مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

نااااااااااااااززززززززززز

1390/11/19 8:01
نویسنده : مامان
370 بازدید
اشتراک گذاری

از هفته پيش كم كم بي اشتها شدي و چيزي نخوردي

گفتم شايد چند روزي بي اشتها باشي ولي همچنان ادامه داره

بيقراري هم بهش اضافه شده ............همش ميخواي وسايل برقي رو بهت بديم و بزني توي برق

همش ميگي برق.................اما مگه برق هم با كسي شوخي داره

ما كه نمي تونيم اينا رو بهت بديم چون خطرناكن( هر چند همه ي پريزها بست دارن) ................ تو هم بيشتر اذيت مي كني

من و بابات يه دقيقه نمي تونيم بشينيم....................چون تو مياي و به زور ما رو بلند مي كني و يكريز ميگي اوف اوف

يعني يه اوف به من بديد.................. خلاصه كه پدربزرگ و مادربزرگت و عمت رو هم آسي كردي

ديروز بابايي مي گفت رفتي روي تخت عمه نشستي و اجازه نميدادي هيچ كس بهت نزديك بشه ........تا يه قدم مي اومدن جلو جيغ ميزدي......حتي اجازه نميدادي پوشكت رو عوض كنن

خلاصه كه بيچارمون كردي...................مخم داره سوت مي كشهاوه

اگه بابات بخواد بره بيرون .........من وحشت مي كنم كه قراره با تو تنها باشم .....چون به هيچ طريقي از پست برنميام

البته نمي دونم شايد دعوا جواب بده......ولي من كه دلم نمياد باهات حتي بلند صحبت كنم چه برسه به اينكه دعوات كنم

هر وقت ميام اينجا از بيقراري هات مي نويسم.........................زود تموم ميشنچشمک

گفتم اين بار هم بيام بنويسم شايد اين قصه هم تموم شهمنتظر

از همه بدتر اينه كه هيچي نميخوري..................شربت اشتها هم بهت ميدم..............ولي انگار نه انگار

پريشب بعد از دو روز كه لب به غذا نزده بودي اومدي و گفتي غذاتعجب

فكر كردم ديگه خوب شدي...........................اما باز ديروز همون آش و همون كاسه بود

قبلا كه دندونات نيش ميزد بيقراري هات هم تموم مي شد.............دندوناي نيشت كه به سلامتي دراومدن و بزرگ شدن

به نظر هم نمي رسه از دندوناي كرسي بخواد دربياد

خلاصه كه مادرجان رحمي بكن بر من و پدرت و زود زود مثل قبل بشو عزيزم

همون مهراد آروم و دوست داشتنيبغل

البته قربونت برم تو هنوزم و هميشه براي ما دوست داشتني هستي..................ديروز وقتي دراز كشيدم كه مثلا بخوام و تو اصلا اجازه ندادي پلك رو هم بزارم منو ناز مي كردي و مي گفتي ناااااااااااااااازززززز نااااااااااااااااااااززززززززززززز

قربونت برم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

berooz
19 بهمن 90 8:20
آپم تشریف بیارین
مامان آرام
19 بهمن 90 8:49
عزیزدلم ، پسر مهربونم با ناز ناز گفتنش
دوست خوبم نگران نباش همه بچه ها این روزا رو دارن هر چی زمان میگذره تجربمون بیشتر میشه و کمتر نگران میشیم چون میدونیم این حالت موقتی است.
آرام هم جدیداً خیلی جیغ میکشه اونم به این خاطره که نمیتونن حرف بزنن و منظورشون رو به ما بفهمونن


سارا جون
آره نگرانيم كه كمتره
ولي اذيتش زياد شده و بي اشتهايي
آب شده ديگه پوستش فقط مونده
اين ناراحتم ميكنه...........اميدوارم زودتر اين روزا تموم شه
مامان آرام
19 بهمن 90 10:43
آخه مگه چه کاری ازمون برمیاد؟زوری که نمیتونیم غذا بدیم بهشون!
منم وقتی آرام بی اشتها میشه اینقدر اعصابم بهم میریزه میگم ما اینهمه زحمت میکشیم تا وزن بگیرن ، 2 روزه با غذانخوردن تمام زحمات ما رو به باد میدن
نگران نباش دوستم ، دعا میکنم سریعتر با اشتها بشه مهراد خان


مرصي سارا جون.........لطف داري
منا مامان مهراد
19 بهمن 90 14:01
سلام عزيزم.اميدوارم اين موقعيت رو هم به خوبي سپري كنيد.تمام اين مسلئل طبيعي هستن.فقط بايد صبوري كنيم كه البته ميدونم خيلي كار سختيه مخصوصا وقتي از هر كسي يه نسخه اي دريافت كني.
موفق باشي مامان مهربون
مهراد گلمونو ببوس



می بینم که همه ی مامانا از این نسخه ها دریافت می کنن
لطف کردی منا جون سرزدی
تو هم مهراد رو ببوس
سپیده (MiSs PiNk)
19 بهمن 90 14:47
سلام
آخی
مهراد خاله چی شدی ؟
نمیگی مامانت غصه میخوره آخه ؟
خاله غذا نخوری که دُنده ( گنده = بزرگ ) نمیشی ی ی ی ی

عزیزم م م م م م
خوبی خودت؟
آخی کاملا میدونم چقدر اذیت شدی
دختر خاله ی منم یه نینی داره که دقیقا به همین صورت بی اشتها شده و من با چشمام میبینم که دختر خالم خودشم دیگه از آب و غذا افتاده!

انشاالله که زود زود زود زود زود خوب میشه و همه ی بی اشتهاییش جبران میشه و خیال ِ شما هم راحت میشه
هروقت من غصه میخورم واسه دختر خالم و میگم که چرا اینقدر نی نی اذیت میکنه
مامانم میخنده میگه همه ی بچه ها همینجوری بزرگ شدن میگه چون اینا یه دونه بچه شدن خیلی ناز دارن واسه مامان باباهاشون
خدا هر سه تائیتون واسه هم حفظ کنه


سلام سپیده جون
خوبی؟ خوش اومدی
آره بچه ها گه گاه اینطوری میشن
بچم تو ماه گذشته یک کیلو اضافه کرده بود ...دوباره همش رو کم کرده
باباش میگه چربی اضافه بود!!!!!!!!!!!!!!!!
خنده دار نیست .....می دونم اینو برای دلخوشی من میگه
ممنونم که سر زدی عزیزم
مریم مامان ملینا
20 بهمن 90 13:56
سلام میترا جون
امیدوارم این روزها هم به زودی سپری بشه و مهرادجون هم هرچه زودتر بتونه درست و حسابی بگه که چشه و چی میخواد.
البته یکتاهم یه زمانی اینجوری بود طوری که مامانش یه باربهم گفت "کاش حاملگی 5 سال طول میکشید" اما الان خداروشکر خیلی بهترشده.
اینو باهات موافقم که اگه مشکلتو یه جایی بنویسی زود تموم میشه و میره پی کارش
میبوسمت مهراد جونییییییییییییی


مرصی مریم جون
خدا رو شکر الان بهتر شده و کمی غذا میخوره
پرنده خانوم
20 بهمن 90 14:02
آخییی
چقدر قشنگه وقتی پاره تن آدم اینطوری بهش محبت کنه
نازش کنه
میفهمی که چقدر دوستت داره اونم
میفهمی که اونم ته دلش به محبت بزرگی هست
با اینکه سنش کمه
با اینکه هنوزم زبون نداره احساسش رو بیان کنه
ولی دلش میخواد هر طوری که هست با زبون بی زبونی اونو بهت بفهمونه
الهیییییییییی

منم اولش فکر کردم از دندونشه
ایشالا که زودی خوب بشه

تازه آدم میفهمه که این مامانا چقدر زحمتمونو کشیدن
خسته نباشی مامان میترای دوست داشتنی



آره پرنده جونم
راست میگی توی دل این بچه ها هم محبته
این مهراد من یکم خجالتیه و خیلی نمی تونه به کسایی که زیاد نمی بینشون محبتش رو ابراز کنه

من از وقتی مادر شدم فهمیدم که چقدر مادرا زحمت می کشن و هر دفعه مادرم رو می بینم دلم میخواد ازش به خاطر همه ی محبتهاش تشکر کنم و بگم که قدرش رو می دونم
مامان سورنا
20 بهمن 90 15:32
الهی امیدوارم هر چه زودتر بی قراریها و بی اشتهاییهاش تموم بشه.ولی خداییش بابا و مامان صبوری هستید.ما که در این شرایط سریعا از دعوا استفاده می کنیم ولی متاسفنه نمیدونم چرا خوب هم جواب میده و همین تشویقمون میکنه که اگه بازم اتفاق افتاد از این روش استفاده کنیم حالا نمیدونم خوبه یا بده.


نمی دونم والا فکر کنم برای مهراد جواب نمیده .چون یکم صدا بالاتر بره دیگه گریه می کنه

ولی از چند روز پیش با باباش تصمیم گرفتیم در مقابل خواستن وسایل برقی مقاومت کنیم و بگیم نه و حواسش رو پرت کنیم که البته جواب داد و الان دیگه گه گاهی یادش می افته و میگه اوف و کم کم خدا رو شکر از سرش افتاد
البته قبلا می گفتیم ولی فایده ای نداشت اما این بار شکر خدا جواب داد
سپیده (MiSs PiNk)
26 بهمن 90 5:09
سلاااااااااااااااام
خوبــــــــــــــــــــــی ؟
مهراد جونم خوبه ؟
حالش بهتر شده؟
ببخشید که اینقدر بی مغرفتم و کم میام
ولی بخدا خیلی بهتون فکر میکنم
خسته نباشی هوارتا ، میدونم این چند روز بخاطر بی اشتهاییش حتما خیلی اذیت شدی

جااااااااااااات یکراست توو بهشتِ


مرصي سپيده جونم
آره خدا رو شكر بهتره
ممنون..........ما هم به يادتيم