مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

اولین تجربه اداره با مهراد

1390/5/4 11:31
نویسنده : مامان
406 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز از صبح تا ظهر تو اداره جلسه داشتم و عصر هم شیفت بودم.

 

بابایی هم که کار داشت و باید عصر می رفت و کاراش رو انجام بده

 

خاله هم که وقت نداشت مهراد رو بگیره

منم مهراد رو زدم زیر بغلم و شیر و غذاش رو برداشتم و با هم اومدیم ادارهههههههههه

 یه صندلی گذاشتم کنار صندلی خودم و مهراد رو هم نشوندم روش ........... تا نشست به قندون اشاره کرد و خواستش..............منم دادم دستش ..................هر چی خرما توش بود رو ریخت روی زمین

بعد که خسته شد میخواست بندازتش زمین که به زحمت ازش گرفتم

بعد هم یکی یکی وسایل روی میز رو ازم می گرفت و می انداخت روی زمین................اصلا نمی فهمیدم دارم چی می نویسمقهر

بردم دادمش به همکارم تا بتونم صورتجلسه را با خیال راحت چک کنم........... تا اومدم از اتاق بیرون، زد زیر گریه

بیچاره همکارم اومده آقا رو کنار من نگه داشته که منو ببینه و گریه نکنه

آقا نشسته بود روی میزووووووووووو پدر کامپیوتر و تلفن رو درآورد

بعدشم غذاشو دادم و بردمش پیش رئیسم که چون کم کار کرده بودم فردا نگه که چراااااااااااااااااااااااا

اونم تا مهراد رو دید میخواست بغلش کنه که مهراد هم سرش رو برگردوند و نرفت بغلش.................رئیسم گفت چشماش یه طوریه؟

 

گفتم بلهههههههههههه

آقا از صبح فضولی می کنه و نخوابیده ...حالا خوابش میاد

هنوز حرفم تموم نشده بود که مهراد سرش رو گذاشت روی شونم و خوابش برد

بعدشم من رفتم شیرش رو گرم کردم و دادم خورد و به سلامتی رفتیم خونه

صبح که اومدم می بینم یه سری فایل های اضافی با اسامی عجیب و غریب روی کامپیوتره........اولش تعجب کردم............بعد فهمیدم که کار گل پسرم که دیروز می کوبیده روی کی بورد و بی هدف فابل درست می کرده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مریم
4 مرداد 90 14:15
سلام میترا جون
آفرین به همچین دل و جراتی
چه رئیس باحالی................
الهی بمیرم حتمن پسرموننننننننن حسابی خسته شده که اونجوری خوابش برده
بووووووووووووووووووووووس


مرصی
البته رئیسم که باحال نیستتتتتتتتت

شانسی کمی خوب بود.
بهتره واسه من دلت بسوزه که مهراد پدرمو درآورد
اون که فقط خورد و خوابید
بابا اصغر
5 مرداد 90 9:14
سلااااااااااااام
ههههه امو فداش بشه که دیگه گلپسرمون کارمند شدههههه. جیگر خان رو میدادین تا ما با خودمون ببریم بیرون


خدا نکنه پسرم کارمند بشه............ ایشالله خودش آقای خودش میشه و از کسی فرموون نمیبره

خواهش می کنم شما و همسر محترم دیگه وقتی واسه مهراد ندارییییییییییید



پرنده خانوم
5 مرداد 90 18:41
))))
پس حسابی نذاشته مامانیش کاراشو انجام بده

ای جاااااااااااااااااااان
فدا اون خواب معصومانه.ش بشم
بوووووووووووووووووووووووووس


سلااااااام پرنده جونم

مرصیییی
بابا اصغر
6 مرداد 90 8:24
سلاااااااااااااااام
هههه الان که نظر خود رو خودم پی بردم که چه گافی دادم. هههه عمو رو با الف نوشتم.
خواهش میکنم. این حرفا چیه؟ ما همیشه واسه گل پسر تپل مپلی شما وقت داریییم. حالا که دیدمش دلم واسش یه زره شدهههه.
حسابی سسسسسفت از طرف من اون لپاشه ببوسییییییییییییییین


سلاااااااااام بابای اصغر جان
خوب من فکر کردم به زبون جنوبی هااااااااا نوشتین آمو

حیف که اون روز حسابی قاطی بود
البته مهراد معمولا آرومه ولی گاهی هم اونطوری میشه
اون شب بیچارمون کرد ولی وقتی بردیمش بیرون تقریبا آروم شد.
مرصی از لطفتون
مامان مهراد
6 مرداد 90 11:58
سلام خاله جون من دوست دارم با مهراد شما دوست بشم اسم منم مهراده .مامان جون لینکتون کرده شما هم اگه دوست داشتین لینکم کنین


سلاااااااااااام آقا مهراد

من که خیلی وقته لینکت کردم عزیزم

به وبلاگ خوشگلت هم سر میزنمممممممممم

اما نمی دونم چرا دیده نمیشه .حالا که گفتی رفتم دیدم تو وبلاگ دیده نمیشه

هزار تا بوس واسه آقا مهراد گل گلاب
راستیییییییییی مامانت خیلی هنرمنده هااااااااا



بهارک
6 مرداد 90 14:22
سلام..طراحی عکس وقالب وبلاگ خوشحال میشم سر بزنید..
مامان آرام
8 مرداد 90 14:25
عزیزدلم پسر گلم چقدر کارهات شیرینه خاله
وااااای دقیقاً میتونم تصور کنم چی کشیدی میترا جون تصور میکنم منم آرام رو بیارم اداره از این بدتر فضولی میکنه
اما دوست دارم یه روز بیارمش اداره ، بدیش اینه که اداره ما اجازه ورود بچه رو نمیده
در ضمن متنت رو خیلی جالب و قشنگ نوشته بودی


مرصی سارا جون...ارام چطوره؟ بهترهههههههه

چه جالب که ورود بچه ممنوعه.اینجا ظهرها مهدکودک میشههههه..همه بچه ها از مدرسه میان پیش پدرمادراشون
مرصی لطف داری
پرنده خانوم
8 مرداد 90 23:35
گل پسر،
این مامانیت چه قالب خوشگلی واسه وبلاگت گذاشته ها
دستش درد نکنه


مرصییییییییی پرنده جونم
دیدم لینکایی که میذارم دیده نمیشه عوضش کردم
ممنون
خاله معصومه
9 مرداد 90 13:22
سلام مهراد جونم خیلی بلا شدی وروجک ان شاالله همیشه همین جور بانمک بخندی تا دنیا به روت بخنده خنده هات خیلی بانمکه آدمو خود به خود از ته دل می خندونه بای


آرههههههههه

وقتی میخنده تموم صورتش میخنده
منم خنده هاش رو خیلی دوست دارم
مرصی خاله که سر زدییییییییییی
مامان سورنا
10 مرداد 90 16:51
وای خدا پس مهراد از حالا رفتن به سر کار رو داره تجربه میکنه وروجک.ببین چقدر شیطونی کرده که اونطوری خوابش برده بلا.


به به مامان سورنای عزیز

رسیدن بخیر.........مشرف فرمودید
مریم مامان باران
13 مرداد 90 16:16
وای یعنی کلی خندیدم از دست این خوشمزه خانت........حسابی ببوسش و مراقبش باش.......
انشالله یه روزی تو میری دفتر کارش و براش از اولین روز کاریش میگی.


سلام مریم جون

ایشالله ایشالله
مامان بیتا
15 مرداد 90 9:59
پس چی مامان میترا
فکر کردی فقط خودت بلدی فایل درست کنی؟ منم بلدم تازه هیچ کس هم بهم یاد نداده خودم یاد گرفتم.


واقعااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیتا نانازی رو ببوس