مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

شیطنت

1390/4/7 12:50
نویسنده : مامان
380 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب حدود ساعت یک بود که با مهراد و بابایی رفتیم که بخوابیم.......من بالای تخت .......بابایی پایین و مهراد هم هی می رفت پایین و هی میومد بالا

دیروز تازه تونسته بود از تخت بالا و پایین بره(اونم چه پایین اومدنیییییییییییی با دست می اومد پایین و روی متکاها هی خودش رو غلط میداد و کیف می کرد

 

خلاصه من که دیگه داشتم می رفتم توی هپروت و هر دفعه با مشت و لگد و البته دهن باز مهراد که شیرجه میزد روم بیدار میشدم(قربون اون دهن خیست برم جیییگرم)

یه لحظه به آقای همسر گفتم : مهراد اینقده شیطون نبود

خندید و گفت : میگن شیر هر حیوونی رو بخوری خصوصیات همون رو می گیری، این بزه که شیرش رو به مهراد میدیم اینقده شیطونه که نگووووووووووووو( آخه یه بز پیدا کرده که از یک سالگی شیرش رو برای مهراد می گیریم و میدیم پسری بخوره و چاق و چله بشه)

القصه من که همیشه بیدار می موندم تا مهراد بخوابه ، هر کاری کردم انگار نمی شد خیلی خسته بودم و خوابم برد..........نیمه های شب بیدار شدم و دیدم مهراد هم کنار باباش خوابش برده

 

آفرین پسر ناز نازی مامان که خودت راحت می خوابی.دوست دارم

 

بعدا نوشت: در راستای حرکات پریشب مهراد دیشب هم میخواست بالا و پایین بره..........که طفلی در دومین بار چنان با مخ اومد روی زمین که کلی گریه کرد ...بغل کردمش.......آروم که شد........  رفت سرش رو توی متکاها فرو کرد و خوابیدقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله اس اس
7 تیر 90 9:10
سلاااااااااااااااااااااااااام
من بالاخره موفق شدم بیام وبلاگ مهراد عسلی رو ببینم.
مامان مهراد شناختیم؟؟؟؟؟؟؟
الهی خاله قرررربون شیطنتاش برهههههههههههه.......
جیگلشووووووووووووووووووو ....
خیلی وبش خوب شدهههههه مرسی مامانش...بووووووووس


سلام
خوش اومدییییییییی.فکر کنم شناختمت..........الان بهت میزینگم
ممنون ..لطف داری


مریم
7 تیر 90 20:11




bahar
7 تیر 90 22:33
salaaaam vaaay ye modat sar nazadam che taghirati ijad shodeee vaaaay che aksaye jigariiii.mehraaad juuuni bazam delam barat tang shooood biya khunamun dobare ba ham avaz bekhuniiim


جات خالی خاله

دیروز توی آشپزخونه ساعت دوازده شب یه آوازیییییییییی سر داده بود که نگو
هر چی می گفتم مامان از صدات خوشت اومده...نصف شبی آروم تر .....انگار نه انگار
پرنده خانوم
8 تیر 90 1:51
ای جاااااااااااااااااااااااااااااان
قربون شیطونیاش برم
الهیییییییییییییییییییییییییییی



برای خاله پرنده کم پیداااااااااااااا