خداحافظ سال 1392
یادمه پارسال اين روزها يه بار سنگين داشتم و روز شماري مي كردم سال جديد بياد تا بارم رو زمين بزارم.......... عيد ديدني ها رو با مشقت مي رفتم و با ديدن مريم (مامان ملينا و كيانا) كه دختر كوچولوش رو توي بغلش گرفته بود مي گفتم كي ميشه كه منم فندق كوچولوم رو بغل كنم......... بالاخره بعد از درگيريهاي ذهني نوع زايمانم رو انتخاب كردم و خدا آخراي ارديبهش دختر نازم رو به من هديه كرد ... چقدر ازش ممنونم ...........چهره ي مهراد و مينا رو درست زمان تولدشون همش تو ذهنم مرور مي كنم كه هيچ وقت توي ذهنم كم رنگ نشه .
بعد از اون ديگه بچه داري بود و بيخوابي .......مينا دختر آروم و مهربونيه ....... من هميشه مي گم كه از خوبيهاي بچه هام زياد نگم ولي بازم توبه كار نميشم ........درست از روزي كه توي يه جمعي گفتم اصلا نفميديم مينا كي نه ماهه شد اينقدر كه در برابر مهراد اذيتي نداشت......... ديگه آسايش و آرامش هم رفت و مينا اينقدر توي اين يك ماه اذيت كرده كه جبران نه ماهش هم شد.
اين روزها همش دلش ميخواد راه بره و مدام تمرين راه رفتن مي كنه..... دستش رو مي گيره به ميز و ديوار و هر چي برسه و بلند ميشه و اينور و اونور ميره............. ظهرها كه ميرم خونه چنان بال بالي ميزنه كه بغلش كنم و بعدشم همش خودش رو ميماله به سر و صورتم ............ معمولا كه ميرم شيرش ميدم .....گاهي كه پرستارش ميگه تازه شير خورده .......... مي بينم اينقدر خودش رو ميماله به من مي فهمم هنوزم شير ميخواد و طفلكي وقتي من مي فهمم خيلي خوشحال ميشه.
روزهاي سختي رو داريم مي گذرونيم .................بيشتر اوقات من و بچه ها با هم تنهاييم.......مينا هم شديدا بغليه و يه لحظه هم دوست نداره كه روي زمين باشه.........واقعا من بعضي روزها كم ميارم و وقتي باباشون مياد ديگه با حالت ت. ه. و.ع و سرگيجه يه گوشه مي افتم
برام دعا كنيد چون احساس مي كنم صبرم داره تموم ميشه ........... خداكنه توي سال 93 همه چيز براي همه عالي رقم بخوره ...........البته خودمون هم نقش مهمي رو در اين خوب رقم خوردن بازي مي كنيم
مهراد عزيزم هم در آستانه سال نو كم كم داره معني خيلي چيزا رو بهتر مي فهمه و ماشالله عاقل تر شده .
سال نوي همه ي دوستاي عزيزم مبارك باشه و ان شا الله كه هر چي ميخوايد خدا بهتون بده و هميشه سلامت باشد خصوصا جوجه هاي نازنينتون