مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

تب و گلو درد

داشتیم بار و بندیل سفر رو می بستیم و می خواستیم بعد از دو سال بریم مسافرت دیشب مهراد رو بردیم دکتر برای چکاب.......... خدائیش علائم حادی نداشت که بفهمیم ممکنه سرما خورده باشه................گاهی کمی عطسه می کرد دکتر اول گوشش رو معاینه کرد و گفت مشکلی نداره ............. بعد سینش رو معاینه کرد و گفت خوبه.....تازه داشت خیالم راحت می شد که گلوش رو معاینه کرد و گفت واااااااای خیلی چرک کرده و متورم شده گفت کمی هم تب داره و کلی دارو براش نوشت الهی بمیررررررررررررررررم از دیشب دارم خودم رو ملامت می کنم و از مهراد بابت کوتاهی عذرخواهی می کنم پسر گلم مامان رو ببخش که زودتر متوجه نشده بود....... آخه تو طفلی که حرف نمی زنی دردت رو بگی قربونت ...
16 شهريور 1390

تغییر رفتار و ...

هر دوره از زندگی این بچه ها یه دنیایی مخصوص به خودش رو داره ......... مهراد من، پسر عزیز و دلبندم این روزا خیلی اذیته و من هم نمی دونم چه مشکلی داره..فقط و فقط نوازش و دلداری ازم برمیاد بی وقفه گریه می کنه و بیقراری.......... شاید شاید داره دندون درمیاره و شاید هم .... دیگه واقعا نگرانش شدم.........اما باباش میگه چیزیش نیست و مشکلی نداره دیگه پسرم حسابی راه میره .........همش به در اشاره می کنه و میگه الیی( یعنی کلید)...... دیشب طفلی داشت از کنار مبل رد میشد که بین میز و مبل افتاد و جیغش به آسمون رفت من تصور کردم چیزیش نشده ولی از نحوه جیغ زدنش معلوم بود که حتما اتفاقی افتاده........ وقتی دیدم دهنش پر از خونه یه لحظه میخواستم سکته کن...
14 شهريور 1390

شب قدر

دیشب شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود. مثل هر شب میخواستم مهراد رو بخوابونم ولی نمی خوابید باباش گفت بزار بیدار باشه بچم میخواد شب زنده داری کنه ......... منم دیگه کاری باهاش نداشتم مهراد این ور و اونور می رفت و شیطونی می کرد ..........تا یه خوراکی می آوردیم که با باباش بخوریم ....زود خودش رو می رسوند...............مهر نماز ما رو برمی داشت و خودش سجده می کرد( اونم چه سجده ای کم مونده بود کله ملق بزنه) ساعت حدود دو و نیم بود که دیگه احساس کردم خوابش میاد.......... باباش بهش گفت پسرم تو شب زنده داری کله گنجیشکی کردی دیگه برو بخواب منم مهراد رو برداشتم و رفتیم تو اتاق خواب .......مهراد شیرش رو خورد و خوابیددددددددددد من دیشب همه ارزوها...
29 مرداد 1390

حمام

دیروز جمعه بود و پسری تا ساعت حدود 10 خوابیده بود. بعدشم که بیدار شد حسابی تو تخت غلط زد و با خرسیش بازی کرد. بعدش بردم عوضش کنم دیدم اووووووووووووووه چه خبره بلوز و شلوارش خیس آب بود............... بابایی هم که خونه نبود .................. خودم دست به کار شدم و مهراد رو بردم حمام(از اول تولدش همیشه باباش می بردش حمام)   گذاشتمش توی تشت و حسابی شستمش و یه دسته گل آوردم بیرون   خیلی بهش خوش گذشت و حسابی آب بازی کرد     دیروز جاتون خالی مهراد رو چسب دوقلو زده بودن به من به طرز وحشتناکی یقه منو چسبیده بود و نه شیر میخورد و نه غذا تنهای تنها با هم بودیم و حتی اجازه نمی داد من بشینم ......... هم...
15 مرداد 1390

اولین تجربه اداره با مهراد

دیروز از صبح تا ظهر تو اداره جلسه داشتم و عصر هم شیفت بودم.   بابایی هم که کار داشت و باید عصر می رفت و کاراش رو انجام بده   خاله هم که وقت نداشت مهراد رو بگیره منم مهراد رو زدم زیر بغلم و شیر و غذاش رو برداشتم و با هم اومدیم ادارهههههههههه  یه صندلی گذاشتم کنار صندلی خودم و مهراد رو هم نشوندم روش ........... تا نشست به قندون اشاره کرد و خواستش..............منم دادم دستش ..................هر چی خرما توش بود رو ریخت روی زمین بعد که خسته شد میخواست بندازتش زمین که به زحمت ازش گرفتم بعد هم یکی یکی وسایل روی میز رو ازم می گرفت و می انداخت روی زمین................اصلا نمی فهمیدم دارم چی می نویسم بردم دادمش به ه...
4 مرداد 1390

اختلال در خواب

                                        چند شبه که مهراد خوب نمیخوابه .........هر چند دقیقه بیدار میشه و ناله می کنه گاهی هم یهویی با جیغ بنفش بیدار میشه امروز ساعت 4 صبح که دیگه من رسماً دیوونه شدم................بالا سرش نشسته بودم و گریه می کردم به خدا از اعصاب داغون و هی بیدار شدن های بی وقفه گلاب به روتون حالم داشت بهم میخورد فقط بین این شبها پریشب رو خوب خوابید   اگه بازم ادامه پیدا کنه ....دیگه توانش رو ندارم از هر کاری...
15 تير 1390

عکس

اینم چند تا عکس از آرشیو عکسای مهراد خان برای بابای اصغر که مهراد دوست داره به افتخار پیوند مبارکشون: عاشق دستمال کاغذیه و همش مثل آدامس داره دستمال کاغذی میخوره این عکسم مال وقتیه که خیلی کوچیک بود و هنوز نمی تونست خودش رو توی تشت بگیره ...
11 تير 1390

عکس

عکس های مهراد نفس از چهار ماهگی تا حالا   چهار ماهگی:   پنج ماهگی: شش ماهگی: هفت ماهگی: بقیه تصاویر در ادامه مطلب هشت ماهگی: نه ماهگی: ده ماهگی: یازده ماهگی: دوازده ماهگی: یک سالگی:   ایشالله همیشه بخندی پسر نازم   مهراد این روزا میخواد حتی ماست رو هم خودش بخوره.منم مانعش نمیشم و با هم میشینیم و اون با قاشق کوچیکش خودش میخوره وسطش منم غذاش رو بهش میدم................اینقده کیف می کنه اما بعدش واقعا نیاز به حموم داره   یه دست لباس فوق کثیف هم بعد از هر بار غذاخوردنش رو دست منه     ولی اشکالی نداره .........اون غذا...
1 تير 1390

روزيولا اينفانتوم

روز پنجشنبه نوزده خرداد با مهراد و بابایی رفتیم مراسم عقد خاله افسانه                                                                     مهراد خواب بود که وارد مجلس شدیم............. با صدای ترانه از خواب بیدار شد و اول با تعجب به اطراف نگاه میکرد ..........بعدشم کلی ذوق زده شده بود که اونجاست و دلش میخواس...
29 خرداد 1390