ماجراهاي مهراد و بابايي
ديشب رفتيم روي تخت كه بخوابيم
اما تو انگار شيطونيت تازه گل كرده بود و اصلا خيال نداشتي بخوابي..............اين ور و اون ور مي پريدي و روي سر و صورت من و بابايي فرود مي اومدي و جيغ مي كشيدي.................
بابايي كمي آرومت كرد و تو كنارش دراز كشيدي..........بابا هم آروم شروع كرد به تعريف كردن قصه توتو برات
يكم گوش دادي و هر كلمه اي رو كه از ميون حرفهاي بابات بلد بودي تكرار مي كردي بعد يهو بلند شدي و اين ور و اون ور مي پريدي و توتو توتو مي كردي
بابايي مي گفت قصم هم به درد خودم مي خوره .بجاي اينكه آرومش كنه ببين چقدر بهش انرژي داد
منم زدم زير خنده و بابايي و تو هم كلي خنديديد ............... آخه دلم براي بابايي سوخت اين همه زحمت كشيد بخوابوندت نتيجش چي شد
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به بابايي مي گفتم همه ي مادرا تو وبلاگاشون مي نويسن بچه هامون شبها بيدار ميشن و مامان مامان مي گن و ما هم بغل و نوازششون مي كنيم و دوباره مي خوابن
اونوقت مهراد كه بيدار ميشه توي خواب همش ميگه بابا بابا
خودش رو از روي من بلند مي كنه تا باباش رو اون ور تخت ببينه كه هست بعد ميخوابه..................مهراد شير هم كه ميخواد توي خواب ميگه بابا بابا
باباش هم خنديد و گفت خوب عزيزم من فرصت بيشتري دارم و همش با مهراد هستم بعدشم گفت خوب من خونه دارم و هر دو زديم زير خنده(البته اين شوخي بود)
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شبها بابايي براي خودش دمنوش درست مي كنه و تو هم يكي از طرفدارهاي پر و پا قرصشي و اگه بابا دير بجنبه مال اونم ميخوري.....يه بار انگار يه دل سير دمنوش خورده بودي و بابايي هم كه داشت با تلفن صحبت مي كرد حواسش نبود تو مال بابايي رو هم خورده بودي و بقيش كه اضافه بود رو ريختي روي باباي بيچاره و خيسش كرده بودي
روي دوش بابايي سوار ميشي و گاهي هم بيچاره چندين دور توي خونه تو رو سوار مي كنه و مي چرخه تا تو خوشحال بشي
توپ بازي رو كه نگووووووووووو..................وقتي ميريد توي اتاق كه بازي كنيد صداي توپ بازيتون توي تموم خونه مي پيچه و منم سرشار از شادي ميشم
بابا كه از بيرون مياد هر جايي باشي خودت رو مي رسوني و تند تند ميگي بابا بابا بابا و همينطور بالا و پايين مي پري
شبها كه ميخواي بخوابي يكي درميون صورتت رو مياري كه من و بابا ببوسيمت و اينقدر اين كار رو تكرار مي كني تا خسته بشي
بيشتر خوراكي هاي مورد علاقه تو و بابايي مثل همه
سرشيرهاي ته قابلمه شير رو خيلي دوست داري و يكي از تفريحاتت اينه كه با بابايي ميشينيد و سرشير ميخوريد
گاهي بابا براي خودش شير ميريزه و تو اصرار داري كه براش هم بزني و البته وسط كار يهو ليوان رو چپه مي كني و سريع مياي دنبال يه پارچه كه بهت بدم بري تميزش كني
آبرنگ و مداد رنگي هاي بابا هم برات خيلي دوست داشتني ان ............با آبرنگ نقاشي مي كشي و گهگداري هم آب ها رو ميريزي روي روفرشي
ديروز اينقدر آب به اين فرش بيچاره دادي كه ديدم اگه از جلوي دستت جمع نكنم احتمالا غرق بشيم
الهي فدات بشم پسر عزيزم...........نفسم ....................آرزوي مامان و بابا خوشبختي و سربلندي توه قربونت برم