بای بای
دیروز دوشنبه 90/2/5 من جلسه داشتم و بعداز ظهر هم توی اداره شیفت بودم و قرار بود که صورتجلسه رو بنویسم.
مهراد کوچولو رو هم طبق معمول دوشنبه ها بردم خونه خاله مژگان.........وااااااااایییییی خیلی خوشحال شدم چون بهاره هم خونه بود و می تونست به مامانش در نگهداری مهراد کمک کنه
بهاره استاد بچه نگه داشتنه...بهت تبریک می گم بهاره خانومی
خلاصه من تا ساعت حدود 9 شب اداره بودم و بعدش با بابایی رفتیم دنبال مهراد .
یه گزارش کامل از خورد و خوراک مهراد تو چند ساعتی که نبودم گرفتم ....پسرم بادوم و پسته و آناناس و کلی چیزهای خوشمزه دیگه خورده بود..........دستت درد نکنه خاله که به پسری این همه رسیدی.
باورم نمی شد پسرم بای بای رو یاد گرفته بود و چنان عاشقانه با بهاره بای بای میکرد که نگو.........کلی قربون صدقش رفتم
وقتی سوار ماشین شدیم هم مهراد دست خالش رو گرفته بود و با گریه التماس می کرد که بره بغلش.
من اینقده ذوق کرده بودم از حرکاتش .........خستگی از تنم در رفت...قربون پسر گلم برم.مامانی منتظر این روزا بود که عزیز دلش دیگه از خونه خاله دل نکنه.