ماهي قرمز كوچولو
كوچولوي خوشگل مامان چند روز ديگه بيست و يك ماهت تموم مي شه و فقط سه ماه ديگه داري تا دو ساله بشي عزيزم
من هميشه برات نقشه هاي خوب خوب تو ذهنم دارم ...........اما خوب خيلي هاش عملي نميشه .....چه ميشه كرد...................اميدوارم خودت بزرگ تر كه شدي با من همراه باشي تا دوتايي بتونيم نقشه هاي قشنگ تو ذهنمون رو در واقعيت پياده كنيم و ازشون لذت ببريم
كلي برات خريد عيد كردم عزيزم................به قول خاله مينو : ما براي خودمون هم كه ميريم خريد چشممون دنبال لباس و اسباب بازي براي بچه هامونه
چه كنيم ديگه مائيم و يه مهراد كه همه ي دنيامون رو ساخته
امروز صبح تلويزيون كه مي ديدم ..........پسربچه ها رو نشون ميداد و من توي ذهنم فقط و فقط تو رو مي ديدم مهراد جونم كه بزرگ شدي و ميري مدرسه.............................گاهي اوقات هم حتي بعضي آقايون رو كه با رفتار و منش خيلي خوب مي بينم تو رو تو ذهنم تصور مي كنم و از خدا ميخوام مثل اونا بشييييييييييييي
اينقدر اين روزا خوردني شدييييييييي كه نگو ............... صبح ها بيدارت مي كنم تا سرحال بشي و ديگه تو پتو نپيچمت .............انگار ديگه حس خوبي از اين كار ندارم .................تو هم زود سرحال ميشي و ديگه خواب رو فراموش مي كني عزيز دلم
خيلي وقته كه بابا علي رو خوب صدا ميزني .........وقتي من از دست بابايي دلخور مي شم و كش دار مي گم عليييييييييييييييييي ............... تو هم مثل يه طوطي و با همون لحن صدا ميزني علييييييييييييييييييييي
تو حرف زدن خيلي پيشرفت كردي............تلفن خونه كه زنگ ميزنه .....هر جا باشي ميدويي و تلفن و برميداري .اگه صدا رو بشناسي شروع به صحبت مي كني و البته يه صداهايي شبيه ناله هم از خودت درمياري ................... يه جوابايي هم ميدي ولي هنوز مكالمه نمي كني كه مثلا خودت حال و احوال كني .................چيزي ازت بپرسن معمولا جواب ميدي ............................ مادرجون ناقلا هم برات صداي پيشي درمياره كه تو هم حسابي پايه اي و تند تند ميو ميو مي كني و ديگه اصلا گوشي به من نميرسه خلاصصصه
عاشق بازي با بچه ها هستي ..........وقتي شايان و مهرشاد (پسرخاله هات ) ميان خونمون ......تو يه چشم بهم زدن صداتون خونه رو برميداره و به هر طرفي ميدويد و اسباب بازي ها رو پخش مي كنيد.............منم از بازي شماها لذت ميبرم و اصلا هم بهم ريختگي خونه برام مهم نيست...............فقط دوست دارم تو شاد باشي و از زندگيت لذت ببري...........پسرخاله ها هم كه روي چشم من جا دارن.
ديشب رفتيم برات كفش بخريم كه در فرصت كم نتونستيم كفش خوبي پيدا كنيم ............. به بابايي گفتم بيا بريم يه عيدي براي پسر گلم بخريم.............. بابا هم گفت چشممممممم
رفتيم تو يه مغازه اسباب بازي فروشي و اسباب بازي ها رو ديدم كه چندان مطلوب نبودن.........اين شد كه رفتيم سراغ موتورك ها و سه چرخه ها..............البته بابا خيلي وقته ميخواد يكيشو برات بخره ولي مي دوني كه چون مهندسهههههههههههههههه هر چيزي رو نمي پسنده
خلاصه كه سوار هر ماشين و سه چرخه اي كه مي شدي ديگه نمي خواستي پياده بشي .......... آخري سوار يكي كه در مغازه بود شدي و اينقدر خوشت اومده بود كه ديگه هر كاري كرديم پياده نشدي ازش ............. اينم بگم كه ما تصميم گرفته بوديم همون رو واست بگيريم............. اما مگه شما پسر گلم متوجه مي شدي ما چي ميگيم.............همينطور گريه مي كردي و نمي خواستي بياي پايين.............. اين شد كه باباي طفلي مجبور شد شما رو همراه با سه چرخه بغل كنه و از خيابون رد شيم تا به ماشين برسيم
حالا سوار ماشين شدن رو بگوووووووووو كه مكافاتي بود ................... تو رو يه جا با سه چرخه كه نمي شد گذاشت تو ماشين ................ با اشك و آه و ناله پيادت كرديم و سريع سه چرخه رو عقب ماشين گذاشتيم و تو رو هم كنارش .......................... ولي راضي نبودي ......................... ولي بابا كه راه افتاد كم كم آروم شدي
مثل اين عاشقاااااااااااااااااااا يه دستت رو گرفته بودي به سه چرخه و با يه دستت خوراكي مي خوردي قربونت برم
يادم رفت بگم دوتا ماهيييييييييي كوچولوي قرمز هم برات خريديم ......تو اين سالهاي گذشته كه من و بابات با هم زندگي مي كرديم تا عيد مي شد و اسم ماهي مي آوردم بابا مي گفت گناه دارن و نبايد اسيرشون كنيم ...................... امسال هم اميدي نداشتم كه بخره .......يه روزي كه رفته بوديم بيرون خيلي آروم گفتم : ماهي كوچولو بخريم . كه ديدم بابايي گفت باااااااااااااااااشه و منم متعجب شدم ولي هيچي نگفتم و اينطوري شد كه براي پسر گلم ماهي سرخ عيد خريديم
تو اينقدر از ديدنشون خوشحال شدي كه نگو و نپرس .................... تو يه ظرف بزرگ جلوت گذاشتيم تا حسابي بتوني ببينيشون .............................. تو هم با دستات توي آب دنبال ماهي ها بودي
به بابايي گفتم اگه حواسمون نباشه ممكنه مهراد مثل پيشي ماهي ها رو بخوره .......... بابايي هم خنديد و گفت هيچ بعيد نيست
سبزه هم براي سفره هفت سين گذاشتم ........جوونه زده ولي نمي دونم تا يه هفته ديگه به چه حدي ميرسه.................. امسال خيلي همه چيز عوض شده و رنگ و بوي بهار گرفته ........همش هم به خاطر وجود نازنين تو هستش پسر گلم