گرسنگی
پسر گلم رو دیروز بعد از هفت روز مصرف دارو بردم دکتر و خدا رو شکر خوب خوب شده بود
باباش بهم می خندید می گفت بابا خوب شده دیگه برا چی بریم دکتر................ولی من باید مطمئن می شدم که گلم هیچ مشکلی نداره
غذای مهراد رو هم برده بودیم و رفتیم توی پارک که غذاش رو بخوره
کنار حوض پرنده ها نشستیم و مهراد کمی غذا خورد............بعد بابایی بردش یه دوری داد پسرم رو که هم حیوانات رو ببینه و هم اشتهاش باز بشه ........دوباره برگشتن و سانس بعدی غذاش رو خورد
خلاااااااااااااااااصه برگشتیم خونه ........مهراد شیرش رو هم خورد
با هم رفتیم بخوابیم دیدم مهراد گریه می کنه ..بغلش کردم کمی راه بردمش
اما انگار قصد ساکت شدن نداشت............. گذاشتمش روی تخت تا خودش بخوابه ..بازم به خودش می پیچید و گریه می کرد
مونده بودم که چکار کنم؟ ......کمی صبر کردم شاید خوابش ببره
اما ساکت نشد و منم دیگه دلم نیومد به اون حال بزارمش.......بغلش کردم و اومدیم توی حال ................نه تو بغلم نه روی زمین هیچ طوری ساکت نمیشد
لامپها رو روشن کردم و رفتم یه مقدار عرق نعنا بهش دادم که دیدم با چه حلاوت و حرصی داره میخوره
تعجب کردم ..........یه لحظه به ذهنم رسید شاید گرسنست
آخه تازه غذا و شیر خورده بود هنوز یک ساعت هم نمی شد...........به همین خاطر من اصلا به ذهنم نرسید که ممکنه گرسنه باشه
این شد که از غذای روی گاز که واسه فردا درست کرده بودم و هنوزم گرم بود یه مقدار بهش دادم که دیدم بللللللللللللللهههههههههههههههههه گرسنشه
بچم غذاش رو خورد روش هم کلی ماست خورد ..............کمی آب هم بهش دادم و بردمش روی تخت در عرض چند ثانیه به خواب عمیقی فرو رفت
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ازت میخوام به گل پسرم یاد بدی که بتونه گرسنگیش رو هم مثل تشنگی به ما بگه........ تا هم اون این همه گریه نکنه .هم من این همه غصه نخورم
** مهراد دیگه خوب راه میره .وقتی میریم خونه کسی انگار رفته سیزده بدر......به گشت و گذار می پردازه و منم کیف می کنم که دیگه پسرم روی زمین چهار دست و پا نمیره
میره روی میز می ایسته و یه لبخند شیطنت آمیزی تحویل منو و باباش میده که انگار قله اورست رو فتح کرده
تا من دو تیکه ظرف می شورم و غذا درست می کنم ....هر چی تو کابینت هاست میریزه بیرون و حسابی برای من کار می تراشه.......................لیموهای خورشتی رو هلوف هلوف میخوره( من نمی دونم این دختره یا پسر که این همه به ترشی علاقه داره)
یه روز من دبه شوری رو برده بودم سر سفره ...........غذای خودم تموم شد و بلند شدم ..........دیدم مهراد داره با قاشق محتویات دبه رو هم می زنه ولی فکر نمی کردم که میخوره هم....................... من که رفتم و به کارام رسیدم..باباش هم الحمدلله تلویزیون و اخبار باشه دیگه از اطرافش خبر نمیشه
وقتی رفتم سفره رو جمع کنم دیدم دهن و صورت مهراد تا گوشاااااااااااااااش قرمز و متورم شده
آقا هر چی آب ترشی بوده می مالیده به صورتش و میخورده
دیگه از اون روز یه مقدار ترشی یا شوری توی یه ظرف کوچولو میبرم سر سفره و پشت سرم قایمش می کنم که نبینه .......چون قاتل ترشیه
دیگه جونم براتون بگه که هنوزم بعضی جاها که خیلی غریبه هستن میریم از یقه من آویزونه ولی یه مقدار این اخلاقش بهتر شده و دست از کله کچل من برداشته .........ولی خیلی دوست نداره تو خیابون راه بره
جدیدا نی نی رو میگه و دیشب هم یه هلو جلوش بود که گفتم هلو........ دیدم بعد از من گفت هلووووووو