مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

حمام

1390/5/15 9:12
نویسنده : مامان
676 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز جمعه بود و پسری تا ساعت حدود 10 خوابیده بود.

بعدشم که بیدار شد حسابی تو تخت غلط زد و با خرسیش بازی کرد.

بعدش بردم عوضش کنم دیدم اووووووووووووووه چه خبره

بلوز و شلوارش خیس آب بود............... بابایی هم که خونه نبود .................. خودم دست به کار شدم و مهراد رو بردم حمام(از اول تولدش همیشه باباش می بردش حمام)

 

گذاشتمش توی تشت و حسابی شستمش و یه دسته گل آوردم بیرون

 

خیلی بهش خوش گذشت و حسابی آب بازی کرد

 

 

دیروز جاتون خالی مهراد رو چسب دوقلو زده بودن به من

به طرز وحشتناکی یقه منو چسبیده بود و نه شیر میخورد و نه غذا

تنهای تنها با هم بودیم و حتی اجازه نمی داد من بشینم ......... همش می گفت منو بغل کن و راه برو

منم زبون روزه دیگه توان نداشتم و با همه تلاشی که کردم ساعت حدود 2 بعد از ظهر غذا خورد ولی همچنان تا شب به من چسبیده بود...تا جایی که ساعت یازده شب گذاشتمش رو کابینت کنار گاز و سحری درست کردم

 

من و باباش اصلا ترسوندن بچه تو کارمون نیست ............ فقط به چیزای داغ اگه بخواد دست بزنه بهش میگیم اوففف

اما یه مدتیه مهراد خیلی می ترسه ............ حتی دیشب توی خواب هم محکم به من چسبیده بود

دیگه دارم نگران میشم ............ آخه الان که تابستونه و بیشتر با باباشه .اون طفلی هم که نمی ترسونش ........... نمی دونم چرا اینطوری شده ............اگه می دونید کمکم کنید.

فکر کنم این دفعه دیگه باید به روانشناس کودک مراجعه کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان آرام
15 مرداد 90 10:01
آخی راست میگی؟باباش حمامش میداد چه جالب!!!
من همیشه خودم آرام رو حمام میدم .
نگران نباش آرام هم مثل چسب دوقلو همش به من چسبیده ، اونم قبلاً از چیزی نمیترسید ولی الان با صدای بلند که کسی رو صدا میزنن فوری میترسه میدوه میاد تو بغل من ؛ فکر کنم اقتضای سنشون باشه


خوب مهراد پسره

گفتم از اول با باباش بره عادت کنه بهتره

ولی حمام دادن این کوچولوها هم حال و هوایی داره

خدا کنه اقتضای سنشون باشه ........ ارامم رو ببوس


مامی مهناز
18 مرداد 90 13:29
چه جالب میترا جون .بابای مهیار اصلا نمیتونه
تا الان هم کلا یکی دوبار ماکزیمم یک ساعت نگهش داشته همین!!!خودم بدعادتش کردم


مامی مهناز پس خوبه تا حالا جون سالم بدر بردی از بچه نگه داشتن

ما که شیفتی نگه می داریم......من هموون ظهر تا شب دیگه می برم و شب رسما دیوونم می کنه

خدا صبرت بده خواهررررررررر
پرنده خانوم
19 مرداد 90 22:31
نماز روزه.ت قبول باشه خانومی
التماس دعا

ای جااااااااااااااااااااااااااااااااان
کاشکی وقتی از حموم درش میاوردی اونجا بودم
مطمئنم درسته غورتش میدادم بس که جیگره

راستی خانومی
واسه شهریور برنامه ریزی کردی که


سلام پرنده جونم .خوبی؟

مرصی لطف داری

کارت دعوت رو بفرست ما با کله میایم
مریم مامان باران
20 مرداد 90 10:59
خیلی خوبه که پسر به بابا عادت کنه واسه حموم کار خیلی خوبی کردی.

راستی روزه میگیری؟میتونی؟مگه شیر نمیدی؟بابا بیخیال دیگه جونی واست نمیمونه میترا جون.

بابت وابستگی و ترس هم نگران نباش...تخیل بچه ها قویه و مرور زمان کار رو درست میکنه..........نکنه باباش خسته شده مثلا گفته بچه خوبی نباشی دزد/پلیس/دکتر.....پشت دره...یا یه چیزی مثل این؟؟

اصلا جلوش به روش نیار و همش بگو پسر شجاع من بیا و....
بوس بوس.


مرصی مریم جون..مهراد به باباش عادت داره و همه جا با هم میرن

آره روزه می گیرم

اصلا ترسوندن تو کار ما نیستتتتتتتت......به هیچ وجه حتی در بدترین شرایط هم امکان نداره اونایی رو که گفتی بگیم............جدیدا اینطوری شده ..امیدوارم که زودتر خوب بشه

چند وقت پیش یهویی از صدای سشوار و جاروبرقی ترسید ......ولی الان دیگه نمی ترسه و خوب شده

امیدوارم که اینها هم زود از سرش بره
مامي اصغر
2 شهریور 90 18:43
ey vay khale juuuuun aberum raft keeeee hameye keyke alusim fadaye mehrad juuuun vase alusie mehrad asgharemuno miyarim ke keike mehrad fadaye pesmalimun besheeee hahaha