اولین قدمهاااااااااااااااا
خونه خاله معصومه افطاری دعوت بودیم......وقتی داشتیم می رفتیم ...مهراد توی ماشین خیلی خوشحال بود.................این روزا تو مهمونی های افطار به پسرم خیلی خوش می گذره و با دوستاش کلی بازی می کنه..... سر سفره افطار مهراد کلی نون و پنیر خورد و من توی دلم داشتم خدا رو به خاطر برکت های ماه رمضان شکر می کردم
برکات این ماه رو به وضوح حس می کنم و هر روز خدا رو شکر می کنم که به پسرکم اینقدر لطف و مرحمت داره............. با این که روزه گرفتن سخته اما به خاطر همه این الطاف بی کران دلم میخواست همیشه ماه رمضون باشه
بعد از افطار من روی مبل نشسته بودم و مهراد هم کنار مبل ایستاده بود ......... یک دفعه دستش رو ول کرد و چند قدم راه رفت
من خیلی ذوق کردم ...... برای خواهرام عجیب بود....گفتم آخه اولین قدمهاشه
دیگه اونها هم تشویقش کردن و پسرم کلی راه رفت
خدایا شکرتتتتتتتتت
این وسط خاله بهاره نگران کیک عروسیش بود و می گفت تا شهریور حسابی راه میره و میاد کیکم رو خراب می کنه(البته با خنده)
وقتی رفتیم خونه ...........من رفتم از توی اتاق یه وسیله ای رو بیارم ....دیدم گل پسرم خودش دستاش رو از دیوار جدا کرده و داره تمرین راه رفتن می کنه فداش بشششششششششم
یه خبر دیگه هم دارم.......پسرم یه دندون دیگه هم از دندونای آسیاش دراومد و خدا رو شکر اخلاقشم خوب شده..............همه اون چسبیدناش و بیقراریهاش مال دندونش بود که اذیتش می کرد.......الهی بمیرم چقدر این بچه ها برای دونه دونه دندوناشون زجر می کشننننننننننن