اندیشه هاااااااا
این روزا دلم سخت گرفته
همه جا می نویسن باید بزاری پسرت مستقل بار بیاد تا در آینده هم تو راحت باشی و هم اون
خیلی برام سخته من بدون مهراد حتی نفس کشیدن هم برام محاله
به آینده فکر می کنم به روزهایی که پسرم به سن نوجوانی و جوانی میرسه و بعدش باید بره سربازی و بعدشم دیگه میره سراغ خونه و زندگیش
برای من سخته از پسرم دور بشم..............حالا که خودم بچه دارم حال مادر ش.و.ه.ر.م رو درک می کنم که هنوزم وقتی یه غذای خوب درست می کنه که می دونه پسرش دوست داره ......هر طوری باشه از اون غذا واسه پسرش میذاره و به دستش می رسونه
حالا می فهمم که چرا وقتی من توی غربت درس می خوندم مادرم یه غذا رو شاید ماه ها توی فریزر نگه می داشت .......آره چون دلش نمیومد تنها بخوره و از گلوش پایین نمی رفت
حالا می فهمم چرا یه مادر همه هم و غمش بچشه و از تموم خواسته هاش(آره تمومشون) می گذره تا بچش در راحتی و آسایش زندگی کنه
برای یه مادر خیلی سخته که بچشو نبینه .................و امیدوارم در آینده برای بچه هامون هم سخت باشه که به پدر و مادرشون سر نزنن
خیلی خودخواهیه که بعد از ازدواج شوهرهامون رو فقط واسه ی خودمون میخوایم ........ مادرها خیلی به گردن بچه هاشون حق دارن و همینطور پدرها (قابل توجه بابای اصغر جون و صد البته مامی اصغر جووووووووووون)
اینو بگم فکر نکنید خودم رو می گم هاااااااااااااااا(من خیلیییییییییییییییی عروس خوبیم)
اینا رو نوشتم تا یادم بمونه که به والدین خودم و عشقم احترام بزارم تا در آینده به خودم برنگرده
اینا رو نوشتم تا یادم بمونه که باید یه پسر مستقل به جامعه تحویل بدم تا وابستگیش به من (وابستگی افراطی منظورمه) اونو از پیشرفت باز نداره و بتونه گام به گام پله های ترقی رو طی کنه
خداجون کمکم کن ....خیلی بهت نیاز دارم
راستیییییییییییییییییییییی پنجمین دندون مهراد هم دیروز دراومد