شیطنت
دیشب حدود ساعت یک بود که با مهراد و بابایی رفتیم که بخوابیم.......من بالای تخت .......بابایی پایین و مهراد هم هی می رفت پایین و هی میومد بالا دیروز تازه تونسته بود از تخت بالا و پایین بره(اونم چه پایین اومدنیییییییییییی با دست می اومد پایین و روی متکاها هی خودش رو غلط میداد و کیف می کرد خلاصه من که دیگه داشتم می رفتم توی هپروت و هر دفعه با مشت و لگد و البته دهن باز مهراد که شیرجه میزد روم بیدار میشدم(قربون اون دهن خیست برم جیییگرم) یه لحظه به آقای همسر گفتم : مهراد اینقده شیطون نبود خندید و گفت : میگن شیر هر حیوونی رو بخوری خصوصیات همون رو می گیری ، این بزه که شیرش رو به مهراد میدیم اینقده شیطونه که نگووووووووووووو( آخه...