مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

كامپيوتر بازي

1390/10/5 11:01
نویسنده : مامان
435 بازدید
اشتراک گذاری

كامپيوتر رو روشن كردم و اومدم توي آشپزخونه كار داشتم

تو هم روي مبل نشسته بودي و با تلفن بازي مي كردي..........طبق معمول ميخواستي حال دختر خاله كيميا رو بپرسي...اخه هر روز عصر گوشي رو برميداري و ميگي علووووووووووو تا حالش رو بپرسي

يهو ديدم از جات پريدي و داد زدي باباااااااااااااااا و به سرعت برق خودت رو رسوندي به اتاق

نگو كامپيوتر رو ديدي كه روشنه و فكر كردي بابات اونجاست

خلاصه مگه گذاشتي دست من به موس بخوره.........نشوندمت روي صندلي و تو هم چنان با هيجان روي دكمه ها ميزدي و منيتور رو خاموش و روشن مي كردي كه نگو و نپرس

هر از چند گاهي هم دست منو مي گرفتي و مي گذاشتي روي موس و بعد از چند لحظه دستم رو ميزدي كنار و خودت مشغول مي شدي

روز بعد خودم كامپيوتر رو برات روشن كردم ...................نمي دونم يكي از عكساي كوچولوييت رو از كجا آوردي روي مونيتور..........................زل زده بودي و نگاه مي كردي و پشت سر هم مي گفتي ني ني ني ني......منم برات يه آهنگ گذاشتم كه روي صندلي در حال كار كردن قر هم ميدادي

منم همش مي پرسيدم .مهراد خسته نشدي ..............مي گفتي نه

گذاشتم اينقدر باهاش بازي كردي كه خودت خسته شدي و اومدي از صندلي پايين

قربونت برم عزيزم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

پرنده خانوم
6 دی 90 2:06
پس آقای مهندس کوچولو داشتن با کامپیوتر بازی میکردن
ای جااااااااااان
بوووووووووووووووس


عاشقشهههههههههه
يكي كامپيوتر يكي هم دستگاه بخور
اگه بزاري ساعتها با اين دوتا سرگرمه
ديشب بهش ميگم مامان اين بخور چي داره كه تو اين همه دوسش داري و ازش سير نمي شي
مامان سورنا
6 دی 90 13:45
الهی قربون این پسرک مهندس برم.خاله یه چند تا عکس انتخاب می کردی میزاشتی تو وبلاگت ما هم کیف کنیم.


چشم بايد فرصت كنم و عكس بگيرم از پسركم
مریم مامان ملینا
6 دی 90 21:09
پس دیگه واسه خودش مردی شده مهراد خان، پشت کامپیوتر میشینه.
عزیزم مال خودته فقط. به مامان بابا اجازه ندی بشینن پشتش.خب؟!!
بوووووووووووووووووووووووووس


نيازي به سفارش نيست مريم جون
خودش اجازه نميدهههههههههههه
دلم براي مليناي نازم تنگ شده
امیر
7 دی 90 7:59
سلااام بر خاله و شوهر خاله عزیییییز
عمویی این آقای مهندس رو بخورهههههه
بچه معلومه از همین اول باهوشههههه. خوش به حال ویانای خاله بهااااار
دلم واسه فشار فشور دادنت تنگ شده عموییی. چه کنم که صبح تا شب سر کارم. فقط یک عصر پنجشنبه کار ندارم. حتی بعد از ظهر جمعه هم میرم سر کار.
به مامانت بگو حسابی تورو از طرف من ببوسن
ایشالا بزرگ که شدی قدر محبت های مامان بابات رو بدونی


سلام عمووووووووو

اتفاقا ديروز مادربزرگ ويانا اومده بود ديدن مهراد
ما هم داشتيم فكر مي كرديم مي تونه گزينه ي خوبي باشه هاااااااااااااااااا
آفرين به شما كه اين همه كار مي كنيد و زحمت مي كشيد تا خانواده در رفاه باشن
من از طرف خودم از شما بابت رسيدگي به خواهرزادهي عزيزم تشكر مي كنم
اي واااااااااي عصر پنجشنبه هم من شيفتم ولي مي تونم مهراد رو گاهي ببرم خونه خاله تا شما هم ببينيدش
موفق و مويد باشيد


مریم مامان باران
9 دی 90 0:23
وای عزیزم از الان برکارای مامان نظارت میکنی قربونت برم؟
عسل خاله حسابی بزرگ و آقا شدیا چقدرم که مدل کارات با سورنا شبیهه.....
مراقب خودت و مامان مهربونت باش.


مرصي مريم جووون

آره سميه هم ميگه كه خيلي شبيه همديگه هستن
ممنون كه سر زدي عزيزم
مامان آرام
10 دی 90 11:34
خوشم میاد مثل خاله سارا عاشق کامپیوتری


ساناز
19 دی 90 9:05
به به آقا مهراد هم که مهندس از آب در آمد


خوب مهندس پرفسوره.......... مگه چيه؟؟؟؟؟؟؟