مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

مهراد و بيست و دو ماهگي

1391/1/27 10:31
نویسنده : مامان
338 بازدید
اشتراک گذاری

مهراد عزيزم.اميد زندگيم امروز بيست و دوماهت تموم ميشه و تو توي همين يك ماه كلي پيشرفت كردي ماشالله هزار ماشالله

انگار هر روز كه ميگذره بزرگ شدنت محسوس ميشه و هر روز هم دامنه لغاتت پيشرفت مي كنه و با كلمات جديد من و پدرت رو خوشحال مي كني........... گاهي هم پشت تلفن با بعضي ها مثل عمو مهدي كه عاشقشي حرف مي زني و كلماتي رو كه تا بحال به زبون نياوردي براش مي گي كه من متحير مي مونم چون معمولا تو پشت تلفن خيلي كم حرف مي زني

پسر خوشگلم اميدوارم خنده هاي زيبا و دوست داشتنيت و مهربوني منحصر به فردت هميشه و هميشه مهمون دل مهربونت باشه .................. نگاههاي زيركانت و خنده هاي بعد از اون اينقدر منو وسوسه مي كنه كه بي اختيار مي گيرم و مي چلونمت

همه مي گن فيس و افادت زياده و خيلي تيتيش هستي و به من رفتي ..........ولي من كه در خودم فيس و افاده اي نمي بينم كه اگه اينطور بود قطعاً وضعم از اين كه هست بهتر مي شد.

از يك ماه پيش خودت شروع كردي و جيشت رو گفتي و منم ادامه دادم برات ولي خوب هميشگي نيست و گاهي مي گي و گاهي نمي گي.....گاهي هم كه ميريم و نمي كني..تا مي گم پس نداري و پاشو بريم ديگه مي شيني و جيشت رو مي كني........اميدوارم اين اتفاق خيلي زود بيفته و از اين پوشكها راحت بشي عزيز دلم

وقتي ميخوايم بريم بيرون .اين تويي كه توي خونه مي دويي تا زودتر بيايم بيرون و وقتي در آسانسور رو باز مي كنيم مثل يه قرقي ازش مي پري بيرون و همسايه ها هر كدوم يه جوري قربون صدقت ميرن ....چون خيلي مهربوني و يكسره خنده تحويلشون ميدي

از روز 15 فروردين با بابايي رفتيم و مهد ثبت نامت كرديم . فكرش رو مي كردم كه خيلي خوب با مهد كنار بياي و دوسش داشته باشي كه همينطورم شد و ماشالله هزار ماشالله توي مهد نمونه اي .ظهرها كه ميايم دنبالت با شور و هيجان باور نكردني برامون توضيح ميدي كه اونجا چكار مي كني ....من فكر مي كنم اونجا همش داري مي دويي..............روزاي اول ديگه رمق نداشتي خودت راه بياي و بايد بغلت مي كرديم ...........منم خيلي راضيم چون همه جوري شرايطي رو كه من ميخواستم داره

دو روز گذشته رو مهد نرفتي و ديروز مربيت زنگ زده بود از حالت بپرسه.............خيلي حس خوبي بود........ به بابايي گفتم ببين پسرمون دوست و آشنا پيدا كرده و سراغش رو مي گيرن.............اين آغاز روابط اجتماعي موفق تو هستش پسرم ..........اين يكي رو بايد اعتراف كنم به بابات رفتي

بيست و دو ماه از زندگيت مي گذره و حالا مثل يه مرد رفتار مي كني ........باهات حرف مي زنم مي فهمي و كاري رو كه ازت ميخوام انجام ميدي..گاهي هم خودت رو به نشنيدن مي زني كه دست از سرت بردارم ................ خيلي اين رفتارهاي بزرگونت برام جالبه

ديروز ليوان آب رو برداشته بودي و براي عروسك آوردي .جلوي دهنش گرفتي و بهش مي گفتي بخور بخور.........بعدشم خواستي خودت بخوري..............ديدم داري مسخره بازي مي كني و آب رو قرقره مي كني گفتم ليوان رو بده ببرم كه ديدم تند تند شروع كردي به خوردن آب ....خيلي خندم گرفته بود اما جلوي خودم رو گرفتم كه فكر نكني كار خوبيه و هميشه بخواي انجام بديش

تو بازيها از بدو بدو و قايم موشك خيلي خوشت مياد

اندك صدايي كه توي خونه بياد گوشهات رو تيز مي كني و توجهت رو جمع مي كني كه ببيني چي بودو از كجا بود

گه گاهي اجازه ميدي پتو يا روانداز روت بكشيم...............قبلا تو هفت خواب هم اين اجازه رو بهمون نميدادي و غر ميزدي كه برش داريم..........باز البته به جوراب گير دادي و گريه مي كني كه از پات دربيارم

بعضي لباسا رو هم نميزاري تنت كنم و كلي صاحب سليقه شدي عزيزم

اين روزا هر كي مي بينت ميگه چقدر قلدرونه و مردونه حرف ميزني.........من زياد متوجه نميشم ولي جالبه كه همه مي گن................منم جواب ميدم كه خوب پسره ديگه نبايد مثل دخترها نازك حرف بزنه كه .مگه نه ماماني

پسر عزيزتر از جانم تو بهترين و بزرگترين هديه خداوند به من هستي و خوشحالم كه لياقت داشتنت رو داشتم............. هميشه و هميشه پرقدرت و مهربون باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان سونیا
27 فروردین 91 12:01
بیست و دو ماهگیت مبارک باشه گل پسر


مرسي
منا مامان مهراد
28 فروردین 91 10:33
سلام به مامان مهربون و مهراد گلي.ماماني خسته نباشي بعد از اين بيست و دو ماه و اون نه ماه رويايي كه مرواريدت تو دلت بود واقعاً با ديدن اين كارهاي شيرين گل پسريت خستگيت در مياد.
هميشه سالم و سر حال باشيد و در كنار هم خوش و خرم ايام بگذرانيد.
بوساز طرف گل پسرم براي گل پسرت


آره منا جون واقعا همينطوره و خستگيم حسابي درمياد
من خستگيش رو با يه بوسه از صورت پسرم مي ريزم دور
مامان ملینا
28 فروردین 91 14:27
سلام عزیزکم، مهراد گوگولی 22 ماهگیت مبارک خاله جونننننننننننننننننننننن
وا خدای من، تو افاده ای هستی میترا!!!! به حق چیزای نشنیده
مهراد جونم،میبینم مهد بهت خوش میگذره..خیلی خوشحالم که تونستی با این قضیه خوب کنار بیای عزیز دلم....
شکست نفسی چرا میکنی میتراجون تو خیلی هم روابط اجتماعیت خوبه:
X
مهراد خوش سلیقه یه بوس جانانه و آبدار تحویل شما
اینم واسه مامانیش


سلام مريم خانوم كم پيداااااا

دلم حسابي برات تنگ شده دختر ......ولي ديگه روم نميشه سراغتم بگيرم...........آخه گفتم شايد با خودت بگي اين دختره چه پيلست!!!

آره مريم نمي دوني منم چقدر خوشحالم و چقدر خدا رو شكر مي كنم كه پسرم توي مهد سرحاله و بهش خوش ميگذره
برامون دعا كن شرايط هميشه همينطوري بمونه مريم جون

ممنون منم از راه دور تو و مليناي خوشگلم رو مي بوسم
مامان سورنا
29 فروردین 91 8:46
افرین خاله.چقدر تو این ماه پیشرفت کردی و با مزه تر شدی.چقدر خوب که عاشق مهد کودکی و مامانت رو اذیت نمی کنی.تو و سورنا در خیلی کارها شبیه همید.منم فکر می کنم اگه سورنا هم میرفت مهد خیلی خوشش میومد و حاظر نبود بیاد بیرون.کاش تهران بودی و می تونستی هر روز بیایی پیش سورنا با هم بازی کنید.
خاله قربون اون صدای مردونه ات بره.


سلام سميه جونم

آره راست مي گي .ولي سورنا ماشالله هزار ماشالله خيلي توي حرف زدن جلو افتاده .......مهراد هنوز در حد كلمات و دو كلمه اي هستش

آره واقعا منم دلم ميخواس كنار اين پسر خوشتيپ و با كلاس تهروني بودم و پسرم باهاش معاشرت مي كرد
از طرف من ببوسش حسابي
مامان الين(ياسمينا)
30 فروردین 91 8:45
ماشاله به اين پسر گل و آقا. ميترا چرا ازش عكس نميذاري دلم ميخواد روي ماهشو ببينم.خيلي خوشحالم بابت مهدش فكر كنم يه كم خيالت راحت شد.


سلام منيره جون

ممنون آره خيالم خيلي راحت شده ..........خيلي
از خداي بزرگ ممنونم و دلم ميخواد داد بزنم و ازش تشكر كنم
اميدوارم كه روزي همه ي مادرا بشه آسودگي خيال و آرامش
گل نسا
30 فروردین 91 12:15
وای خدایا
قدرت و عظمتت رو شکر
یه بچه ای که بدنیا میاد و هنوز دو سال هم نیست که توی دنیای ما زندگی میکنه، اینهمه چیز یاد میگیره
خیلی عجیب و در عین حال شگفت انگیزه!!

میترا جونم، اول از همه یه خسته نباشید جانانه بهت میگم بخاطر این 22+9 ماهی که با موفقیت پشت سر گذاشتی
الحق که بهشت زیر پای مادران است
دوما به مهراد نازدونم تبریک میگم
بنظرم مهرادایشالا که بیست و دو ساله شی خالهفکر کنم اونموقع لیسانستم گرفته باشی عزیزممممممممممبعدشم کم کم مامانت باید برات آستین بالا بزنه
ایشالا که 120 ساله شی خالههمیشه فرزند صالحی برای مامان و بابای گلت باشی و قدردون زحماتشون

میترا جونم بنظرم مهراد به شدت پسر اجتماعی و گرمیهخوش به حالت
منم آرزوی یه همچین پسری رو دارم


سلام ......... گل نسا جونم

ممنون از اين همه لطف و محبتت
ايشالله ايشالله كه خدا يه پسر نازدونه مثل مهراد بهت ميده
ايشالله تو هم هر جا هستي سالم و سلامت در كنار خانوادت باشي عزيزم

واقعا وقتي مادر بشي مي فهمي كه اگه گفتن بهشت زير پاي مادران است بيخود نگفتن و حقيقت داره
سپیده (MiSs PiNk)
1 اردیبهشت 91 1:06
وااااااااااای واااااااااای عزیز دلم........
ببینش چقدر داره آقا میشه چقدر چیزای جدید بلد شده
چقدر خوب که با مهد کودک کنار اومده و داره ازش لذت میبره
عالیه

میترا جون جذبه ی مادرانت من و گرفتا
طفلی این دختر خاله ی من هر کاری میکنه که موقع رفتار پسرش ما نخندیم نمیشه!!
هی حرص میخوره میگه نخندین که تکرار نکنه ولی ما که دلمون نمیسوزه میخندیم
بهله

* دارم تصورمیکنم که وقتی میخواد دنبال علت صدا بگرده چه شکلی میشه ها

حالا جالبی ِ این قضیه رو انداز میدونی چیه ؟
من با این هنوز که هنوزه حتی تو تابستون باید برم زیر پتو
یعنی دوس دارم کولر روشن باشه و هوا خنک باشه و من برم زیر پتو
در مورد جورابم باهاش حسابی موافقم

واااااااااااای وااااااااااااای
فداش بشه خاله سپیده که آقا صاحب سلیقه شدن
عزیزز دلم حتما خیلی خوشتیپ ِ

حرف زدنتم که عین ِ مهراد خودم تکه

الهی که خدا یه دونه مثل تو عزیز و دوست داشتنی و آقا بعدا به من بده


سلام سپيده ي عزيزم .كه سر زدي و اينقدر دقيق همش رو خوندي و نظر دادي

فدات بشم من كه اينقدر مهربوني.خدا مهرادت رو برات حفظ كنه و يه پسر آقا و دوست داشتني مثل مهراد من بهت بده الهييييييييييييي آمين

محمد آواره
2 اردیبهشت 91 20:52
=))))))))))))))))))
یعنی یه دونه باشی به مولا با این کارااات
خداای از اولش خنده داار بوود.اونجاهاایی که مامانی واست جذبه میگیره خنده داره.
همه مادرایی که اطرافم هستن وقتی جذبه میگیرن من یکی که نمیتونم جلوی خندمو بگیرم.
=))))))))))))
مهد هم فک نمیکردم اینقدر خوب باشه
برو بسلامت مهراااد جونیم
یعنی عاشق این مسخره بازیاتم اگه پیشت باشم باهات انجاام میدم ماتمانی داغ کنه =))))


سلام..........حالتون چطوره؟

آره خوب .خيلي خوبه كه هم پاي بچه يه كارايي رو انجام بديم ..........اما مي دونيد يه روزي پيش مياد كه جلوي جمع بچه همين كارا رو انجام ميده و پدر و مادرش بايد از خجالت آب بشن كه بچه رو تربيت نكردن

آره خدا رو شكر براي من مهد خيلي خوبه ...چون شرايط خوبي قبل از اون نداشت ......ايشالله هميشه همينطور بمونه
محمد آواره
2 اردیبهشت 91 20:53
راستی 22 ماهگیتم مبارک


ممنونم
امیر
2 اردیبهشت 91 23:23
سلام بر مادر عزیز گرامی
جیگرشو عموش بخورههههه. اینم هدیه عمو برای داماد گلم

http://rwa.site40.net/photos/985672db9793.jpg
عکس جیگرخان در حال زیتون خوردن


سلااااااااااااااااااام عموي بي مرفيت كم پيدااااا

يه سر به ما نميزني ديگههههههههه

لااقل حال دامادت رو بپرس
خيلي خوشحالمون كردين سر زديد
مامان ثناخانمی
3 اردیبهشت 91 10:56
سلام میترا جون خوبی خانم؟
چه خوب که گذاشتیش مهد و خودش هم خوشش میاد. ایشالا همیشه و همه جا بهش خوش بگذره
بیست و دوماهگیت هم مبارک باشه قلدرپسر


سلام اعظم جونم
ممنون.............ثنا جونم چطوره؟

چه اصطلاح جالبي براش گفتي: قلدرپسر..............واقعا گاهي قلدرپسره