موش
توي آشپزخونه مشغول كار بودم كه يهو يه چيزي مثل برق از سمت بالكن رفت زير گاز. از جام پريدم و گفتم: مووووووش بابا و مهراد اومدن تو آشپزخونه و گفتن مطمئني. گفتم آره بابا . دوتايي خم شدن و زير كابينت رو نگاه كردن و ديدنش. بعد مراسم موش گيري شروع شد....مهراد زد زير گريه كه من از موش مي ترسم و همينطور گريه مي كرد. يكم كه آروم شد مي گفت : بابا نكشيش ميخوام نگهش دارم برام برقصه..........بچم حسابي تو توهم كارتونها بود. راه ورود آشپزخونه به حال رو بستيم و در اتاقها رو هم بستيم و يه مدتي درگير بوديم ولي اصلا غيب شده بود. رفتم در خونه همسايه ببينم تله موش داره يا نه. بابايي هم كه كابينتها رو خالي مي كرد كه ببينه كجا رفته ...........