نااااااااااااااززززززززززز
از هفته پيش كم كم بي اشتها شدي و چيزي نخوردي
گفتم شايد چند روزي بي اشتها باشي ولي همچنان ادامه داره
بيقراري هم بهش اضافه شده ............همش ميخواي وسايل برقي رو بهت بديم و بزني توي برق
همش ميگي برق.................اما مگه برق هم با كسي شوخي داره
ما كه نمي تونيم اينا رو بهت بديم چون خطرناكن( هر چند همه ي پريزها بست دارن) ................ تو هم بيشتر اذيت مي كني
من و بابات يه دقيقه نمي تونيم بشينيم....................چون تو مياي و به زور ما رو بلند مي كني و يكريز ميگي اوف اوف
يعني يه اوف به من بديد.................. خلاصه كه پدربزرگ و مادربزرگت و عمت رو هم آسي كردي
ديروز بابايي مي گفت رفتي روي تخت عمه نشستي و اجازه نميدادي هيچ كس بهت نزديك بشه ........تا يه قدم مي اومدن جلو جيغ ميزدي......حتي اجازه نميدادي پوشكت رو عوض كنن
خلاصه كه بيچارمون كردي...................مخم داره سوت مي كشه
اگه بابات بخواد بره بيرون .........من وحشت مي كنم كه قراره با تو تنها باشم .....چون به هيچ طريقي از پست برنميام
البته نمي دونم شايد دعوا جواب بده......ولي من كه دلم نمياد باهات حتي بلند صحبت كنم چه برسه به اينكه دعوات كنم
هر وقت ميام اينجا از بيقراري هات مي نويسم.........................زود تموم ميشن
گفتم اين بار هم بيام بنويسم شايد اين قصه هم تموم شه
از همه بدتر اينه كه هيچي نميخوري..................شربت اشتها هم بهت ميدم..............ولي انگار نه انگار
پريشب بعد از دو روز كه لب به غذا نزده بودي اومدي و گفتي غذا
فكر كردم ديگه خوب شدي...........................اما باز ديروز همون آش و همون كاسه بود
قبلا كه دندونات نيش ميزد بيقراري هات هم تموم مي شد.............دندوناي نيشت كه به سلامتي دراومدن و بزرگ شدن
به نظر هم نمي رسه از دندوناي كرسي بخواد دربياد
خلاصه كه مادرجان رحمي بكن بر من و پدرت و زود زود مثل قبل بشو عزيزم
همون مهراد آروم و دوست داشتني
البته قربونت برم تو هنوزم و هميشه براي ما دوست داشتني هستي..................ديروز وقتي دراز كشيدم كه مثلا بخوام و تو اصلا اجازه ندادي پلك رو هم بزارم منو ناز مي كردي و مي گفتي ناااااااااااااااازززززز نااااااااااااااااااااززززززززززززز
قربونت برم