كامپيوتر بازي
كامپيوتر رو روشن كردم و اومدم توي آشپزخونه كار داشتم
تو هم روي مبل نشسته بودي و با تلفن بازي مي كردي..........طبق معمول ميخواستي حال دختر خاله كيميا رو بپرسي...اخه هر روز عصر گوشي رو برميداري و ميگي علووووووووووو تا حالش رو بپرسي
يهو ديدم از جات پريدي و داد زدي باباااااااااااااااا و به سرعت برق خودت رو رسوندي به اتاق
نگو كامپيوتر رو ديدي كه روشنه و فكر كردي بابات اونجاست
خلاصه مگه گذاشتي دست من به موس بخوره.........نشوندمت روي صندلي و تو هم چنان با هيجان روي دكمه ها ميزدي و منيتور رو خاموش و روشن مي كردي كه نگو و نپرس
هر از چند گاهي هم دست منو مي گرفتي و مي گذاشتي روي موس و بعد از چند لحظه دستم رو ميزدي كنار و خودت مشغول مي شدي
روز بعد خودم كامپيوتر رو برات روشن كردم ...................نمي دونم يكي از عكساي كوچولوييت رو از كجا آوردي روي مونيتور..........................زل زده بودي و نگاه مي كردي و پشت سر هم مي گفتي ني ني ني ني......منم برات يه آهنگ گذاشتم كه روي صندلي در حال كار كردن قر هم ميدادي
منم همش مي پرسيدم .مهراد خسته نشدي ..............مي گفتي نه
گذاشتم اينقدر باهاش بازي كردي كه خودت خسته شدي و اومدي از صندلي پايين
قربونت برم عزيزم....