مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

اين روزها با يك مهراد خوردني

1390/11/29 10:21
نویسنده : مامان
389 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قندعسلملبخند

خيلي وقته كه برات ننوشتم ..........از تاريخ پست قبلي كه افتادي رو دور كج خلقي و شيطوني ديگه حس و حالم رفت و درگير تو بودم و همه ي وقتم رو صرف رسيدگي بهت مي كردم كه يه وقت خداي نكرده ضعف نخوردن بي توانت نكنهناراحتقلب

البته ناگفته نماند كه بابايي هم يك هفته همه كارش رو تعطيل كرد و صبحها كنارت مي موند تا هم خوابت خوب كامل بشه و هم با صرف وقت و سرگرم كردنت غذات رو بهت بده ....دست بابايي درد نكنهقلب

 

حالا هم كه شكر خدا ديگه روزهاي سخت تموم شدتشویق

روزهاي سرد زمستون هم ديگه داره تموم ميشه و با شروع ماه اسفند ديگه بوي بهار مياد.............خوشحالم كه هوا گرم ميشه و مي تونيم بيشتر بريم بيرون و پسركم كه ديگه بزرگ شده ماشالله، بازي كنه و انرژيش رو تخليه كنهاز خود راضی

بهار امسال دومين بهار عمرت خواهد بود به لطف خدا و ميخوام برات يه سفره ي هفت سين خوشگل بچينم تا لذتش رو ببري

حالا ديگه با بچه ها بازي مي كني و آروم يه گوشه ميشيني و مكعب هاتو رو هم مي چيني و صدات درنمياد .........تا وقتي يه ني ني مياد خونمون خوشحالي و وقتي ميره خيلي ناراحت ميشي.......دلت ميخواد همش به ني ني ها نگاه كني و باهاشون بازي كنيقلب

كتابهات رو ميخوني و عكساش رو به دقت نگاه مي كني و به توضيحات مامان دقيق گوش ميدي

ديگه به كتابهاي ماماني هم كاري نداري و اگه بخوام مطالعه كنم اذيت نمي كني .حتي كتاب كه روي ميز باشه دست نميزني قربونت برم

معني همه ي جملات رو مي فهمي و كاري رو كه ازت ميخوايم با تموم ريزه كاريهاش انجام ميدي

تازه با زبون خودت گزارش هم ميدي كه ديگران بهت چي گفتن(ولي چون خارجيه ما نمي فهميمعینک)

 

يه كار ديگه هم كردي ...............چند روز پيش داشتي به خرست شير ميدادي( اي كلككككككككككك)

شبها ميري زير پتو يا تشكت خودترو قايم مي كني و زود خوابت ميبره و اين خيلي برام جالبه كه اينطوري ميخوابي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مریم مامان ملینا
29 بهمن 90 12:40
انشالا که سال جدید سالی پر از خوبی و سلامتی و چیزای جدید باشه واسه مهرادجون...
ای جان تصورش خیلی جالبه که یه پسربچه به خرسش شیر بده
بوووووووووووووووس


ممنون مريم جون.............همينطور واسه مليناي عزيزم
محمد اواره
29 بهمن 90 16:15
الهییی عجب فیلمی داره میشه این مهراد
قربونش شم که عشق مطالعه هستش



سلام

ممنون .لطف داريد شما
مامان الين
30 بهمن 90 8:09
منم دعا ميكنم كه زودتر بهار بياد و اين فسقليها بتونن راحت برن پارك تاب تاب و سرسرهروي گلشو ببوس


مرصي عزيزم.........آره خيلي خوب ميشه
الين نازم رو هم ببوس از طرف من
مریم
30 بهمن 90 16:21
خوب بالاخره خاله تنبلت تونست بیاد و بخونه و پست بزاره.
مهراد قشنگم میبیم که کلی بزرگ شدی و مرد شدی.

آفرین به این مامان و بابای خوب و نازنین که برای رشد و شکوفایی تو هر کاری میکنن.

مامان مهربونش خسته نباشی.
یه ماچ محکم از لپ نازش بکن.
یعنی میشه یه روزی بیاد تو جمع این وروجکا و بازی کنن؟!!!
میبوسمت.


اختيار داري مريم جون
هر كي تنبل باشه تو يكي نيستي

خوب يه وقتايي حسش نيست ديگه .....طبيعيه و كاريش نميشه كرد عزيزم

مهم اينه كه تو و باران خوب و سلامتيد خدا رو شكر
سارا
1 اسفند 90 8:46
سلام .چه کار خوبی کردی داری لحظه به لحظشو می نویسی .واقعا کار جالبی کردی. انشالله خوشبخت باشین و پسرن شیرنت سالم و سلامت.
بای


مرصي سارا جون
مامان سورنا
3 اسفند 90 15:44
آفرین به این مامان و بابای مهربون که بدقلقیهای مهراد رو به خوبی تحمل کردند و حالا مهراد حسابی حالش خوبه.ما که عمرا نتونیم.


مي دونم الكي مي گي سميه جون.

من خودم مي دونم كه شماها هم خيلي مهربونيد.......اصلا يه پدر و مادر مثل شما نمي تونن با اين فرشته هاي كوچولو خوب رفتار نكنن

از نوشته هات و وبلاگ سورنا جون كاملا معلومه عزيزم