مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

تصمیم کبری

1390/8/10 12:11
نویسنده : مامان
778 بازدید
اشتراک گذاری

ای کاش همیشه اینقدر جرأت و جسارت داشتیم که حرفمون رو بدون ترس و با اعتماد به نفس بزنیم.

ای کاش همیشه می تونستیم خودمون باشیم و نخوایم مطابق خواسته دیگران رفتار کنیم تا اونها ناراحت نشن

وقتی می خوایم یکی دیگه باشیم خیلی سخته

مدتها بود که دچار درگیری ذهنی بودم برای نحوه نگهداری از مهراد

از اینکه صبح ها شیر و غذاش رو نمیخورد و پشت هم سرما میخورد ناراحت بودم و همه رو می گذاشتم به حساب جایی که صبح ها می رفت

این ذهن درگیر حتی یه لحظه هم آرامش نداشت بیماری اخیر مهراد هم دیگه امونم رو بریده بود و تصمیم جدی گرفتم که براش پرستار بگیرم حتی تا جایی پیش رفتم که کارم رو رها کنم و خودم از عزیز دلم نگهداری کنم

برزخ سختی بود.بعد از کلی مورد که بهم معرفی شدن همکارم یه پرستار بهم معرفی کرد که ظاهراً خیلی خوب بود ولی در تحقیقاتی که انجام دادم مشخص شد که اصلا مورد مناسبی نبوده

از طرفی وقتی که دیدم در جایی قرار دارم که میخوام جگرگوشم رو بسپرم دست یه غریبه و برم سرکار، دست و دلم لرزید و نتونستم و فهمیدم که فقط به زبون آسونه.....حاضر بودم از موقعیت اجتماعیم بگذرم ولی این کارو نکنم

 

بعد افتادم در پروسه رها کردن کارم.......خیلی بهش فکر کردم و سبک و سنگین کردم و به رئیسم گفتم

نصیحتم کرد و هزارجور راهکار گذاشت پیش روم .

توی خانواده هم که مطرح کردم همه گفتند تو فکر می کنی به خاطر اینکه می ری سرکار مهراد مریض شده، پس بچه هایی که مادراشون توی خونه پیششون هستن و مریض میشن چی؟ که نمونش در اطرافت خیلی هم زیاده

 

خلاصه که منو قانع کردن که این کار درست نیست

نشستم و به داشته های ارزشمندم فکر کردم و فهمیدم که وقتی طعم نداری رو می چشی اونوقت می فهمی که چه نعمت هایی داری و قدرش رو نمی دونی.

چشمها را باید شست .....جور دیگر باید دید

 

تا حالا فکر کردید چهره آدمها با لبخن چقدر زیباتر میشه....پس با هم میخندیم تا دنیا به روی ما بخندد                                   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

فنچ بانو
10 آبان 90 19:25
سلام میترا جونم
خیلی می فهممت... من همیشه به این موضوع فکر می کنم... منم دلم می خواد بچمو خودم بزرگ کنم... اما به احتمال زیاد نمی شه...
درست می گی... به خدا توکل کن... ایشالله بهترین تصمیمو می گیری... خدا همیشه مواظب مهراد کوچولو هست


مرصی فنچ عزیزم

آره کاش میشد.......منم همیشه دلم اینو میخواد
ایشالله که برای تو اتفاق بیفته
ممنون عزیزم
فنچ بانو
10 آبان 90 19:25
راستی من رمز پست قبلو ندارم


چشم رمز رو برات میذارم
مامان الین
11 آبان 90 10:19
ای کاش همیشه می تونستیم خودمون باشیم و نخوایم مطابق خواسته دیگران رفتار کنیم تا اونها ناراحت نشن

واقعا حرفتو قبول دارم اما.........
مهراد جیگرمو ببوس


سلام مامان الین
نگفتییییییی اما چییی؟؟؟؟؟؟؟؟
تو هم الین رو ببوس
khm
11 آبان 90 14:28
بچه ها بزرگ ميشند وتو فقط ما ميمونيم وخاطرات كوچولو هامون . پس سعي كن مشكلتو حل كني نه كل صورت مسئله رو حذف كني من يك پيشنهاد دارم برات كه براش پرستار بگير اما اونو براز خونه مادرت يا مادرشوهرت كه هم اونو مواظب عملكرد پرستار بچه نسبت به مهرداد جون باشن هم بزرگ كردن مهرداد جون گردن كسي نباشه


ممنون که به وبلاگ مهراد سر میزنی( اسم پسر من مهراد هست نه مهرداد)
نه اشتباه نکن من صورت مسئله رو پاک نکردم.....الان دیگه الحمدلله مهراد بزرگ شده و خودش میخوره
چند روزی هست که دوباره میبرمش خونه مادرشوهرم و غذا و شیرش رو میخوره
اونها خیلی از مهراد خوب نگهداری می کنن...........ضمن اینکه نمیشه پرستار رو برد خونشون و آزادی رو از اونها سلب کرد.
من فعلا تصمیم گرفتم خونه مادرشوهرم بزارم و حالا با تغییر دیدم نسبت به اونها احساس راحتی زیادی دارم و مطمئن هستم که مهراد در دامان مادر و پدربزرگ و عمه و عموهاش خیلی خوب و ارام تر بزرگ میشه

بازم از پیشنهادت ممنونم دوست جدید مهراد



مامان الین
14 آبان 90 12:59
اما این که گاهی وقتا آدم مجبوره خودش نباشه و این ناراحت کنندست چون اگه خودت باشی باید پیه خیلی چیزهارو به تنت بمالی مثلا من به رییسم اصلا نگاه نکنم و سلام هم بهش ندم!چون انقدر ازش ناراحتم که دلم نمیخواد ببینمش ولی اکه این کارو بکنم خودت میدونی چی میشه!


راست میگی
مامان سورنا
19 آبان 90 3:41
میترا جون خوشحالم که بالاخره تصمیمت رو گرفتی و دیدت رو عوض کردی.مطمئنم خدا هم کمکت میکنه.
مامان سورنا
19 آبان 90 3:48
میترا جون خدا رو شکر که بالاخره تصمیمت رو گرفتی.و خوشحالم که دیدت رو عوض کردی و با دید مثبت شروع کردی.امیدوارم موفق باشی و مطمئنم خدا بهت کمک میکنه.


ممنون مامان سورنای عزیزم...همیشه محتاج دعای خیر شما هستم