سیزده ماهگی و پیشرفت های مهراد
مهرادم سیزده ماهگیت مبارک پسرم( البته با دو روز تاخیر)...............فردا هم تولد خودمه( اونم مبارکم باشه)
دو روز پیش یعنی دقیقا روزی که مهراد سیزده ماهه شد یه اتفاق جالبی افتاد...........
من و مهراد صندلی عقب ماشین نشسته بودیم .............. بابایی پیاده شد و کمی موز خرید و گذاشت روی صندلی جلو
دیدم مهراد خودش رو می کشه سمت صندلی جلو .......... باباش گفت این موزها رو می خواد ..........منم یه دونه موز باز کردم و دادم دستش و چند دقیقه بعد با کمال تعجب دیدم تموم موز رو خودش خوردددددددددد...............شاخ درآوردم
باباش می گفت عصری هم اجازه نداد من غذاش رو گرم کنم ، سوپ سرد رو تند تند خورد( من شیفت بودم اداره و مهراد و باباش با هم بودن)
خلاصه فهمیدم که بابایی راست میگه و اگه گرسنه بشی همه چی میخوری
پسر گلم هر جا آب ببینه...توی تلویزیون یا پارک و یخچال ... سریع با انگشت اشاره می کنه و میگه آب
سرش رو با یه حالت نازی خم می کنه و می گه دااااااااااا یعنی دکی(دالی)
وقتی چای یا چیز داغی رو می بینه و صدای ماشین رو از بیرون می شنوه .میگه اووفففففففففف
گل رو هم بلده بگه
وقتی زیربغلش رو غلغلک می دم غش غش می خنده و کیف می کنه
هر وقت میره که بابایی بیچاره رو گاز بگیره باباش نمیذاره و این تبدیل میشه به یه بازی براشون .........مهراد تلاش می کنه تا شاید بتونه باباش رو گاز بگیره و همینطور میخنده
تا می بینه توی تلویزیون دست میزنن .اونم شروع می کنه به دست زدن و خوشحالی کردن
از کلاه خوشش نمیاد و تا میذاریم سرش .زود برمیداره و می اندازش
بعد از حمام مثل یه آقا می ایسته تا گوشاش رو خشک کنم......... بعد یه تیکه کوچولو پنبه میذارم تو گوشش تا آبش رو بکشه ................ اونوقت زود پنبه رو درمیاره و میاندازه و گوش پاک کن رو ازم میگره و خودش میخواد گوشش رو تمیز کنه وروووووووووجک( اما من نمیذارم چون خطرناکههههههههههه)
مهراد مامان .....شیرینم ......خیلی خیلی خدا رو شکر می کنم بابت این که تو رو به من داده ...........وقتی سرت رو با ناز خم می کنی و می گیییییی مااماااااااان ......دلم لبریز از عشق میشه و میام غرق بوست می کنم
دوست دارم پسرم