محرم ماه حسين(ع)
شب هشتم محرم با مهراد صندلي عقب ماشين نشسته بوديم و مهراد برخلاف هميشه خيلي آروم بود و به آسمون نگاه مي كرد ......شايد ميون ستاره ها دنبال چيزي مي گشت .............. صداي نوحه از راديوي ماشين توي فضا پيچيده بود و بوي محرم به مشام مي رسيد
مهراد غرق در تفكرات خودش بود و آروم ميون آغوش من فرو رفته بود ............ به كنار هيئت عزاداران رسيديم ....صداي طبل و نوحه پيچيد تو ماشين و مهراد هم با ديدن عزاداران كه سينه مي زدن شروع به سينه زدن كرد.............باباش تعجب كرده بود كه ببين داره سينه ميزنه..............منم گفتم از صبح دارم به پسرم آموزش ميدم كه براي امام حسين(ع) سينه بزنه
اونشب مهراد آروم آروم سينه ميزد و به هيئت نگاه ميكرد ..........انگار بزرگ شده بود...... ..خيلي بزرگ
و من در رؤياهام مهراد رو مي ديدم كه بزرگ شده و با پدرش ميون هيئت هستن .......... يا امام حسين(ع) خودت حافظ همه بچه ها باش