمانی که می دونی ازت دلخورم و میخوای بیای بغلم................همه پر از حس زندگین
یک سال و نیمه که تو با بودنت و همه ی سختیها و دشواری های بچه داری ما رو عاشق کردی.......عاشق خودت،زندگی و خداااااااااااااااااااااااااا
حالا اینقدر بزرگ شدی که عروسکت رو روی پاهای کوچولوت لا لا می کنی ...........کلمات زیادی رو میگی و وقتی چیزی ازت می پرسم با تایید سرتو تکون میدی
بهت میگم مهراد غذا میخوای .....سرت رو تکون میدی و با اشاره میگی آره و تند تند میگی مَمَ مَمَ
منم برات غذا میارم............... میگم مهراد بشین .تو هم درست همونجایی که من اشاره می کنم میشینی و میخوری.........گاهی اینقدر گرسنته که تند تند قورت میدی و دهنت رو میاری جلو و میگی من من یعنی بده قاشق بعدی رو............................ وقتی سیر شدی هم با بقیه غذات بازی می کنی و من باید سریع به داد فرش و لباسات برسم و غذا رو جمع کنم
همیشه هر چند دقیقه ای خودت رو لوس می کنی و با ناز میگی ماماااااااااا..............و خودت رو می اندازی تو بغلم................انگار میخوای انرژی تازه بگیری .............باز دوباره میری و مشغول بازی میشی
دیشب نمیخوابیدی ............... با صدای آروم بهت گفتم عمو میگه لا لا و انگشتم رو گذاشتم روی بینیم به علامت سکوت.......................تو هم سریع این کار و کردی و سرت رو گذاشتی روی متکا و خوابیدی
نمی دونم چرا هر وقت اسم عمو رو میارم تو به حرفم گوش میدی
میگم عمو گفته شیرت رو بخور..........میخوری ................البته بیشتر زمان خوابیدن
خلاصه از تو گفتن تمومی نداره............من خوشحالم از داشتن تو پسر خوشگلم