شیطنت
دیشب حدود ساعت یک بود که با مهراد و بابایی رفتیم که بخوابیم.......من بالای تخت .......بابایی پایین و مهراد هم هی می رفت پایین و هی میومد بالا
دیروز تازه تونسته بود از تخت بالا و پایین بره(اونم چه پایین اومدنیییییییییییی با دست می اومد پایین و روی متکاها هی خودش رو غلط میداد و کیف می کرد
خلاصه من که دیگه داشتم می رفتم توی هپروت و هر دفعه با مشت و لگد و البته دهن باز مهراد که شیرجه میزد روم بیدار میشدم(قربون اون دهن خیست برم جیییگرم)
یه لحظه به آقای همسر گفتم : مهراد اینقده شیطون نبود
خندید و گفت : میگن شیر هر حیوونی رو بخوری خصوصیات همون رو می گیری، این بزه که شیرش رو به مهراد میدیم اینقده شیطونه که نگووووووووووووو( آخه یه بز پیدا کرده که از یک سالگی شیرش رو برای مهراد می گیریم و میدیم پسری بخوره و چاق و چله بشه)
القصه من که همیشه بیدار می موندم تا مهراد بخوابه ، هر کاری کردم انگار نمی شد خیلی خسته بودم و خوابم برد..........نیمه های شب بیدار شدم و دیدم مهراد هم کنار باباش خوابش برده
آفرین پسر ناز نازی مامان که خودت راحت می خوابی.دوست دارم
بعدا نوشت: در راستای حرکات پریشب مهراد دیشب هم میخواست بالا و پایین بره..........که طفلی در دومین بار چنان با مخ اومد روی زمین که کلی گریه کرد ...بغل کردمش.......آروم که شد........ رفت سرش رو توی متکاها فرو کرد و خوابید