مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

آستين شلوار

دارم كف آشپزخونه رو مي شورم.... مينا مياد تو آشپزخونه . مهراد مي گه : واي مامان ديگه آستين شلوارش خيس شد.   خودش رفته دسشويي و پاهاش رو شسته .............مياد بيرون مي گه مامان آستين شلوارم خيس شد. مي خندم و با عشق نگاش مي كنم و مي گم: پسرگلم اون پاچه ي شلواره نه آستين و دوتايي با هم مي خنديم. ................................................................................................................................................. مينا به لطف خداوند 15 ماهه شده و بسيار شيرين. به دمپايي خيلي علاقه داره ..........تو خونه همش با دمپايي راه ميره ...جايي هم بريم اگر باشه حتما مي پوشه. دختر حرف گوش كنيه و بيشت...
25 مرداد 1393

بدون عنوان

ا ز زمزمه دل‌تنگیم، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟ هنگامه‌ی حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟ تشویش هزار" آیا"، وسواس هزار"اما" ، کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم حسین منز وی ...
13 مرداد 1393

چهارسالگي مهراد

ديروز پسركم چهارساله شد و من چهارساله كه بابت بودنش و داشتنش هرلحظه خدا رو شكر مي كنم. پسرك خوشگلم ميخوام كه بابت كم و كاستي هايي كه توي اين مدت ناخواسته برات گذاشتم منو ببخشي. دعاي هميشه ي من اينه كه تو رو هميشه در صدر ببينم و هميشه سرافراز و سربلند و باعزت نفس......... از خدا ميخوام كه بهترين ها رو در سرنوشتت رقم بزنه .   از خدا ميخوام كه كمكم كنه تا برات مادر خوبي باشم و درست تربيتت كنم ...... تو اميد زندگي مني و ايشالله هميشه سالم باشي عزيزم. در آستانه ي ورود به پنجمين سال زندگيت ديگه حسابي عاقل و فهميده شدي و حتي مواظب ابجيت هم هستي و اگه مينا جايي در حال خرابكاري باشه مياي و من و بابات رو خبر مي كني تا بريم برش داري...
28 خرداد 1393

پستي مخصوص مينا

                                              به تلاوت قرآن و نماز كه از تلويزيون پخش ميشه خيلي علاقه داري و گاهي اوقات نماز كه پخش ميشه تا آخرش ميشيني تماشا مي كني و تكون هم نميخوري فقط با صداهاي مختلفي كه از خودت درمياري همراهي مي كني و گاهي هم برمي گردي به من نگاه مي كني .............. وقتي منم سر نمازم همش بهم لبخند ميزني و با تسبيح بازي مي كني تا نمازم تموم بشه. تازگي ها ياد گرفتي كه وقتي حواسمون بهت نيست يا...
4 خرداد 1393

يك سالگي مينا جون و سفر به مشهد

مدتي بود كه تصميم داشتيم چند روزي بريم مشهد مقدس پابوس اقا امام رضا (ع) كه تقريبا اواسط ارديبهشت ماه قسمت شد و رفتيم. مينا بسيار تا بسيار دختر خوب و نازنيني بود و اصلا اذيت نكرد فقط اول كه راه افتاديم انگار به ماشين عادت نداشت يكم بيقرار بود و دلش ميخواست بره بيرون ولي بعدش ديگه بهتر شد.    مشهد كه رسيديم مهراد و كيميا هم با هم مشغول بودن و بازي ميكردن .شيطنتهاشون رو داشتن ولي خدا رو شكر از اون بكش بكش ها و گريه هايي كه بچه هاي كوچيك دارن وقتي به هم ميرسن خبري نبود و بي سر و صدا با هم بازي مي كردن و من به چندسال ديگه خيلي اميدوار شدم. اون مدتي كه مشهد بوديم سعي كردم جاهايي رو براي ديدن انتخاب كنم كه به مهراد و مينا خيلي خوش بگذره و حسا...
22 ارديبهشت 1393

ماشينو بزنم تو گاراژ

نشستي داري شامتو ميخوري بابا داره لباس مي پوشه .........مي گم كجا ميري؟ بابا مي گه دارم ميرم ماشينو بزنم تو گاراژ يه نگاهي به تو مي اندازم كه داري با عجله غذا ميخوري و مي گي مامان بقيش رو برام نگه دار من برم اونجا (اشاره به در خونه) زود برمي گردم. مي گم كجا ميخواي بري : ميخوام برم ماشينو بزنم تو گاراژ برمي گردم هر دو با هم مي خنديم به اين همه اعتماد به نفست .... ................................................................................................................................ برديمت پارك توحيد تا بازي كني همه وسايلو سوار شدي ............ آخرشم رفتي توي قايق هاي كوچيك سوار شدي برعكس پدال زده بودي و اينقدر تكون ميخ...
3 ارديبهشت 1393

مادر

درپی عشق شدم  تا درآئينهء او چهرهء مادر بينم  ديدم او مادر بود  ديدم او در دل عطر  ديدم او در تن گل  ديدم او در دم جانپرور مشکين نسيم  ديدم او در پرش نبض سحر  ديدم او در تپش قلب چمن  ديدم او لحظهء روئيدن باغ  از دل سبزترين فصل بهار  لحظهء پر زدن پروانه  در چمنزار دل انگيزترين زيبايی  بلکه او در همهء زيبايی  بلکه او در همهء عالم خوبی, همهء رعنايی  همه جا پيدا بود  از وقتي كه مادر شدم هيچ توصيفي براي اسم مادر و كمالاتش منو قانع نمي كنه ، مادري كه همه ي زندگيش رو به پاي بچه هاش ميريزه چطور ميشه توصيف كرد. تار ...
31 فروردين 1393