چهار روز با مهرادي
از روز سه شنبه هفته پيش مرخصي گرفتم تا پيش مهراد جيگرم بمونم و بهش برسم و هم خودم يكم انرژي از دست دفتم رو به دست بيارم.
روز اول نون نداشتيم كه صبحونه بخوريم ..........بابايي هم خونه مونده بود ................القصه بابا رفت يه مقدار كيك و بيسكوييت آورد و گذاشت توي سفره و ما هم نشستيم به خوردن
بعد يهو ديدم كه مهراد بلند شد و رفت ....منم ديگه برنگشتم ببينم كجا ميره
چند لحظه بعد كه برگشت ديدم يه تيكه نون خشك از توي سطل نون خشكا برداشته و آورده ...........گذاشت سر سفره
اينقدر حس عجيبي از اين كارش بهم دست داد كه قابل توصيف نيست..............الهي بگردم پسرم فهميده بود كه سر اين سفره نون كمه.................فدات بشم ماماني..................اينقدر بوسيدمش كه نگووووووووووو
اين چند روز با مهراد خيلي بهمون خوش گذشت
ديروزم كه بابايي رفته بود براي نظارت راي گيري....................من و مهراد رفتيم خونه ي اقاجون و مهراد توي خونه تكوني كمكشون كرد...............اينم مدرك