مهراد اين روزها
از وقتي رفتي توي بيست و دوماهگي تا حالا كه ديگه چيزي به دو سالگيت نمونده، يعني توي اين حدودا دو ماه ، خيلي خيلي پيشرفت كردي .....خصوصا توي حرف زدن .حالا ديگه جملات سه كلمه اي مي گي مثلا:
مامان بيا غذا ............... مامان بدو تند ............ مامان غذا بخور
مي خوام و نمي خوام رو چند روزي مي شه كه ياد گرفتي
اين روزها منم به آرزوم رسيدم و ازت مي پرسم كه غذا ميخواي يا نه و جوابم رو ميدي
شديدا هم خابالو شدي ..............يه موقعي بود كه سريع بيدار مي شدي و هر جا ميخواستيم مي رفتيم ولي حالا بيدار كردن و سرحال كردن تو يه پروسه شده واسمون
من خيلي از پيشرفت هات رو مديون مهدكودك هستم............ حرف زدنت رو ............... بازي كردن با بچه ها رو ............... قبلا يه گوشه مي ايستادي و بيشتر بچه ها رو تماشا مي كردي ولي حالا حتي توي يه مغازه كه يه كوچولو مي بيني سريع با هم بازي مي كنيد و غش غش مي خندي
ولي هنوز به بعضي از بچه ها كه وسايلت يا چيزايي رو كه باهاشون بازي مي كني ازت مي گيرن حساسي و گريه مي كني
همه چيز رو خوب مي فهمي و ياد مي گيري
يه روز دمپائيهات رو از توي دسشويي برداشتي و گذاشتي توي بالكن كه بري بازي كني ....من داشتم غذا مي خوردم............ بابايي مي گفت همش به من نگاه مي كردي كه ببيني چيزي بهت مي گم يا نه، آخه مي دوني كه از اين كار بدم مياد ................. وقتي هم توي بالكن بودي .سرت رو از گوشه ي در مثل بچه مظلومها درآوردي و به من نگاه مي كردي............... با يه صورتي كه نشوني از شادي يا ناراحتي توش نبود..................... با اندك خنده ي من .....تموم صورتت پر از شادي شد و گل از گلت شكفت و رفتي بازي كردي.
حالا ديگه مفهوم ناراحتي و شادي رو خوب مي فهمي .....وقتايي كه ازت دلخورم مياي و دست مي اندازي دور گردنم و خودت رو لوس مي كني و مي گي مامان....تا بهت نخندم نمي ري
شبها موقع خواب صورتت رو مياري و مي گي بوس .......من و بابا بايد به ترتيب ببوسيمت ..بعد مي ري مي خوابي
يه عادت خيلي خوب كه پيدا كردي .اينه كه وقتي خسته اي و خوابت مياد ........مي گي لا لا و خودت مي ري روي تخت و ميخوابي ...بدون نياز به اينكه كسي پيشت باشه
توي كارهاي خونه و مرتب كردن هم كه مثل هميشه خيلي كمك مي كني............. يه روز نمي دونم چي شده بود كه همهي اسباب بازيهات رو از اتاق آوردي و گفتي بزار روي كابينت ....... خوب منم گذاشتم و اجازه نمي دادي كه برشون داريم
همه مي گن از نظر ظاهري شبيه شايان عزيزم(پسرخاله ي مهربونت) هستي ............. من اميدوارم كه از نظر اخلاقي هم مثل شايان جون عاقل و فهميده و با كمالات باشي .............. تا من از داشتن چنين پسري كيف كنم
.............................................................................................................................
چند روز پيش براي اولين بار پي پيت رو هم توي wc رفتي و اين آغاز خوبي بود ..... اون روزا كه سميه نوشته بود و من مي خوندم واقعا درك نمي كردم كه تحويل دسشويي با اون وضعيت يعني چي ؟ ولي سميه جون حالا درك كردم و واقعا كه افتضاح بود....................سميه عزيزم همين جا ازت بازم تشكر مي كنم چون توضيحات و راهنمائيهات خيلي به درد من خورد و اميدوارم كه خيلي زود بشه كه منم مهراد رو ديگه پوشك نكنم و اين پروسه به خوبي به اتمام برسه.
.............................................................................................................................
ديروز رفته بوديم خريد .......مهراد جان تو رو هم با خودمون برديم مثل هميشه ........... اينقدر توي مغازه اذيت كردي كه اصلا نتونستم با بابايي توي انتخاب مدل همراهي كنم ................. اينقدر جلوت رو گرفتم كه وسايل مغازه رو خراب نكني ......چون به همه چيز دست مي زدي ..............كه گفتم اين آخرين باري بود كه براي خريد تو رو با خودم مي برم................... چون اعصابم به قدري خط خطي شده بود كه مي خواستم كار دست خودم و تو بدم
بعدشم رفتيم رستوران. كه فضوليهاي تو اونجا با آب و ننشستنت رو صندلي ( برخلاف هميشه كه مثل آقا مي نشستي) ، به گند كشيدن رستوران ( غذا و دوغ و ... همه چيز روي زمين) باعث شد كه تصميم بگيريم ديگه با تو رستوران نريم تا وقتي كه ياد بگيري اين رفتارها رو انجام ندي.
البته نمي دونم چقدر مي تونم به اين تصميم ها عمل كنم .چون من نفسم به نفس تو بنده و جز در مواقع ضروري نمي تونم تو رو جايي بزارم................. اما براي خريدهاي مهم قطعا نمي برمت .....چون اجازه نمي دي درست تصميم بگيرم
.................................................................................................................................
پسر خوشگلم هنوز نوزده روز ديگه مونده تا دوساله بشي و من منتظر پيشرفت هاي چشمگيرت تو اين مدت هستم